eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
9.2هزار ویدیو
222 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
حق است که از غیرت و احساس بخوانند از قِصه‌ی پرپر شدنِ یاس بخوانند با دستِ بریده‌ی تو روضه‌خوان‌ها باید که فقط روضه‌ی عباس بخوانند
برسانید به آنها که پشیمان نشوند ثمری نیست در این دست پشیمانی‌ها غیرت است این که همه پیر و جوان می‌بندند گره بر چکمه و سربند به پیشانی‌ها انتقامش به خدا از حججی سخت‌تر است وای از مشت گره‌کرده ایرانی‌ها راهی قدس شده لشکر آزادی قدس این خبر را برسانید به سفیانی‌ها
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی سرباز وطن ، فخر مسلمانی ما رفت آن شیر نر بیشه‌ی ایرانی ما رفت کشور شده با رهبر خود باز سیه‌پوش زین داغ ‌که #سردار_سلیمانی ما رفت
مالک افتاد زمین تیغ ولی دست علی است! #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی #سردار_ایرانی #انتقام_میگیریم #انتقام_سخت
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🖤 خبر رسیده که محتاج بوریا شده‌ای شبیه شاه غریبت ،جدا جدا شده‌ای ولی گمان من این است آمده ارباب و تو به دست خودش جمع در عبا شده‌ای #انتقام_سخت
رفتی و پشت آسمان خم شد سهم چشمان عاشقی نم شد بی تو از سرنوشت بیزاریم وا مصیبت که سایه ات کم شد خوش به حالت کنار اربابی کفنِ پیکر تو پرچم شد با غمت ذره ذره می میریم داغ تو جلوه ی مُحرم شد بدن پاره پاره ات روضه ست روضه کربلا مجسم شد روضه ساربان و انگشتر در کنار تنت فراهم شد نزد ارباب بی کفن رفتی مثل اکبر چه پاره تن رفتی 😭😭😭☘☘☘
بر روح حاج قاسم و یاران سلام ما آن نازنین مجاهد عالی مقام ما او میهمان بزم شهیدان کربلاست در بارگاه قدس کنار امام ما بوی ظهور می شنوم از شهادتش تلخ است گر چه داغ فراقش به کام ما خون خداست در شریان های انقلاب هیهات من الذله به عالم پیام ما دیدند عمق فاجعه را اهل روزگار اینک بگو نظاره کنند انتقام ما یک یا علی است فاصله تا رقص ذوالفقار خواهد جهید خنجر خشم از نیام ما
دقت کردین،در سالهای اخیر دو شهید داشتیم که تاثیر فوق العاده ای بر فضای کشور و دلهای مردم داشتن؛ شهید محسن حججی و شهید حاج قاسم سلیمانی، چیزی که خیلی مهمه این هست که هر دوی این شهدای بزرگوار به نحوی خودشون رو مرید سردار شهید احمد کاظمی میدونن،جالبتر اینکه هر دوی این شهدا اربا اربا به دیدار معبود رفتن... 🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯
1_4981103946627023018.mp3
8.26M
🔸سرود بسیار زیبا برای #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی به سبک مختارنامه #ملت_مقاومت_علیه_آمریکا #انتقام_سخت #کانال_شهید_تورجی_زاده🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
⚘در وصف شما هرچہ بخواهیم بدانیم ⚘باید کہ فقط بخوانیم ⚘آرامش این لحظۂ ما لطف شماهاست ⚘رفتید کہ ما راحت و آسوده بمانیـم 🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 @shahidtoraji213
💠حق است که از و بخوانند 💠از قِصه ی پرپر شدنِ یاس بخوانند ... 💠با ی تو روضه خوان ها 💠باید که فقط بخوانند ... 🌷 🕊 ____________________ @shahidtoraji213
مراسم عقد امروز صبح در جوار مزار #شهید_مغفوری و #شهید_حاج_قاسم_سلیمانی #کانال_شهید_تورجی_زاده🚩 ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
به مناسبت چهلمین روز شهادت 🇮🇷 🌷قاب نقاشی مزین به تصویر سردار دلاوراسلام توسط مدیریت محترم صنایع شیمیایی اصفهان به مادرمحترم شهید تقدیم شد. ✍ متن پیام مدیریت صنایع شیمیایی را در لینک زیر بخوانید: 🌐 jhadi.ir/post/1692 🆔️ @shahidtoraji213
کاش می شد حال خوب را ، لبخند زیبا را، بعضی داشتن ها را ، خشک کرد.. لای کتاب گذاشت و نگهشان داشت... ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ @shahidtoraji213 ╰━━⊰❀♥️❀⊱━━╯
صـد استخــاره زدم بر آیـات دلم فــعل «اُحــبّ» در همـــه آیات شد پدیـد. در احب ّپر از ریزه کاری است یعنی که دوست دارمـت این روزها شدید 🌷 🚩 ╭─*═ঈ🇮🇷ঈ═*─╮  @shahidtoraji213 ╰─*═ঈ♥️ঈ═*─╯ j
حاج قاسم روضه ی شهید مدافع حرم را با خواب این شهید می گوید
فیلم دیده‌نشده از «سلام» به امام حسین علیه السلام در آخرین سخنرانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 سخنان کمتر منتشر شده ی شهید حاج قاسم سلیمانی پیرامون شهدای گمنام ◇ شبیه ترین شهدا به شهدای کربلا، شهدای گمنام هستند... @shahidtoraji213
