#سبکزندگیشهدا
🔸ماشین دنبالش آمده بود.
پوتین هایش را واکس زده بودم.
ساکش را بسته بودم.
تند تند اشکهای صورتم را با پشت دست پاک می کردم.
مادر آمد.
گریه میکرد.
❗️«مادر! حالا زود نبود بری؟آخه تازه روز سوم زندگیتونه.»
خودش هم گریه اش گرفته بود...
دستم را کشید،برد گوشه حیاط.
🌷 گفت:«این پاکتها را به نشانی هایی که روش نوشتم برسون.وقت نشد خودم برسونمشون.زحمتش می افته گردن تو.»
✨پولهایی که برای کادوی عروسی اش جمع شده بود،تقسیم کرده بود؛هر پاکت برای یک خانواده شهید.
#شهیدمصطفیردانیپور
#اللهمعجللولیکالفرج
╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮
@shahidtoraji213
╰━━⊰❀❤️❀⊱━━╯