#یازهرا
#قسمت_دوم
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#پدر
راوی: علی تورجی زاده (برادرشهید)
پدر ما »حاج حسن« مغازه نانوایی داشت. در اطراف مقبره علامه مجلسی. ايشان بسيار پرتلاش بود.صبح زود برای نماز از خانه خارج میشد. آخر شب هم برمیگشت. آن زمان نانواییها از صبح زود تا آخر شب مشغول کار بودند.حاج حسن از لحاظ ایمان و تقوا در درجه بالایی قرار داشت. تقریبًا همه احکام را مسلط بود. سؤالات شرعی شاگردان را خوب و مسلط جواب میداد.روزه گرفتن در گرمای طاقت فرسای تابستان در پای تنور خیلی سخت بود. اما برای کسی که براساس اعتقادات زندگی میکند هیچ کار سختی وجود ندارد. در شبهای ماه رمضان با وجود خستگی بسیار همه خانواده را همراه میکرد.همه به دعای ابوحمزه حاج آقا مظاهری میرفتیم.کسبه اطراف مسجد جامع اصفهان همه او را میشناختند. او بین مردم به دیانت و تقوا مشهور بود. هنوز هم در بین مردم ذکر خیر او هست.
٭٭٭
هميشه به فكر حل مشكلات مردم بود. بيشتر شاگردان او از خانواده هاي نيازمند بودند. آنها را ميآورد تا كمك خرج خانواده خود باشند. پدر به اين طريق به خانواده هاي مستحق كمك مي كرد.هرچند براي آموزش آنها خيلي اذيت ميشد اما ميگفت: اين كار مثل صدقه است.پدر باجذب این بچه ها هدف دیگری نیز داشت. بسیاری از این افراد چیزی از مسائل دینی نمیدانستند.
نانوایی او محل تربیت دینی آنها هم بود. احکام و مسائل دین را به آنها میآموخت و آنان را تشويق به حضور در مجالس ديني ميكرد.شبهای جمعه با همان بچه ها به جلسه دعای کمیل میرفت. حتی مشتریها را تشویق میکرد.
همیشه میگفت: از دعا و نماز اول وقت غافل نشوید. پدر بیشتر صبحهای جمعه را در دعای ندبه شرکت میکرد.
ادامه دارد....
❣کانال شهید تورجی زاده👇
╔══. ⚘ ✨🕊.═══╗
@shahidtoraji213
╚══. ⚘ ✨🕊.═══╝
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #قسمت_دوم #خاطرات_شهید_تورجی_زاده #پدر راوی: علی تورجی زاده (برادرشهید) پدر ما »حاج حسن«
#یازهرا
#قسمت_سوم
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#روزی_حلال
راوی: علی تورجی زاده
شخصی آمده بود خدمت یکی از بزرگان. میگفت: من نمیتوانم فرزندم را ًتربیت کنم. اصلا مسائل تربیتی را نمیدانم. شما بگویید چه کنم!؟ ایشان در جواب گفته بود:به دنبال روزی حلال باش! روزی حلال به خانه ببر و همیشه برای هدایت فرزندت دعا کن. برای تو همین بس است.پدر ما حاج حسن سواد زیادی نداشت. بیشتر ساعات را هم در خانه نبود.اما به این کلام نورانی پیامبر اعظم عمل میکرد که می فرماید: عبادت اگر ده قسمت باشد نُه قسمت آن به دست آوردن روزی حلال است.ً کسی که
فراموش نمیکنم در آن زمان قیمت نان سه ریال بود. معمولا کسی که سه عدد نان میخرید، ده ریال پول میداد و ميرفت.پدر یک نان را به سه قسمت تقسیم میکرد. به این افراد یک قسمت نان میداد.تا مبادا پول شبه هناک وارد زندگیش شود.شاگردانش اعتراض میکردند. میگفتند: چرا اینقدر وقت خود را برای یک ریال تلف میکنی. اما پدر میُ گفت: نباید پول شبهه ناک وارد زندگی شود.صبحها زودتر از بقیه به مغازه میرفت. وضو میگرفت و کار را شروع میکرد.