✨﷽✨ 🌼پدرم نهصد تومان به بانک تعاون روستایی بدهکار بود . تصمیم گرفتم من به شهر بروم و به هر قیمتی قرض پدر را ادا کنم، اما پدر و مادرم مخالفت کردند. ✍خلاصه اینکه با احمد و تاجعلی برای کار به کرمان رفتم. اولین بار بود که شهر و ماشین را می دیدم. احساس غریبی می کردم. درِ هر مغازه و کافه و رستوران و کارگاهی را می زدم و می گفتم:« کارگر نمی خواهید؟» و همه یک نگاهی به قد کوچک و جثه نحیفم می کردند و جواب رد می دادند. به یک خانه در حال ساخت وارد شدم. استادکار به من نگاهی کرد و گفت:« اسمت چیه؟» گفتم:« قاسم» گفت:«چند سالته؟» گفتم:« سیزده سال» گفت:« مگه درس نمی خونی!؟» گفتم:« ول کردم.» گفت:« چرا؟!» گفتم:« پدرم قرض دارد.» وقتی این را گفتم اشک در چشمانم جمع شد. منظره دستبند زدن به دست پدرم جلوی چشمم آمد و اشک بر گونه هایم روان شد و دلم برای مادرم هم تنگ شده بود. گفتم:« آقا، تو رو خدا به من کار بدید.» اوستا که دلش به رحم آمده بود، گفت:« می تونی آجر بیاری؟» گفتم:« بله.» گفت:« روزی دو تومان بهت میدم، به شرطی که کار کنی.» خوشحال شدم که کار پیدا کرده ام. به مدت شش روز بعد از طلوع آفتاب تا نزدیک غروب در ساختمان نیمه ساز خیابان خواجو مشغول کار بودم. جثه نحیف و سن کم من طاقت چنین کاری را نداشت. از دستهای کوچکم خون می آمد. اوستا بیست تومان اضافه مزد بهم داد و گفت:« این هم مزد این هفته ات.» حالا حدود سی تومان پول داشتم. با دو ریال بیسکویت خریدم و پنج ریال دادم و چهار عدد موز خریدم. خیلی کیف کردم، همه خستگی از تنم بیرون رفت. اولین بار بود که موز می خوردم. شب در خانه عبدالله تخم مرغ گوجه درست کردیم و خوردیم. عبدالله معتقد بود من نمی توانم این کار را ادامه بدهم، باید دنبال کار دیگری باشم. پولهایم را شمردم.، تا نهصد تومان هنوز خیلی فاصله داشت. یاد مادر و خواهر و برادرانم افتادم. سرم را زیر لحاف کردم و گریه کردم و با حالت گریه به خواب رفتم. صبح با صدای اذان از خواب بیدار شدم. از دوران کودکی نماز می خواندم. نمازم را که خواندم به یاد امامزاده سیدِ خوشنام، پیر خوشنام در روستا افتادم. ازش طلب کردم و نذر کردم اگر کار خوبی پیدا کردم یک کله قند داخل امامزاده بگذارم. صبح به اتفاق تاجعلی و عبدالله راه افتادیم. به هر مغازه، کافه، کبابی و هر درِ بازی که می رسیدیم سرک می کشیدیم و می گفتیم: «آقا، کارگر نمی خوای؟» همه یک نگاهی به جثه ضعیف ما می کردند و می گفتند:« نه.» تا اینکه یک کبابی گفت که یک نفرتان را می خواهم با روزی چهار تومان. تاجعلی رفت و من ماندم. جدا شدنم از او در این شهر سخت بود. هر دو مثل طفلان مسلم به هم نگاه می کردیم، گریه ام گرفته بود. عبدالله دستم را کشید و من هم راه افتادم، تا آخر خیابان به پشت سرم نگاه می کردم. حالا سه روز بود که از صبح تا شب به هر درِ بازی سر می زدم. رسیدیم داخل یک خیابان که تعدادی هتل و مسافرخانه در آن بود. به آخر خیابان رسیدیم و از پله های ساختمانی بالا رفتم. مردی پشت میز نشسته بود و پول می شمرد. محو تماشای پولها شده بودم و شامه ام مست از بوی غذا. آن مرد با قدری تندی گفت:« چکار داری؟!» با صدای زار گفتم:« آقا، کارگر نمی خوای؟» آن قدر زار بودم که خودم هم گریه ام گرفت. چهره مرد عوض شد و گفت:« بیا بالا.» بعد یکی را صدا زد و گفت:« یک پرس غذا بیار.» چند دقیقه بعد یک دیس برنج با خورشت آوردند. اولین بار بود که آن خورشت را می دیدم. بعداً فهمیدم به آن چلوخورشت سبزی می گویند. به خاطر مناعت طبعی که پدرم یادم داده بود با وجود گرسنگی زیاد و خستگی زیاد گفتم:« نه، ببخشید، من سیرم.» آن شخص که بعداً فهمیدم نامش حاج محمد است، با محبت خاصی گفت:« پسرم، بخور.» غذا را تا ته خوردم. حاج محمد گفت:« از امروز تو می تونی این جا کار کنی و همین جا هم بخوابی و غذا هم بخوری. روزی پنج تومان هم بهت می دهم.» برق از چشمانم پرید و از امامزاده سید خوشنام، پیر خوشنام تشکر کردم که مشکلم را حل کرد. پس از پنج ماه کار کردن شبی آهسته پولهایم را شمردم. سرجمع هزار و دویست و پنجاه تومان شد. از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، هزار تومان برای پدرم پول فرستادم تا قرضش را ادا کند. 📚برگرفته از کتاب «از چیزی نمی ترسیدم» خاطرات خود نوشت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥✨ 🌷حضور شهید حاج قاسم سلیمانی به همراه خانواده و اهالی روستای پدری (قنات ملک) در آغوش طبیعت... به مناسبت ۱۳ فروردین (روز طبیعت) یادش همیشه جاودان وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