داستانی که نگاه شما را به قیامت عوض خواهد کرد
✅ بعضیها فکر میکنن که بهشت رو فقط میشه در مسجد و بر سر سجاده بدست آورد، در حالی که با خواندن این داستان خواهید فهمید که راههای نزدیکتر دیگری برای رسیدن به خدا هست که از آن غافلیم،
🔲 این داستان را «ابن جوزی» نقل میکند که:
در بلخ مردی علوی (از سادات منتسب به امیرالمؤمنین علی ع) زندگی میکرد تا اینکه بیمار شد و بعد از دنیا رفت.
همسرش گفت: با دخترانم به سمرقند رفتم، تا مردم کمتر ما را سرزنش کنند و در سرمای شدید وارد این شهر شدم و دخترانم را به مسجد بردم و خودم برای تهیّه چیزی بیرون آمدم.
دیدم مردم در اطراف شیخی اجتماع کرده اند، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: شیخ شهر است. من نیز نزد او رفتم و حال و روزم را شرح دادم ولی او گفت: دلیلی بر سیادتت بیاور؟ و توجّهی به من نکرد و من هم به مسجد بازگشتم.
در راه پیر مردی را در مغازهای دیدم که تعدادی در اطرافش جمعاند،
پرسیدم: او کیست؟ گفتند: او شخصی مجوسی است،
با خود گفتم: نزد او بروم شاید فرجی شود؟ لذا نزد وی رفته و جریان را شرح دادم.
او خادم را صدا زد و گفت: برو و همسرم را خبر کن، تا به اینجا بیاید،
پس از چند لحظه بانویی با چند کنیز بیرون آمد. شوهرش به او گفت: با این زن به فلان مسجد برو و دخترانش را به خانه بیاور؟
سیده میگوید: همراه این زن به منزل او آمدیم و جایی را در خانهاش به ما اختصاص داد و به حمام برد و لباسهای فاخر بر ما پوشاند
و انواع خوراکها را به ما داد و آن شب را به راحتی سپری کردیم.
در نیمه های شب شیخ مسلمان شهر در خواب دید، قیامت برپاست و پرچم پیامبر(ص) بر بالای سرش بلند شد.
در آنجا قصری سبز را دید و پرسید: این قصر از آن کیست؟ پیامبر(ص)فرمود: از آن یک مسلمان است. شیخ جلو میرود و پیامبر(ص) از او روی میگرداند
عرض میکند: یا رسول اللَّه(ص) من مسلمانم چرا از من اعراض میکنی؟ فرمود: دلیل بیاور که مسلمانی؟ شیخ سرگردان شد، و نتوانست چیزی بگوید.
پیامبر(ص)فرمود: فراموش کردی، آن کلامی را که به آن زن علوی گفتی؟ این قصر از آن آن مردی است که این زن در خانه او ساکن شده؟
در این موقع شیخ از خواب بیدار شد و بر سر و صورت خود میزد و میگریست. آنگاه خود و غلامانش برای یافتن زن علوی در سطح شهر به تجسّس پرداختند، تا اینکه فهمیدند، او در خانه یک مجوسی است.
شیخ نزد مجوسی رفت و تقاضای دیدن وی را نمود، مجوسی گفت: نمیگذارم او را ببینی؟ شیخ گفت: میخواهم این هزار دینار را به او بدهم.
گفت: نه، اگر صد هزار دینار هم بدهی نمیپذیرم. وقتی اصرار شیخ را دید، گفت: همان خوابی را که دیشب تو دیدهای من هم دیدهام من رسول خدا(ص) را در خواب دیدم که فرمود: این قصر منزل آینده تو است.
سوگند به خدا من و همه اهل خانه به دست او مسلمان شده ایم
📕 إرشاد القلوب إلی الصواب، ج2، ص: ۴۴۵
⚜https://eitaa.com/joinchat/1583022171Cf663fac596
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
🔴 فرصتی فوق العاده برای بانوان آخر الزمانی
🔵 صدها مجتهد، افتخار شاگردیش را داشتند و مرجع بزرگ تمام شیعیان بود؛ وقتی مادرش از دنیا رفت به شدت می گریست! یکی از شاگردانش علت این بی تابی را پرسید؛ مرحوم شیخ انصاری در پاسخ فرمود: من هرچه دارم از برکت مادرم هست؛ بله! مادری عفیف و پاکدامن که هرگز بدون وضو به فرزندش شیر نداده بود.
