eitaa logo
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
3.1هزار دنبال‌کننده
22.3هزار عکس
12.5هزار ویدیو
239 فایل
#یازهــرا «س»💚 شهـــــ⚘ــــــیدزهرایی محمدرضا تورجی زاده🌷 📖ولادت:۱۳۴۳/۴/۲۳ 📕شهادت:۱۳۶۶/۲/۵ 🕯مزار:گلستان شهدای اصفهان 🆔️خادم شهید⚘ @s_hadi40 ♻️خادم تبادل🗨 ↙ @AA_FB_1357 #ثواب_کانال_تقدیم_حضرت_زهرا_س♡✅
مشاهده در ایتا
دانلود
2.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 استوری ▪️تا دقایقی دیگر پیکر پاک و مطهر در این مکان، در جوار رفیق شهیدش آرام خواهد گرفت.
16.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لحظاتی پیش قرائت زیارت عاشورا در با نوای حاج عادل رضایی..😭 امشب پیش ارباب دعا گوی ما هم باش..💔
▪️مداح با اخلاصی بود و توی دم و دستگاه امام حسین (ع) و اهل بیت نوکری میکرد ... خادم امام رضا(ع) شد ، و در نهایت نگاه خاص خدا شامل حالش شد و با شهادت در آغوشش کشید و حالا روی سنگ مزارش حک شده "خادم الرضا(ع)،ذاکر اهل بیت(ع) شهید عادل رضایی" ، چه خوش عاقبتی ...
✍ شهید حاج قاسم سلیمانی: دخترم آنها را (شهدا را) الگو بگیر، مهمترین شادی آنها عفت و حجاب است. 🔻طراح پوستر نصب شده در گلزارشهدای کرمان: شهید حاج عادل رضایی
🔰می‌گفت از زمانی که دختردار شدم طعم پدری را چشیدم 🔹از همسر شهید خواستم بیشتر از رابطه عادل رضایی و دخترشان زهرا بگوید اما بغضی در گلویش سنگینی می‌کرد و چشمانش تر می‌شد و سرش را پایین می‌انداخت 🔹تنها به ذکر خاطره‌ای اکتفا کرد وقتی همسرش آن را در یکی از محافل روضه ذکر کرده بود، فضای مجلس عوض شد و حال و هوای دیگری به خود گرفت: «روز سوم محرم بود که برای زهرا یک جفت دمپایی هدیه آوردند، پاهای زهرا بر اثر استفاده از دمپایی آبله زد و آرام و قرار نداشت، هر چقدر قربان صدقه‌اش می‌رفتم که حالش را تغییر دهم، نتیجه‌ای نمی‌گرفتم. 🔹پدرش که وارد شد به سرعت به سراغش رفت، پاهایش را نشان داد و پدر نیز او را در آغوش گرفت و نوازشش کرد و زهرا آرام گرفت، تصور نمی‌کردم چگونه از صبح با آن همه بی‌طاقتی اکنون به آرامش رسیده است، رابطه عجیبی داشتند، وقتی از سرکار به خانه می‌آمد بخش زیادی از وقتش را با زهرا می‌گذراند، زهرا مرتباً از سروکول پدر بالا می‌رفت و با او بازی می‌کرد. 🔹می‌گفت از زمانی که دختردار شدم طعم پدری را چشیدم و همواره از شیرین‌زبانی و قربان صدقه رفتن‌های زهرا به وجد می‌آمد و زهرا برایش فرق داشت. زهرا هنوز هم با صدای زنگ در خانه انتظار پدرش را می‌کشد و من باید هربار او را آرام کنم و برایش توضیح دهم که پدرش دیگر به خانه نمی‌آید».