📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #نوار_مصاحبه_شهید_و_خاطرات_دوستان #شوخ_طبعی #صفحات_86_87_88 قرار بود برویم پدافندی ، چند
#یازهرا
#نوار_مصاحبه_شهید_و_خاطرات_دوستان
#آیت_الله_فاضل
#صفحات89_90_91
به محل لشکر امام حسین علیه السلام آمده بودند . برای بچه ها صحبت کردند قرار بود قبل از ظهر برگردند با موتور به دنبالشان رفتم . خواهش کردیم به محل گردان ما تشریف بیاورند . ایشان قبول کردند گفتند برای اقامه نماز ظهر به آنجا می آیند . نماز ظهر و عصر به پایان رسید قرار شد ناهار را در کنار رزمندگان باشند بعد از صرف ناهار محمد و چند نفر دیگر از بچه ها در کنار ایشان نشستند .آیت الله العظمی فاضل سوالات بچه ها را پاسخ می دادند محمد از آقا خواست در میان بچه ها بماند و صحبت کنند . برنامه پرسش و پاسخ تا غروب طول کشید برای همین نماز مغرب را همانجا خواندند قرار شد شب را همانجا در گردان امام حسین علیه السلام بمانند برای استراحت محل فرماندهی را برای ایشان آماده کردیم نیمه های شب بود دیدم کسی من را صدا می زند یک دفعه از خواب پریدم دیدم آیت الله فاضل است ایشان گفتند فلانی این صداها چیست! خوب گوش کردم گفتم چیزی نیست حاج آقا ، بچه ها مشغول خواندن نماز شب هستند . گفتند کسی که در این حوالی نیست ! جواب دادم بچه ها برای نماز به اطراف می روند . ایشان مشتاق دیدار بچه ها بودند باهم از چادر خارج شدیم به اطراف درختان رفتیم در آنجا چندتا قبر بود بچه ها برای خواندن نماز شب به داخل آنها می رفتند آقای فاضل با تعجب نگاه می کرد . در یکی از قبرها محمد تورجی در یکی از قبرها به حالت سجده افتاده بود از خوف خدا به حالت عجیبی گریه می کرد . آقای فاضل به اطراف محوطه رفت دیگر بچه ها هم مشغول نماز بودند هنوز یک ساعت تا اذان صبح مانده بود . نمی دانم چرا ، ولی آقای فاضل حالت عجیبی پیدا کرده بود ایشان بعد از ماجارای آن شب یک ماه در گردان ما ماندند همیشه با بچه ها بودند
══ ⚘ ════ ⚘ ═
@shahidtoraji213
══ ⚘ ════ ⚘ ═