eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
396 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 حرف زدن با تو فضای مجازی، تهش همین😱 🕚3:44 صحبت های زیبا پیرامون شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
33.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📂🖤 🍃 همین آرزومه همین مسیرم حسینی 🎙 محمد حسین #️⃣ (ع) ✅ کانال مداحی ناب💯 ┈┉┅━❀💠❀━┅┉┈ شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
عکس مذهبی شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
🍃: حکایت ما، حکایت آن شخصی است که همواره نذر و نیاز میکرد و دخیل میبست که در قرعه کشی بانک، برنده شود. مناجات میکرد و ضجه میزد، ندای استغاثه و الغوث و الغوث و استمدادش قطع نمیشد. بعد از مدتها، یک کسی به خوابش آمد و گفت: شما اول برو بانک حساب بازکن! بعد ما کمک میکنیم برنده بشی! یادمون نره که تا از ما حرکت نباشه، از خدا برکت نخواهد رسید. چطور بدون انجام امر به معروف و نهی از منکر، انتظار اصلاح امّت و ظهور بقیه الله الاعظم را داریم؟؟ چه کسی رو مسخره کردیم؟؟ با چه کسی داریم شوخی میکنیم؟...🤔 (آیات ۴۰ و ۴۱ سوره حج، شرط نصرت تامه الهی (ظهور و فرج) را، امر به معروف و نهی از منکر بیان میدارد) شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
رضا قسمت نهم سالم.... این فصل خیلی جالبه...وقتی وارد سال ۱۳۹۵ شدم یهو خیلی چیزا تغییر کرد... حس میکردم یه رسالتی خدا بهم داده اما زیاد خودمو باور نداشتم... سال ۹۵ تقریبا سه بار سایتمو کال پاک کردم اما دو روز بعد دوباره میرفتم با بک آپ برش میگردوندم... انگاری نمیتونستم از سایت دل بکنم... سایت داشتن خیلی هزینه بر بود ولی چون دیوونه و عاشق این مسیر بودم نمیتونستم کنار بذارمش... و از همه مهمتر؟ هزاران نفر به امید حرفام وارد سایت میشدن و وقتی سایتمو پاک میکردم همه ایمیل میزدن و گریه میکردن که رضا تورو خدا برگرد انقدر اذیت نکن...بمون نرو...حرفات آروممون میکنه... خالصه سال ۱۳۹۵ کال مونده بودم برم یا بمونم... چون خدا هم مشکلمو کامل بر طرف کرده بود و منم کال نماز اول وقت خون شده بودم و دیگه میخواستم به فعالیت هام پایان بدم...اما واقعا نمیشد... حس میکردم یه رسالتی دارم... رسالت منم این بود که به جوونا کمک کنم برگردن و با خدا دوست بشن... تا اینکه تصمیممو گرفتم و موندم... وقتی تصمیم بر موندن گرفتم انگاری خدا تازه کارشو با من شروع کرده بود...بعدش رفتم برای سایت یه قالب خوشگل حرفه ای و کلی امکانات جدید گرفتم تا سایتمون بهترین و مجهزترین سایت مذهبی ایران بشه . دوست داشتم همه چیم جذاب و تازه و متفاوت باشه. بچه های سایت هم دیوانه وار دوستم داشتن...میدونی چرا ؟ چون منم عاشقانه دوستشون داشتم و دارم. یعنی انقدر بهم اعتماد داشتیم که فقط کافی بود بگم فالن جا مشکل دارم یا تو فالن شهر االن اومدم و جایی رو ندارم...بعدش کلی برام ایمیل میمومد که رضا بیا خونمون... باورتون نمیشه اصال...چند بارم مشهد خونه داداشای عزیزم میرفتم و خدا میدونه که چقدر احترام میذاشتن و دوستم داشتن. خیلی برام جالب بود...خیلی... صداقت و رک بودنم باعث ارتباط بهترم با اعضا میشد و حقیقتا تو این پنج سالی که مدیر سایت و مجموعه سریع الرضا بودم حتی کوچیکترین بی احترامی از کسی ندیدم.اگرم بوده همونا بعدا شدن کسایی که سایت رو به بقیه معرفی میکردن... خیلی همه چی داشت عالی پیش میرفت... تا اینکه حس کردم یه جا خیلی میلنگم... من به دلیل تحقیر های پدرم مشکل عزت نفس داشتم و به شدت کمال گرا بودم. تو بچگی مدام کتک میخوردم و چون همش خونمون جنگ و دعوا بود و همه با هم بلند بلند حرف میزدن من از همون بچگی مشکل عزت نفس داشتم... یعنی زیاد خودمو مسخره میکردم و خودمو پوچ و ذلیل میدیدم و کال خودمو آدم حساب نداشتم. تو کتاب بهترین نسخه خودت باش کامل درمورد اون دوران صحبت کردم...