eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
397 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔥 این علائم، نشون میده؛ شیطون سوارت شده! شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
Roze Hazrate Abbas.mp3
2.49M
🔉 🔸روضه حضرت عباس علیه السلام 🔔شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
6.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 یـاابـاصـالـح!🦋 مـدیـنـه‌رفـتـۍبـه‌پـابـوس‌مـادرٺ‌زهـرا•🕊💚• یـادمـاهـم‌بـاش:)... 🤲🏻|... 🪴|... شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
@karballa_ir - با هم تا بهشت.mp3
2.92M
✅ باهم تا 🔹بیاید همدیگه رو کنیم نه اینکه همدیگه رو تو بفرستیم 🔹درس هایی از زندگی زیبای حضرت (س) 🔊 ♥️شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ی امام‌زمان‌ عج 🌱 حجت الاسلام 🎙 اللهم‌عجل‌لولیڪ‌الفرج 🤲🏼 ➖➖➖➖➖➖➖ ⚜ شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
8.22M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥 گفتگوی جالب استاد پناهیان با جوانی که مرگش قطعی بود ... ✨ یک درس عبرت انگیز😎.... 😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
بسم الله الرحمن الرحیم
آیا این اطلاعات مفید رو می‌دونستین؟ دو راهنمایی‌ کلیدی‌ در استفاده‌ از کارت ‌بانکی 💳 می‌دانید که اگـر سه مرتبه رمز کـارت‌ خود را اشتباه وارد کنید، دستگاه دیگر کارت شما را بیرون نمی‌دهد! برای بیرون آوردن کارت کافیست کلید انصراف و بعد کلید صفر را فشار دهید، کـارت از دستـگاه خارج می‌شود و دیـگر نیازی نیست صبر کنید تا بانک باز شود. ممکن است مسافر باشید و وقت آن را نداشته‌ باشید که تا فردایش صبر‌ کنید. 💳 همیشه پیـش از استفاده از عابر بانک، دکمه کنسل (Cancel) را دو بار فشار دهید! با این‌ کار، اگر نفر قبل یا بعد از شـما برنامه‌ای بـرای سـرقت اطلاعات شما بارگذاری کرده باشد، آن برنامه پاک شده و دستـگاه بـدون هیـچ ریسکی آماده استفاده شما می‌شود. سعی کنید به این‌ کار عادت کرده و به دوستانتان نیز اطلاع دهید! 🚨📞 *۲۱۸ راهوَر* اگر جلوی درب منزل یا پارکینگ شما، ماشین توقف کرده و شما عجله دارید که از وسیله نقلیه خود استفاده کنید ولی صاحب ماشین را نمی‌شناسید کافیست که شماره پلاک خودرو را به شماره ۲۱۸ راهور اطلاع دهید! راهور با گرفتن شماره همراه صاحب خودرو، ایشان را مطلع و درخواست جابجایی وسیله نقلیه و رفع سد معبر می‌کند!! 🚨📞 شماره‌گیری *۱۹۳* دوستان عزیز برای گرفتن اسنپ نیازی به اینترنت همراه ندارید فقط با گرفتن شماره ۱۹۳ و دادن مبدا و مقصد اسنپ بگیرید و به جز این کار هر مشکل مربوط به تاسیسات آب و گاز در شبانه‌روز یا مثلا تو خیابون ماشینت خراب می‌شه یا به تمیزکار یا به باربری نیاز داشته باشی کافیه با ۱۹۳ تماس بگیرید. 🚨📞 *۱۴۹۰ دارو* ‏شماره تلفن ۱۴۹۰ برای پیدا کردن داروهای کمیاب واقعا مفید و عالیه. لطفا به اشتراک بذارید، شاید کسی احتیاج داشته باشه و مشکلش حل بشه ... شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
7.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. 🥀 🥀 این نامہ ࢪو لیلا فقط بخونہ ...!🍂 این نامہ رو تنها باید بخونه ...!🍂 ببخش اگہ پاره و غࢪق خونه ..! 🍂 این نامہ آخرمہ عزیزم ...!🍂 شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
🌸🌿 از ماشین ک پیاده شدیم دستفروشی جلو امد ک موجب شد خاله سمیه زبان عربی اش گل کند و به دست فروش بیچاره ک داد میزد: هنا، تعال إلى هنا وأنظر (بیا بیا اینجا ببین ) بگه:+انت فقیر انت بد بخت و بعد متوجه شد که عربی را به زمین مالیده و شخص مقابل(دستفروش) را فردی فقیر و بد بخت خوانده 😂 بعد از وارد شدن به محوطه و وضو گرفتن و تپتیش که ان هم بعد از اینکه ما به داخل امدیم ماجرایی داشته که به ان هم میرسیم و یک ساعت معطلی درب مسجد و تمام شدن دعا وارد قسمت اصلی مسجد شدیم چند رکعت نماز خواندیم و... آنقدر با عقیله و محدثه در محوطه قدم زده بودیم که متوجه خارج شدن بقیه از مسجد نبودین با سرعت خارج و با بقیه همراه شدیم با مامانی ماشینی و عقیله سریع تر از بقیه به طرف اتوبوس قدم برداشتیم. ک چشم مامانی به ظرف های دم راهمان خورد من نمیدونم این مادر ها از جون ظرف و ظروف چ میخواهند فکر خود را به زبان اوردم: -مامانی این همه ظرف میخرید آخه واسه چی ایران مگه نیست؟! فقط داری بارتو سنگین میکنی و بس مامانی ماشینی خندید و گفت:+ی مادر خوبه ک خودت دختری میبینم وقتی خودت خانوم خونه شدی چطور هی وسیله میخری🙄 جواب دادم: -آدم ک تازه عروس باشه معلومه چیزی میخره (ادمو وادار به چ جوابایی میکنن هاااع)😐 خندید +از دست توو -ندیدی مسجد کوفه ک رفته بودیم بعد از اینکه چند نفر سینی و قاشق های پسره رو خریدن جلو تر ک رفتیم چقدر به ایران و ایرانی فحش میداد ندیدی اقا یکرنگی چقدر اعصبانی شدواقعا ک کوفی های اون زمان با این زمان فرقی ندارند +بریم ک دنبال تو به خرید کردن اصلا خوب نیست بیا بریم آدمو منصرف میکنی. -مگه من چی گفتم فقط خواستم بگم ک بهتره همون ایرانِ خودمون خرید کنی ای باباااا🙁🤫 بعد از اونکه همه سوار اتوبوس شدند به سمت کربلا حرکت کردیم شهری ک بی صبرانه هوای رسیدن بهش رو داشتم 🕊 تا کی به تو از دور سلامی برسانم |•°جان بی تو به لب آمده، ای پارهٔ جانم درست سمت چپ اتوبوس نشسته بودیم عقیله کنار شیشه بعدش هم من بعد من هم محدثه اومد کف راه رو پهن کرد و نشست. چند تا مداحی گذاشتم و با هم آروم خوندیم بعدش هم محدث هندزفری زد و خودش به تنهایی گوش میداد با دست زدم به پهلو عقیله و با سر محدثه رو نشونش دادم +تو فازه ولش کن🤤 -چشماشو هم بسته دیگه جدی جدی تو فازه😂👌🏻 با صدای اقای یکرنگی ک چند مدت بود رنگ رنگی صداش میکردیم چشمامو باز کردم ، انگار داشت یه چیزایی میگفت و بعدش هم همه داشتن وسایلاشون رو جمع و جور میکردند و این یعنی کم کم داریم میرسیم و من استرسی ک داشتم چندبرابر شد آینه رو از کیفم بیرون کشیدم و روسریم و ک شل کرده بودم با گیره سفت کردم و چادرمو از روی پام برداشتم و سرم کردم . همه رفته بودن پایین و من از روی عادتی ک داشتم با اینکه پله های اولی نزدیک تر بود ولی باید از درب جلویی پایین میرفتم هیچکس تو اتوبوس نبود با احتیاط از پله ها پایین میرفتم ک یهو یادم اومد برا پله آخری نیاز به پایه ی جدا ناپذیر خودم دارم ک چهره ی خندان عقیله ک خم شده بود جلوم و پایه رو کنار اتوبوس میذاشت نمایان شد دستشو گرفت طرفم، دستشو گرفتم با یه ببخشید و دمت گرم اومدم پایین ، پایه رو ازش گرفتم به زور چمدون رو از مامانی گرفتم و کولم و گذاشتم روش و روی زمین کشیدمش بعد از تپتیشی رسما وارد زمین کربلا شده بودیم بعد از یه خیابون ک رد شدیم گنبدی نمایان شد ک معلوم میشد به حرم نزدیکیم وقتی کامل گنبد مشخص شد همه زانو زدند ، به گریه افتادند و سجده کردند ، من فقط به یک دست بر سینه نهادن و کمی خم شدن اکتفا کردم بغض به گلویم چنگ میزد آقا جان میبینی نمیتوانم برای رسیدن به کربلایت سجده ی شکر بر زمین خاکی ات بگذارم؟ و با همان حالت به راه افتادیم اینقدر غرق فکر بودم ک خبرم نشد کی به درب هتل رسیدیم بعد از تحویل دادن کلید ها گفتند بلافاصله بعد از گذاشتن وسایل خود در اتاق ها به رستوران ک طبقه ی پنجم هستش بیاید بعد از نهار تصمیم بر این شد ک بعد از استراحت بریم حرم این بار منو مامانی ماشینی و حسنا هر سه توی یک اتاق بودیم اصلا خوابم نمیبرد به عقیله و محدثه پیام دادم اگه کاری ندارید بیاین تو راهرو، بعد از گرفتن پیامک هاشون ک نشون میداد الان سر میرسن چادرمو ورداشتم و رفتم بیرون از اتاق ... محدثه و مامانیناش اینا سمت چپ انتهای راهرو البته با کمی پیچ و خم و اتاق عقیله و خاله سمیه و خاله معصومه و مامان بشراا و مامان معصومه هم سمت چپ بعد از دو اتاق دیگه بود وما تقریبا وسط قرار داشتیم . درو ک بستم عقیله رو دیدم رفتیم روی مبلی ک درست روب روی اسانسور قرار داشت و خوشبختانه چیزی ک اینجا خیالمو راحت کرد این بود ک اینجا دو تا آسانسور بود وخدا نکنه حادثه رو ک تو نجف ب وجود اومد اینجا تکرار بشه . ادامه دارد...