دقت میکرد خمیر نان خوب و آماده باشد. میگفت: باید نان خوب تحویل مردم بدهیم تا روزی ما حلال باشد. مشتری باید راضی از مغازه برود. خودش مقابل تنور می ایستاد. دقت میکرد که نان سوخته یا خمیر نباشد.در ایام عید و... که بیشتر نانوایی ها بسته بودند پدر بیشتر کار میکرد. میگفت:برای رضای خدا باید به خلق خدا خدمت کرد.حرفهای او جالب بود. بیشتر این صحبتها را بعدها در احادیث اهل بیت میدیدم. آنجا که امام صادق میفرماید:
»خداوند بندگان را خانواده خود میداند.پس محبوبترین بنده در نزد پروردگار کسی است که نسبت به بندگان خدا مهربانتر و در رفع حوائج آنها کوشاتر باشدپدر مقلد حضرت امام بود. از همان سالهای دهه چهل. از آن زمانی که خیلی ها جرأت بردن نام امام را نداشتند.در زمانی که داشتن رساله امام جرم بود، پدر ما رساله امام را در منزل داشت.اهل حساب سال بود.همیشه برای محاسبه و پرداخت خمس خدمت علمای
اصفهان میرفت.گویی این حدیث نورانی امام صادق را میدانست که میفرماید:
»کسی که حق خداوند)مانند خمس( را نپردازد دو برابر آن را در راه باطل صرف خواهد کرد
ادامه دارد...
❣کانال شهید تورجی زاده👇
╔══. ⚘ ✨🕊.═══╗
@shahidtoraji213
╚══. ⚘ ✨🕊.═══╝
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #شهید_خاطرات_تورجی_زاده #قسمت_چهارم #نجات چهار سال از تولد محمدرضا گذشت.روز به روز بزرگتر و
#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#نجات
#مادر_شهید
چند روز بعد محمد را در پشه بند خوابانده بودم،موقع غروب به سراغ او رفتم،یکدفعه دیدم گردنش سیاه و متورم شده!خیلی ترسیدم همسایه ها را صدا کردم.
نفسش بالا نمی آمد با یکیاز همسایه هت به بیمارستان رفتیم دکتر سریع او را معاینه کرد و آزمایش گرفت...
دکتر گفت خدا خیلی رحم کرد اگر او را دیرتر رسانده بودید بچه تلف می شد.این یه عفونت سخت بود که بخیر گذشت.چند روزی از آن ماجراها گذشت چندین اتفاق دیگر نیز رخ داد.همیشه توسل به حضرت زهرا س داشتم هر بار دست عنایت خداوند رو می دیدم اما خیلی ترسیده بودم.
شب بعد از نماز سرسجاده نشسته بودم.به این اتفاقات فکر می کردم.بعد از سه دختری که خدا به ما عطا کرد این پسر به دنیا آمد حالا پشت سر هم این اتفاقات و...
نکند این بچه عمرش به این دنیا نیست.نکند چشم زخم و...
به سجده رفتم خیلی گریه کردم.بعد هم گفتم: خدایا همه چیز به دست توست.ما هیچ اختیاری از خود نداریم.
خدایا مرگ و زندگی به دست توست.شفا به دست توست.خدا را به حق ائمه قسم دادم.خدایا پسرم را از خطرات نجات بده.خدایا فرزندم را به تو می سپارم.خدایا دوست دارم پسرم سرباز امام زمام عج شود.خدایا او را از خطرات حفظ کن.در تربیت فرزندمان ما را یاری کن.بعد از آن دیگر مشکلات قبلی پیش نیامد.پسرم روز به روز
بزرگ تر می شد و قوی تر.هر وقت نماز می خواندم کنارم می ایستاد.او هم مثل ما نماز می خواند
❣کانال شهید تورجی زاده👇
╔══. ⚘ ✨🕊.═══╗
@shahidtoraji213
╚══. ⚘ ✨🕊.═══╝
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #خاطرات_شهید_تورجی_زاده #نجات #مادر_شهید چند روز بعد محمد را در پشه بند خوابانده بودم،موقع
#یازهرا
#تربیت_صحیح
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#مادر_شهید
سواد پدر و مادر زیاد نبود . حدود چهار کلاس قدیم .همه علم ومعرفتش را پای منبرها کسب کرده بود . کارها و رفتارهای او صحیح و آموزنده بود. اکنون بعد سالها و بعد از تحصیلات دانشگاهی و مطالعه و ... به این نتیجه رسیدم که شیوه تربیتی پدر کاملترین روش بود آن هم در آن زمان.