خدارو شکر بعد اون کتاب کال شخصیتم دوباره ساخته شد ... یکی از چیزایی که خیلی به خودم افتخار میکنم و همیشه به نیکی ازش یاد میکنم همین تقویت عزت نفسم بود... یه چی بگم؟ دلیل اصلی تموم کج رفتن هام همین عزت نفس بود... خودمو دوست نداشتم. خیلی وابستگی داشتم. بخاطر همین قبل تحولم با دخترا دوست میشدم. یه نکته جالب بگم؟ سال ۹۵ خدا خیلی خوب و اصولی داشت هدایتم میکرد... مثال یهو یه کسیو سر راهم قرار میداد که بهم بگه رضا تو مشکل عزت نفس داریعنی سال ۱۳۹۵ بارها این اتفاق برام افتاد... خدا به زبون اینو اون مدام باهام حرف میزد. خیلی وقتا الکی الکی یه سایت برام باز میشد که میدیدم جواب تموم سواالتم توشه... یا خیلی وقتا میزنم شبکه مازندران و میدیدم مجری داره درمورد مشکل من حرف میزنه... بعدش به خودم گفتم : وای رضا...هیچ اتفاقی اتفاقی نیست... حس میکردم جهان داره منو هدایت میکنه... هر چقدر پیش میرفتم کالمم پر نفوذتر و اراده و انگیزم بیشتر میشد... دیگه آذر ماه سال ۹۵ حس میکردم کوه عزت نفس شدم و نکته جالب اینجاست ! بعد ها فهمیدم دلیل اصلی اینکه خیلی ها گناه میکنن دقیقا کمبود عزت نفسه... چون هر چقدر آدم به خودش بیشتر احترام بذاره کمتر گناه میکنه... همه چی داشت برام توپ پیش میرفت که یهو از دی ماه سال ۹۵ از درون مدام احساس غم میکردم... میدونی چرا؟ حس میکردم دین اسالم جلو شادیمو میگیره...نمیذاره شاد باشم...هی میگه گناه نکن... دهن آدمو سرویس میکنه... خب این چه دینیه... همش باید نماز بخونم گناه نکنم چشم پاک باشم. خب مردم از بس شاد نبودم... من جوونم... این چه وضعشه آخه... از طرفی خدارو خیلی دوست داشتم و عاشقش بودم اما دین برام یه جوری بود که انگاری جلو دست و پامو میگیره... تا اینکه ۱۵ دی یه اتفاق عجیبی افتاد...صبح روز ۱۵ دی داشتم میرفتم بانک ... آخه کار داشتم... یهو از تو کوچمون دوست دخترمو دیدم... خیلی خوشگل شده بود. دهم به هم نگاه کردیم و بعدش بهم گفت : سالم...منم گفتم سالم...بعد نگاش کردم گفتم : چقدر بزرگ شدی...اونم گفت تو هم همینطور ..اخه دو سال همو ندیده بودیم.خالصه یکم حرف زدیم و بعدش برگشتم خونه.هه...تموم وجودم حسرت بود که چرا رضا بهش شماره جدیدتو ندادی.اومدم خونه و شروع کردم به خودخوری که اصال چرا دین ب
ادامه قسمت دهم رضا ش گذرونی رو بگیره.خب من یه سری نیاز ها دارم .خب یکی باشه آدم باهاش دور بزنه چه اشکالی داره.من که دیگه مثل قبال شهوت رانی نمیخوام بکنم.فقط در همین حد باشه... خالصه ۱۵ دی برام تا غروبش عین جهنمگذشت.نمیفهمیدم چرا باید گناه نکنم...یعنی میدونستم نباید گناه نکنم ولی هیچ چرایی پشتش نبود.چرایی محکمی پشت دین داریم نبود...لج کردم و نشستم تا تونستم فیلم پورن دیدم. تا اینکه مامانم غروب صدام زد و گفت : رضا؟ اماده شو مارو ببر بیرون فالن مغازه کار داریم . منم گفتم باشه...من یه عادتی رو تا اون موقع در خودم به وجود آورده بودم... عادتمم این بود که تو ماشین با هنذفری سخنرانی های خوب گوش میکردم... طبق عادتم رفتم سریع از اینترنت سخنرانی دانلود کردم و ریختمش تو گوشی و سوار ماشینم شدم تا مامانمو برسونم.وقتی سوار ماشین شدم سخنرانی رو پلی کردم...یهو گفت : تنها مسیر...سخنران استاد پناهیان... گفتم :هه... ولمون کن بابا...همین مونده با این حالم بشینم پا حرف این.گفتم باش... حاال که من دارم مامانمو میرسونم بذار این پناهیانم حرف بزنه ببینم چی میگه...یهو معجزه شد!وقتی مامانمو رسوندم جلسه یک تنها مسیرو تموم کرده بودم...سریع رفتم سراغ جلسه دو...بعدش جلسه سه ...بعدش جلسه چهار و... عین کسی بودم که تو بیابون آب پیدا کرده... حرفای استاد پناهیان رو گوش نمیکردم...بلکه میبلعیدم!!! میگفتم : پسر...این خودشه...خود خودشه.داره با من حرف میزنه.اشنایی منو استاد پناهیان از ۱۵ دی سال ۱۳۹۵ شکل گرفت...این روزا منو استاد پناهیان با هم خیلی دوست شدیم و منو بچه گرگانی خطاب میکنه...تو کانال و سایتشم فیلم منو گذاشته و خیلی دوستم داره...بعد از گوش کردن سخنرانی تنها مسیر تازه فهمیدم چرا باید دین دار باشم...فهمیدم خدا مارو واسه لذت بردن آفریده و اگه لذت نبریم خیلی از دستمون ناراحت میشه.خدا میگه لذت ببر اما نه لذت سطحی که بعدش ضعیف بشیم...بلکه خدا میگه لذتی ببر که بعدش برات موندگار و دائمی باشه...خالصه استاد پناهیان روش تربیت دینی رو کامل توضیح داد و منو از لجن گناه دوباره کشید بیرون.ولی ایندفعه خیلی اصولی تر ! نه از روی هیجان !دقیقا بعدش قدم هام خیلی محکمتر شد.میدونی نکته جالب زندگی من تو سال ۹۵ چی بود؟نکته جالب زندگیم این بود که دستان خدارو قشنگ حس میکردم...مثال ده تا اتفاق میوفتاد که یهو تهش یه نتیجه ای میداد که میفهمیدم خیرم توش بوده...از بس این اتفاق برام افتاد که این باور برام ساخته شده که رضا ؟همه چیز خیره...میتونم این ادعارو داشته باشم که تقریبا از بهمن سال ۱۳۹۵ یه جهش عجیب به سمت جلو داشتم و انقدر حرفام دقیق و پخته میشد که خیلی از روحانیون و طلبه ها میومدن تو سایت و ازم سوال میپرسیدن رضا چکار کنیم جوونا گناه نکنن...جالبه نه ؟با چند تا از طلبه ها دوست شدم و مدام ازم سوال دینی میپرسیدن!منی که سفیر ابلیس بودم االن به جایی رسیدم که عموم روحانی ها میان تو سایت و میگفتن رضا چجوری با جوونا دوست شدی ؟ این جوونا اصال هیچی حالیشون نمیشه...تو چجوری تونستی اخه...خب...حقم دارن تعجب کنن...آخه من خودم از جنس همون جوونا بودم...بخاطر همین درکمون از هم خیلی خوبه.یکی از دالیلی که حرفامو بچه ها گوش میدن بخاطر همینه که من خودم قبال ختم روزگار بودم.تقریبا اسفند ماه ۱۳۹۵ بود که تصمیم گرفتم رسالتمو توسعه بدم.ولی خب....توسعه رسالت هزینه بر بود...بخاطر همین تصمیم گرفتم کتاب بنویسم و با فروش این کتاب ها هزینشو صرف توسعه فعالیت هام و موسسه و رسالتم کنم.خالصه سال ۹۵ سالی پر از اتفاقات برام بود. اما همه اتفاقات خیر بود...رمز موفقیت من فقط استقامت بود و از طرفی خدا خیلی کمکم میکرد... چون با اینکه پام میلغزید اما خدا بهم راه رو نشون میداد...اگه از من بپرسی رضا اتفاقات شاخص سال ۱۳۹۵ تو چی بود میگم :تنها مسیر/ باال بردن عزت نفس/ ایمان آوردن به دستان پنهان خداوند...یه چی بگم قول میدید روتون زیاد نشه؟راستش من فکر میکنم خدا کال دنبال دستگیریه تا مچ گیری...ببین ...اصال خدا دوست نداره مارو جهنم بفرسته.میخواد همه مارو بهشتی کنه.ولی بعضی ها از عمد دوست دارن برن جهنم.جهنمم همین دنی که بد زندگی میکنه دل آرومی نداره...دل نا آروم یعنی جهنم.خالصه زیاد به این فکر نکن خدا میبخشه یا نمیبخشه خدا همه چیو میبخشه اگه تو لبخند بزنی و از زندگیت راضی باشی.خدا زمانی تورو نمیبخشه که ناراحت باشی شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
8.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میدونیم چقدر کوچک هستیم ولی برای رزق آینده می ترسیم چرااا خدا به این بزرگی رزق تو را زودتر از احتیاجت داده😍🌺😇 😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
7.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
برای بزرگتر ها جامعه تعارف ناآگاهی پدر و مادر ها از بچه ها دانلود شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
بسم الله الرحمن الرحیم هو خیر الرازقین
صفحه 67 ʝơıŋ➘ |❥شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji