#عکسوخاطراتشُهدا 🥀
✨خدا جون دوست دارم قد بابام
این عکس سال ۶۴ گرفته شده است. من آن موقع حدود یک سال داشتم. اینجا امامزاده علی اصغر(ع) است، پدرم موقع تولد من مرخصی بود، او مرا خیلی دوست داشت و از دنیا آمدنم خیلی خوشحال بود. همیشه از جبهه که برمیگشت ، برایم سوغاتی میآورد. از #هویزه و جاهای مختلف هنوز #روسریها و خیلی چیزهای دیگری را که برایم سوغاتی آورده دارم.
#بابا صدای خیلی جدیای داشت و من نوارهای #مداحیاش را هنوز دارم. هر وقت #دلتنگ_پدر میشوم ، نوارها را میگذارم توی ضبط و با او زمزمه میکنم.
دو سال بیشتر نداشتم ، که بابا شهید شد. شهادت بابا را به یاد ندارم . اومفقودالاثر شده بود و ۱۰ سال بعد پیکرش را آوردند. آن روز من خیلی خوشحال بودم. همه گریه میکردند ولی من خوشحال بودم.
حس خاصی داشتم خیلی افتخار میکنم که او #سردار_اقبالیه است و همه او را میشناسند.
بابا در سفر آخر از همه حلالیت گرفت و رفت و دیگر برنگشت
اما
من الان یک بابای کوچولو دارم ، نذر کرده بودم اگر بچهام پسر بود ، #شبیه_بابا باشد و الان پسرم به نام بابا و مثل باباست.
من هم جز اینکه خدا را شکر کنم کاری از دستم بر نمیآید
و
میگویم: خدا جون دوست دارم قد بابام
#راوی: سمیه عسگری فرزند شهید
#ماندگاران