هیچگاه در برخوردهایش امرو نهی نمیکرد. معمولا طوری رفتار میکرد تا طرف مقابل به روش درست پی ببرد .
با فرزندانش رفیق بود .اگر چیزی میخواست بخرد حتما از ما نظر خواهی میکرد برای نظر ما احترام قائل بود .
برای نماز خواندن فرزندان را تشویق میکرد. از محبت خدا میگفت از اینکه چرا باید نماز بخوانیم . او با صحبتها کاری میکرد که بچه ها خودشان به نماز اهمیت بدهند . پدر همیشه نمازش را اول وقت میخواند. او غیر مستقیم فرزندانش را به این کار ترغیب میکرد.
از بیکاری ما خوشش نمی آمد . از همان دوران نوجوانی هر زمان بیکار بودیم مارا به نانوایی میبرد..
ادامه👇👇
❣کانال شهید تورجی زاده👇
╔══. ⚘ ✨🕊.═══╗
@shahidtoraji213
╚══. ⚘ ✨🕊.═══╝
#یازهرا
#تربیت_صحیح
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#برادر_شهید
به کسب علم و معرفت ما خیلی اهمیت میداد.هر جا سخنرانی بود ما را با خودش می برد.تلاش می کرد تا ما مطالب رو خوب یاد بگیریم.
فراموش نمیکنم تابستان ها با محمد رضا میرفتیم نانوایی پدر.بارها وسط کار ما را راهی مسجد می کرد!
می گفت الان در مسجد جلسه قرآن است.بروید آنجا
حتی وقتی شنید در مسجد گروه یرود تشکیل شده ما را برای سرود می فرستاد مسجد
از اینکه به کار مغازه لطمه بخورد ناراحت نبود اما دوست داشت فرزندانش با مسجد ارتباط داشته باشند.
برخورد صحیح او فقط برای فرزندانش نبود.پدر به شاگردانش هم امر و نهی نمی کرد.بلکه غیر مستقیم حرفش را می زد.در تربیت آن ها نیز نهایت تلاش خودش را انجام می داد.
🌸🌸🌸🌸
پدر فرزندانش را تنبیه نمی کرد.همیشه با نگاهش حرف می زد.آنقدر جذبه داشت که از او حساب می بردیم. اما یک بار به خاطر مسائل تربیتی محمد رضا را تنبیه کرد.
پسری بود در همسایگی مغازه نانوایی.
اخلاق خوبی نداشت.پدر بارها به ما توصیه میکرد که با او دوست نشوید.یکبار محمد دیر به مغازه آمد
پدر با تعجب از او پرسید:تا حالا کجا بودی؟!
پدر وقتی فهمید که محمد با آن پسر بوده برای اولین بار و آخرین بار او را تنبیه کرد.آن هم دور از چشم دیگران و فقط به خاطر مسئله تربیت.
❣کانال شهید تورجی زاده👇
╔══. ⚘ ✨🕊.═══╗
@shahidtoraji213
╚══. ⚘ ✨🕊.═══╝
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #تربیت_صحیح #خاطرات_شهید_تورجی_زاده #مادر_شهید سواد پدر و مادر زیاد نبود . حدود چهار کلاس
#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#تحصیل
#علیرضا_تورجی_زاده
محمد رضا در دبستان فردوسی اصفهان ثبت نام شد.تا کلاس سوم دبستان مشکل خاصی نبود.هم درس محمد خوب بود هم رفتار و اخلاقش.معلمین هم از او راضی بودند.
