#جذبه_ی_مادر
#راوی_خواهرمعزز
#شهیددفاع_مقدس
#مهدی_فصیحی
مادرم خیلی مهربان و دلسوزه وخیلی هم اُبهت دارد و با جذبه است که ما چند خواهر و برادر حسابی از مادرمون حساب می بریم. یه روز مادرم به آقا مهدی گفت: بعدازظهر برو از صحرا
یکم یونجه بچین بیار برای حیوونا، آقا مهدی اون روز بعدازظهر یادش رفت که بره صحرا و یونجه بیاره، شب که برگشت منزل یادش افتاد که نرفته به صحرا ؛ دیگه وارد اتاق نشد از همون دم در خونه تو تاریکی شب برگشت و رفت صحرا؛ وقتی برگشت بار یونجه ای که چیده بود و گذاشت توی حیاط؛ و بخاطر این سهل انگاری که کرده بود منتظر بود تا مادرم یه حرفی بهش بزنه وگاهی یه
نیم نگاهی به مادرم مینداخت و از خجالتش کنار کنار راه می رفت. ولی مادرم چون آقا مهدی اشتباه و نافرمانی اون روزشو هرجورکه بودجبران کرده بود اصلا به روی خودش نیاورد و هیچ حرفی به برادرم نزد. برادرم خیلی احترام مادرم و داشت و خیلی هم ازش حساب می برد و هیچ وقت با صدای بلند با مادرم حرف نزد و همیشه مواظب بود که حرمت مادرو نشکنه وادب و تواضع رو نسبت به بزرگترهاش رعایت می کرد. و مادرم با اینکه بادجذبه بود ولی هیچ وقت با ما بد رفتاری نکرد. و یه مادر دوست داشتنی بوده و هست. و ان شاء الله که خداوند متعال مادر، ما، و همچنین همه ی مادرها رو از جمیع بلاها حفظ کند.
#چرابه_دیدن_مادرم_نرفتی
یبار بیست سال بعداز شهادت برادرم یکی از همرزماش با گُل و پاکت گز آمد منزل مادرم در تهران؛ و می گفت: چند شب پیش خواب آقامهدی شما رو دیدم و به من می گفت: برو تو فلان روستا و فلان محله خونه ما و به دیدن مادرم برو. من رفتم و روستا رو پیدا کردم و گشتم تا منزلتونو پیدا کردم ولی شما اونجا نبودیدو فامیلاتون به من آدرس تهران و دادند و من امروز آمدم خدمت شما رسیدیم. تعریف می کرد که من تو جبهه با آقا مهدی همرزم بودیم و بهم قول داده بودیم که اگر یکیمون شهید شد اون یکی دیگه بره دیدن مادرمون و من چون فراموش کرده بودم آقا مهدی آمد به خوابم و گفت: تو قول به من داده بودی که اگر من شهید شدم بری دیدن مادرم ولی چرا نرفتی؟! وبه من آدرس و داد تا من بیام دیدن شما. و دوست برادرم آدرس منزلشون هم در اصفهان به مادرم دادند تا هر وقت رفت اصفهان
به منزلشون برند. و یبار که مادرم قسمتشون میشه به منزل این همرزم برادرم برند می گفت: چندتا عکس مهدی ما رو بزرگ کرده بودند و جلوی درب اتاقشون نصب کرده بودند. و چندباری هم رفت و آمد کردند ولی خب چون راهها بهم دور بود قسمت
نشد این رفت و آمد ادامه پیدا کنه.
#شهیدمحمدرضا_تورجی_زاده🏴
╭─┅*═ঈ🏴ঈ═*┅─╮
@shahidtoraji213
╰─┅*═ঈ❤️ঈ═*┅─╯