#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#شکستن_نفس
#صفحات124_125
بعد از نماز ظهر بود کل بچه های گردان دور هم جمع بودند .
یکی از مسئولین لشگر آمد و گفت : رفقا دستشویی اردوگاه خراب شده چند نفر رو آوردیم برای تعمیر گفتند باید چاه دستشویی باید تخلیه بشه ! برای همین چندتا نیروی از جان گذشته میخواهیم . در جریان مطلب بودم زیر دستشویی های اردوگاه حالت مخزن داشت هرقوت پر میشد با ماشین مخصوص تخلیه می کردند . اما اینبار دیوارهای کنار دستشویی ریخته بود . امکان تخلیه با ماشین نبود . برای مرمت دیوار باید چاه تخلیه می شد . از طرفی هیچ دستشویی دیگری برای استفاده بچه ها نبود . هرکس چیزی میگفت . یکی میگفت : پیف پیف ! چه کارهایی از ما میخوان !
ما آمدیم بجنگیم ، نه اینکه ...خلاصه بساط شوخی و خنده بچه ها راه افتاده بود . رفتیم برای ناهار همه مشغول استراحت شدیم .با خودم گفتم کسی که برای این کار داوطلب بشه کار بزرگی کرده نفس خودش را شکسته ، چون خیلی ها حاضرند از جانشان بگذرند اما ...گفتم تا بچه ها مشغول استراحت هستند بروم سمت دستشویی ها ببینم چه خبره! وقتی به آنجا رسیدم تعجب کردم عده ای از بچه های گردان ما مشغول کار شده بودند . از هیچ چیزی باکی نداشتند . نجاست بود و کثیفی . اما کار برای خدا این حرفها را ندارد . با تعجب به آنها نگاه کردم . آنها ده نفر بودند . اول آنها محمدتورجی زاده بود بعد رحمان هاشمی و...تا غروب مشغول کار بودند بعد هم همگی به حمام رفتند دستشویی های اردوگاه همان روز راه افتاد. بعضی از بچه ها وقتی این ده نفر را دیدند شوخی میکردند سربسرشان می گذاشتند . اما آنها...
آنها به دنبال رضایت خدا بودند آنچه که برای آنها مهم بود انجام وظیفه بود . نمیدانم چرا نمیدانم چرا ولی من اسامی آنها را نوشتم و نگهداشتم . سه ماه بعد به آن اسامی نگاه کردم درست بعد از عملیات کربلای ده .
نفر اول شهید نفر دوم شهید نفر سوم و ...تا نفر آخر که محمد بود به ترتیب یکی پس از دیگری !
گویی این کار آنها و این شکستن نفس مهر تاییدی برای شهادتشان .
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🏴
╭─┅*═ঈ🏴ঈ═*┅─╮
@shahidtoraji213
╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