من سه سال از او کوچیک تر بودم.محمد به کلاس چهارم می رفت.من هم به کلاس اول.اما پدر نه تنها من را ثبت نام نکرد بلکه به مدرسه رفت پرونده محمد را هم گرفت.
خیلی تعجب کردیم.بعد از شام نسته بودیم دور هم .پدر گفت:مدرسه فردوسی خوب بود.بعد گفت:میخوام شما رو در مدرسه مذهبی ثبت نام کنم.
روز بعد با دوستانش صحبت کرد.دبستان حسینی را به او معرفی کردند.در محله چهار باغ.
این مدرسه مذهبی بود(شبیه غیر انتفاعی)خیلی از مشکلات را نداشت.
پدر در آن زمان یه خانواده هفت نفره را اداره می کرد.مکلات زندگی زیاد بود.سطح درآمد بیشتر خانواده ها پایین بود.با این حال گفت علم و تربیت شما مهم تر است.روز بعد هر دوی ما را به آنجا برد و ثبت نام کرد.به خاطر دوری منزل هزینه سرویس را هم پرداخت.
در آن زمان خواهر بزرگتر ما وارد مقطع دبیرستان می شد.وضعیت دبیرستان های دخترانه آن زمان بسیار بدتر بود.تنها چیزی که در مدارس دولتی آن زمان اهمیت نداشت توجه به مذهب و فرهنگ بود.
پدر با وجود همه مشکلات به دنبال دبیرستان خوب برای دخترش بود.بعد از کلی تحقیق فهمید که خانم امین یک دبیرستان دخترانه مذهبی راه اندازی کرده پدر دخترش را در آنجا ثبت نام کرد
هزینه سرویس راهم پرداخت کرد تا مشکلی در کسب علم و معرفت فرزندانش به وجود نیاید.
پدر این کارها را زمانی انجام داد که کمتر کسی به فکر این مسائل بود...
ادامه دارد....
❣کانال شهید تورجی زاده👇
╔══. ⚘🏴 🕊.═══╗
@shahidtoraji213
╚══. ⚘ 🏴🕊.═══╝
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #خاطرات_شهید_تورجی_زاده #تحصیل #علیرضا_تورجی_زاده محمد رضا در دبستان فردوسی اصفهان ثبت نام
#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#تحصیل
#علیرضا_تورجی_زاده_برادر_شهید
من کلاس اول دبستان بودم.محمد کلاس چهارم. دبستان حسینی در کنار مدرسه صدر خواجو قرار داشت.
مدرسه از صبح تا ١٢ظهر دایر بود.بعد یک ساعت وقت ناهار و استراحت داشتیم.بعد هم زنگ آخر برقرار
می شد.مدتی از آغاز سال تحصیلی گذشت .در بین بچه ها محمد به عنوان یک پسر مذهبی و درسخوان شناخته شده بود.بیش تر بچه ا بعد از ناهار در گوشه سالن نمازشان را می خواندند.
یک روز محمد پیشنهاد کرد برای نماز به مدرسه صدر برویم.آنجا مسجد دارد.لااقل نمازمان را به جماعت می خوانیم.ظهر بعد از ناهار با بیست نفر از بچه های مدرسه حرکت کردیم.
خادم مسجد خیلی تاکید داشت بچه ها شلوغ نکنند.محمد گفت:من مواظب بچه ها هستم!
محمد یکی از بچه ها را به عنوان پیش نماز قرار داد.خودش هم در کناری ایستادو مواظب بچه ها بود.بعد از آن هر روز نماز بچه ها به جماعت برگزار می شد.برای مردم جالب بود یک پسر بچه چهارم دبستان به خوبی دیگر بچه ها را مدیریت می کرد.
درحیاط مدرسه ایستاده بودم بچه های کلاس پنجم محمد را بهم نشان می دادند.می گفتند او سردسته بچه های مومن مدرسه است.همه بچه ها محمد رابه خاطر اخلاق و رفتارش دوست داشتند.
دبستان به پایان رسید.برای دوره راهنمایی باز هم پدر به دنبال مدرسه خوب بود تنها مدرسه راهنمایی مذهبی
مدرسه احمدیه بود.حجت السلام بدری مدیر این مدرسه بود.