🔹 نقش مادر در تربیت فرزند، اعجاز گونه هست؛ مادر انبیاء و اوصیاء از برترین زنان زمان خود بودند.
🔹 به همین جهت است که شیطان صفتان تمام سعی خود را به کار گرفته اند تا به اسم دفاع از زنان، آنان را بی هویت کنند.
🔹 امروز زنان فرهیخته، با فرزند آوری و تربیت فرزندانی در تراز یاران امام زمان، می توانند بزرگترین خدمت به بشریت را رقم بزنند و در تحقق عدالت جهانی سهم بزرگی را به خود اختصاص دهند.
🌕 معیار انتخاب همسر خود را همین مسئله قرار دهند و در دوران حمل و شیردهی و از همان دوران طفولیت فرزندشان، آنان را عاشق و دلدادۀ امامشان تربیت کنند.
#انتظار_یعنی_آماده_باش
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ویدیوتنہامسیری🌿
ما آفریده شدهایم برایِ
خودِ خودِ خودِ خدا.. :))♥️°
و تنها یک راه برایِ
رسیدن به خدا وجود دارد☝️🏼°
#دیدارباخدا
#مبارزهباهواینفس
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
✍فرودگاه کرمان، حاج قاسم از هواپیما پیاده شد! مسیر اول؛ خانه پدری و مادری! دیدار با پدری که نان حلال داده و مادری که تربیتش کرده و دست هایی که قاسم سلیمانی مقابلشان خم می شد و می بوسید. سردار هر وفت که وارد کرمان می شد، اولین مکانی که می رفت خانه پدر و مادرش بود. راه رشد را می خواهی! خدا در قرآن کریم فرموده، کنار ایمان و توحید هم فرموده:... والدین ؛پدرت، مادرت، احترام، محبت و گذشت، دست بوسی،اُف نگو، عمل به خواسته هایشان، کمک در کار ها...
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
+ شما زیر بارون خیس شدی
ولی خیلی از پدرا از عرق خجالت!
ـ 🚶♂💔💣 ...
#روشنگرانہ
🆔شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
✍حاج حسین یکتا:
امروز اگه حاج قاسم سلیمانی به شهادت رسیده و خونش به زمین ریخته شده، جَوون جَوون، کرور کرور، فوج فوج، موج موج، دارن میان به عشق حاج قاسم سلیمانی پا به زمین بکوبند. امروز همهی جوونای ایران یه حاج قاسم سلیمانی هستن. خون حاج قاسم یه خونِ آب حیاتی و ثاراللهی هست که داره میدمه به همهی این جامعه و جوونایی میان و نسلی میان، دهه شصتیا و هفتادیا و هشتادیا و نودیهایی میان که معادله رو در دنیا عوض میکنن.
به این خاطر اگه عَلمی از دست علمداری افتاد، علمدار دیگری اونو دست میگیره و قطعاً و حتماً خواهید دید که این ذبح عظیم، مقدمهی یک فتح عظیمه و اون فتح چیزی نیست جز نماز در بیتالمقدس.