در این مدرسه غیر از دروس دوره راهنمایی جلسات احکام و قرآن برقرار بود.حاج آقا بدری از نیروهای انقلابی و مومن بود.او در همان زمان فعالیت های انقلابی و مذهبی داشت.(مدرسه ایشان قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به دستور ساواک تعطیل شد)
نانوایی پدر در روزهایی سه شنبه تعطیل بود.پدر هر سه شنبه به مدرس می آمد و درس ما را می پرسید.
جذبه عجیبی داشت.حتی معلم های ماازاو حساب می بردند.
پدر بجز درس پیگیر اخلاق و رفتار ما بود!
ما هم تلاش می کردیم تا مشکل درسیو انضباطی نداشته باشیم.
شخصیت اجتماعی و مذهبی محمد رضا
در همین دورانو در این مدرسه شکل گرفت.پایان دوره راهنمایی محمد مصادف بود با ایام پیروزی انقلاب
❣کانال شهید تورجی زاده👇
╔══. ⚘ ✨🏴.═══╗
@shahidtoraji213
╚══. ⚘ ✨🏴.═══╝
#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#انقلاب
#علیرضا_تورجی_زاده_برادر_شهید
زمستان ۵۶ بود پس از ماجرای توهین به حضرت امام در یکی از روزنامه ها ، قیام مردم قم آغاز شد. بلافاصله حرکت خروشان ملت به دیگر شهرها رسید .
خواهر بزرگ ما در آن زمان دانشجوی دانشگاه اصفهان بود .
اخبار بیشتر اعتصابات و ...را از طریق او باخبر می شدیم . در سال ۵۷ محمد با چند جوان انقلابی محل دوست شده بود . یک شب چند نوار کاست از سخنرانیهای امام را به خانه آورد . روز بعد از نوارها تکثیر کرد و به دوستانش داد .
اعلامیه های امام را هم به همین طرق پخش می کرد .خیلی شجاعت داشت درحالی که در آن زمان محمد ۱۴ ساله بود!
برای نماز رفته بودیم مسجد آخر خیابان فروغی . گفتند امشب آقای کافی منبر می روند .ماشین را پارک کرد وارد مسجد شدیم . جو عجیبی داخل مسجد بود همه جمعیت از جوانان انقلابی بودند . با پایان سخنرانی همه به سمت بیرون حرکت کردند . یکدفعه جمعیت فریاد زندند .شعار میدادند محمد را گم کردیم
من محکم دست پدر را گرفته بودم . همه جوانان فریاد میزدند . مامورین ساواک هم که از قبل آماده بودند به طرف مردم حمله کردند . ساعتها گذشت تا محمد را پیدا کردیم کمر او سیاه و کبود شده بود چندین ضربه باتوم به کمر او خورده بود . فکر میکردم محمد بعد از این ماجرا دست از فعالیت بردارد . اما نه ! فرداشب با دوستان به مسجد دیگری رفتند . آنجا چند عکس و اعلامیه امام را تهیه کردند . نیمه های شب آنها را روی دیوار نصب کردند .
شبهای بعد با دوستانش مشغول شعارنویسی میشدند . یکبار دیگر مامورها محمد را گرفتند . درحوالی مسجد مصلی آن شب هم اورا بشدت کتک زدند .
اما این اتفاقات تاثیری روی روحیه او نداشت با یاری خدا حکومت پهلوی روبه نابودی بود .
بچه های مذهبی در راهپیمایی ها خوب یکدیگر را پیدا میکردند . محمد با یک نفر از آنها رفیق شده بود فهمیده آنها هرشب در مسجد ذکر الله دور هم جمع می شوند .
❣کانال شهید تورجی زاده👇
╔══. ⚘ ✨🏴.═══╗
@shahidtoraji213
╚══. ⚘ ✨🏴.═══╝
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #خاطرات_شهید_تورجی_زاده #انقلاب #علیرضا_تورجی_زاده_برادر_شهید زمستان ۵۶ بود پس از ماجرای تو
#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#ذکر_یا_الله
#جمعی_از_دوستان_شهید
در اطراف چهار راه تختی و در مجاورت ورزشگاه،مسجدی بود که محمد رضا در ایام انقلاب به آنجا می رفت.
حدود سی جوان قلابی به همراه چند طلبه و روحانی در این مسجد فعالیت داشتن.آن ها درراه ندازی حرکت های مردمی درآن محل بسیار موثر بودند.
فعالیت های مخفیانه ی این مجموعه
تا پیروزی انقلاب ادامه داشت.
با پیروزی انقلاب فعالیت این گروه بیشتر شد.گروه های التقاطی،ملی گراها و حتی کمونیست ها،فعالیت گسترده ای را در اصفهان آغاز کردند.در این میان مسئولیت بچه های مسجد بسیار سنگین تر شده بود.بسیج به طور رسمی هنوز راه اندازی نشده بود.با این حال در بیشتر مساجد فعالیت های نظامی با نتم کمیته جهن حفظ انقلاب آغاز شد.با گذشت یک سال از پیروزی انقلاب التهابات سیاسی به اوج خود رسید.بنی صدر با حمایت گروهک ها به ریاست جمهوری رسیده بود.او بیشترین حمله را به شخصیت های نظام وحزب جمهوری اسلامی و شخص دکتر بهشتی انجام می داد .
آن زمان بچه های ذکر مسجد یا الله با مسجد علی ع در میدان قیام همکاری می کردند.این مساجد از طریق آقای اژه ای با حزب جمهوری در ارتباط بودند.تفکر بچه های مذهبی و انقلابی اصفهان همان تفکر شهید بهشتی و حزب جمهوری بود.
تبعیت کامل از دستورات ولایت فقیه و حضرت امام خط مشی این حزب بود.
ادامه دارد.....
@shahidtoraji213
#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#مسئول_فرهنگی
#راوی_برادر_شهید
بهار پنجاه ونه از راه رسید محمد آن زمان سال اول دبیرستان بود . در جلسه مسجد ذکرالله وظایف بچه ها مشخص بود .
هریک از بچه ها برای پیشبرد اهداف انقلاب وظیفه ای داشتند . با نظر بزرگان جلسه محمد مسئول فرهنگی دانش آموزان راهنمایی شد!
برای من جالب بود نوجوان اول دبیرستانی مسئول فرهنگی شده درحالی که بیشتر شاگردانش یک سال از او کوچکتر بودند. من در آن زمان اول راهنمایی بودم من هم شاگرد او شدم . سالها از آن دوران گذشته وقتی خاطرات آن زمان را مرور میکنم واقعا تعجب میکنم.
محمد هیچگاه کار فرهنگی آن هم در مسجد نکرده بود.
اصلا سن او به این مسائل نمیخورد ولی به بهترین نحو کلرش را انجام می داد
برنامه ریزی کرده بود روزهای شنبه بعد از نماز جلسه قرآن داشتیم . دوشنبه ها حدیث و احکام و چهارشنبه ها ایدوئولوژی داشتیم . برنامه نوار خانه و کتاب خانه را در همان ایام به کمک دوستان مسجد راه اندازی کرد
تعداد بیست نفر در مقطع راهنمایی ثبت نام کردند . محمد خیلی خوب بچه هارا مدیریت می کرد .
همه او را دوستداشتند و در بیشتر برنامه های مذهبی و غیره ... شرکت می کردیم . هرهفته روزهای جمعه برنامه اردو داشتیم بیشتر اردوها در غالب کوهنوردی بود و در نماز جمعه هم شرکت می کردیم .
کلیه کلاسها و برنامه ها شبها بعد از نماز آغاز میشد از بچه ها خواسته بود برای نماز به مسجد بیایند . به این طریق بچه ها را به نماز اول وقت مقید می کرد . محمد احادیث نورانی معصومین درمورد نماز جماعت را می گفت :
اگر همه دریاها مرکب ، درختان قلم و بندگان نویسنده شوند نمی توانند ثواب نماز جماعت را بنویسند .
مسجد ذکرالله اولین جایی بود که محمد کار مدیریتی را تجربه می کرد او هرروز قوی تر از قبل میشد
این آغازی بود برای فعالیت های محمد . گویی خدا میخواست محمد را برای روزهای سخت آماده می سازد . روزهایی که باید صدها رزمنده اسلام را درمقابل دشمنان دین همراهی و مدیریت می کرد
@shahidtoraji213
📗🇮🇷یازهراس♡شهیدتورجی زاده🇵🇸📗
#یازهرا #خاطرات_شهید_تورجی_زاده #مسئول_فرهنگی #راوی_برادر_شهید بهار پنجاه ونه از راه رسید محمد آن ز
#یازهرا
#خاطرات_شهید_تورجی_زاده
#هاتف
#راوی_خانواده_و_دوستان_شهید
بزرگان می گویند: آنچه انسان را به کمال می رساند به دوعامل وراثت ( یا خانواده ) و محیط و ( دوستان) مربوط است. پدر ما شرایط خانواده را با الگوهای اسلامی پرورش داده بود .
اگر هم اینقدر بفکر مدرسه و دوستان فرزندانش بود می خواست شرایط محیط خوب را برای فرزندانش ایجاد کند . نتیجه زحمات او در تربیت فرزندانش بخصوص محمد کاملا مشخص بود.
پدر حتی برای دبیرستان محمد هم حساسیت دادشت . بعد از پیروزی انقلاب به دنبال دبیرستان خوب برای محمد بود
بنده اعتقاد دارم اگر محمد به سرمنزل مقصود رسید بعد از عنایت خدا و رزق حلال و تربیت صحیح پدر و زحمات مادر بود. پدر شنیده بود آقای زهتاب ( از معلمان انقلابی و مومن ) مسئول دبیرستان هاتف شده . ایشان معلمان انقلابی را در مدرسه جمع کرده بود . محمد را در دبیرستان هاتف ثبت نام کرد. محمد دانش آموز رشته اقتصاد دبیرستان هاتف گردید .
صبح زود به دبیرستان می رفت و ظهر برای ناهار به خانه می آمد عصرها هم برای کمک به پدر به نانوایی می رفت .
غروب هم خودش را به مسجد ذکر الله میرساند و تقریبا تا نیمه های شب آنجا بود.
آن ایام محمد لحظه ای بیکار نبود.هر زمان که فرصت می یافت مشغول مطالعه و قرائت قرآن می شد.
زیاد قرآن تلاوت می کرد یک قرآن جیبی کوچیک داشت که همیشه همراهش بود.هر زمان که فرصت داشت مشغول قرائت می شد همراه با تدبر و دقت.
انجمن اسلامی دبیرستان راه اندازی شد.این مکان محلی برای فعالیت نیروهای انقلابی بود.با اینکه بیشتر اعضای اصلی آن دانش آموزان سال آخر بودند محمد به عنوان مسئول تبلیغات انجمن انتخاب شد.
از هر فرصتی برای کار انقلابی استفاده می کرد.زنگهای تفریح مشغول بحث های سیاسی با بچه ها بود.بسیاری از بچه ها را به این طریق با بسیج و مسجد و..پیوند داد.
🌸🌸🌸
رفته بود پیش آقای زهتاب درمورد برگزاری دعای کمیل با ایشان صحبت کرد گفت:مهم اجازه شماست،بقیه کارها را خودم انجام می دهم.
تا به حال سابقه نداشت .هیچ
مدرسه ای برنامه دعای کمیل برگزار نکرده بود.دوستانس مخالف بودند می گفتند:بچه ها ما را به چشم نیروهای انقلاب مدرسه می شناسند.اگر استقبال نشود خیلی بد می شود.امام محمد مصمم بود می گفت:هر طور شده باید در کنار کار عقیدتی برنامه دعا هم داشته باشیم.
با موافقت مدیر اولین برنامه دعا برگزار شد.پنجاه نفر از دانش آموزان آمدند.برنامه خوبی بود این اولین باری بود که محمد به طور رسمی مداحی می کرد.
@shshidtoraji213