🆔شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
گـفت:
پسـرها چقـدر چشـم نـاپـاک شـده انـد ...👀😥
یک بـار پشـت سـرش راه افتـادم ...🚶
در کوچـه اول ، پسـر جـوانی ایسـتاده بود !👦
تا نگـاهش به او و مانتـوی تنـگش افتـاد👀
نیشـخندی زد و به سـر تا پـای انـدام دخـتر خیـره شـد ...😰
همـان پسـر ،🙄 وقـتی مـن از جلـویش عبـور کـردم ...😥
سـرش را پایـین انداخت و سرگـرم گوشی مـوبایلـش شـد !😯😳
در کوچـه دوم که کمـی هـم تنـگ بـود ...😰
چنـد پسـر در حـال حـرف زدن و بلـند بلـند خندیدن بودنـد🙁🙁
دخـتر که نزدیکـشان شـد ، نگـاه ها هـمه سمـت انـدام ...👀😔
و موهـای بلـند دخـترک چرخـید.😔
یکـی از پسـر ها نیشـخندی زد😏
و دیگـری کاغـذی را در کـیف دخـتر انداخـت.📄
تنـه دخـتر ، هنـگام عبـور از آن کوچه تنگ به تنـه پسـر ها خـورد !😱😔
همـان پسـرها ، وقـتی مـن نزدیک شـدم ...😰
راه را بـرای عبـور مـن باز کـردند و صـدایشـان را پایـین آوردنـد.😳☺️
و همیـنطور در کوچه سـوم ، خیـابـان ، بـازار ...🤔
↲اصـلا قبـول چشـم ها هـمه نـاپـاک ...!😒
امـا ◄
◢تــــو چـرا با بـی حجـابی ،
طعـمه شـان میـشوی بانـو ؟...◤ 😔😔
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
#خاطرات محمدحسین🌹
#اعزام به خارج🦋
پس از شیمیایی اول به اصرار مسئولین لشکر، محمدحسین برای ادامه درمان به فرانسه اعزام می شود
در پاریس محمد حسین با یکی از دوستان دوران تحصیلش در مدرسه شریعتی برخورد می کند.
آن دوست در مدت اقامت محمدحسین، او راهنمایی می کند.
شهر را نشانش می دهد و هر جا که نیازی بود به عنوان مترجم به او کمک می کند.
او محمدحسین را به خوبی می شناخت، از هوش و استعدادش باخبر بود و سابقه موفقیت های درسی اش را می دانست؛
به همین سبب زمانی که محمدحسین میخواهد به ایران برگردد، پیشنهاد عجیبی به او می دهد:
«تو به اندازه کافی جنگیدهای، دو بار مجروح شده ای، به نظر من تو وظیفه خودت را به طور کامل انجام داده ای، دیگر کجا می خواهی بروی؟
همین جا بمان!
اینجا می توانی درس بخوانی و آینده درخشانی داشته باشی، من آشنایان زیادی دارم، قول میدهم هر امکانی که بخواهی برایت فراهم کنم.»
محمدحسین تشکر می کند و در جواب می گوید:
«اینجا برای شما خوب است و دشت های داغ جبهه های جنوب ایران برای من، دنیا و مافیها همه برای اهل دنیاست، اما حسین، پسر غلام حسین، آفریده شده برای دفاع و تا جنگ است و من زندهام توی جبهه ها می مانم.»
هنوز دو ماهی از رفتنش نگذشته بود که زنگ زد و گفت به زودی به ایران بر می گردد.
چشمانش کاملا خوب نشده بود و دکتر برایش عینکی تجویز کرده بود که نمره اش به راحتی پیدا نمی شد و آن دفعه هم به مصیبت و بدبختی در قم شیشه را پیدا کردیم.
چند وقتی که حالش بهتر شد به جبهه برگشت.
🌹راوی مادر شهید🌹
یادونام شهدا باذکر🌿صلوات🌿
#ماه_شعبان
#شهیدانه
شمادعوت شدید
•✾•🌿..🌺..🌿•
https://eit
[خاطره از حمید آقا]
یک روز داخل منزل که با ایشان علائم ظهور را مطالعه میکردیم من گفتم دو سوم جهان میمیرند تا امام زمان عج بیایند این یکی از نشانه هاست ...ولی حمید اقا گفتن من از خدامه بمیرم و امام زمانم بیاد اشکالی نداره با مرگ من یه قدم ظهور نزدیک بشه در لحظه شهادتش مطمئن بودم حتما امام زمان عج رو ملاقات میکنه🌷
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
🔆 #پندانه
🔻داستان ضربالمثل "خرش از پل گذشت" چه بود؟
🔹در زمان ناصرالدین شاه قاجار، پیرمردی اهل حنیفقان کنار رودخانه موردکی آسیاب آبی داشت که با آسیاب کردن گندم روزگار خوبی را میگذراند.
🔸پیرمرد یک گاو، هشت گوسفند و ۴۰ درخت خرما و تعدادی مرغ داشت که در آن زمان وضع مالی خوبی بود.
🔹روزی، دزدی سوار خر خود بود که چند شتر و چند کیسه طلا را دزدیده بود و برای فرار از دست سربازان شاه به کلبه پیرمرد رسید.
🔸 دزد به پیرمرد گفت: میخواهم از رودخانه گذر کنم و اگر تو برای من یک پل درست کنی یک کیسه طلا به تو میدهم.
🔹 پیرمرد که چشمش به کیسه طلا افتاد به رویاهایش فکر کرد که با فروختن طلاها، خانه بزرگی در شهر میخرد و ثروتمند زندگی میکند، برای همین قبول کرد.
🔸از فردای آن روز، پیرمرد شروع به ساختن پل کرد و درختان خرمای خود را برید تا برای ساختن ستونهای پل از آنها استفاده کند.
🔹روزها تا دیر وقت سخت کار میکرد و پیش خود میگفت دیگر به کلبه، آسیاب و حیوانات خود نیاز ندارم.
🔸پس، هر روز حیوانات خود را میکشت و غذاهای خوب برای خود و دزد درست میکرد.
🔹حتی در ساختن پل از چوبهای کلبه و آسیاب خود استفاده میکرد، طوری که بعد از گذشت یک هفته ساختن پل، دیگر نه کلبهای برای خود جا گذاشت نه آسیابی.
به دزد گفت: پل تمام شد و تو میتوانی از روی پل رد شوی.
🔸دزد به پیرمرد گفت: من اول شترهای خود را از روی پل رد میکنم که از محکم بودن پل مطمئن بشوم و ببینم که به من و خرم که کیسههای طلا بار دارد، آسیب نزند.
🔹پیرمرد که از محکم بودن پل مطمئن بود به دزد گفت: تو بعد از گذشتن شترها خودت نیز از روی پل رد شو که خوب خاطر جمع بشوی و بعد کیسه طلا را به من بده.
🔸دزد بلافاصله همین کار را کرد و به پیرمرد گفت: وقتی با خرم از روی پل رد شدیم تو بیا آن طرف پل و کیسه طلا را از من بگیر.
🔹پیرمرد قبول کرد و همانطور که دزد نقشه در سر کشیده بود اتفاق افتاد.
🔸وقتی در آخر دزد با خر خود به آن طرف پل رسید پل را به آتش کشید و پیرمرد این سوی پل تنهای تنها ماند.
🔹وقتی سربازان پیرمرد را به جرم همکاری با دزد نزد شاه بردند، ناصرالدین شاه از پیرمرد پرسید جریان را تعریف کن.
🔸پیرمرد نگاهی به او کرد و گفت: همه چی خوب پیش میرفت فقط نمیدانم چرا وقتی خرش از پل گذشت، شدم تنهای تنهای تنها ...
🔹ضربالمثل خرش از پل گذشت از همین جا، شروع شد.
🔹نتیجه:
توی زندگیت حواست باشه خر چه کسی رو از پل رد میکنی اگر کمی به این داستان فکر کنیم میبینیم که خیلی آموزنده است و ما خر خیلیها رو از پل گذراندیم که بعدش بهمون خیانت کردن.
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
8.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📱 #کلیپ ؛ #استوری
📌 دوازده
🎉 آخه چه عیدی و چه نوروزی؟
☘ ویژهٔ عید #نوروز
#ThePromisedSaviour
✅ شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
4_5958376729234899826.mp3
22.17M
🔊 سخنرانی استاد رائفیپور
📝 مراسم احیای نیمه شعبان
✅ لینک فایل تصویری👇
https://t.me/masaf/47857
📆 تاریخ: ۱۳۹۲/۴/۲ - #تهران
#مهدوی
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji