eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
397 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
24.43M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[ ] 🔴نگاهتون رو نسبت به انتخاب همسر عوض کنید!! شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
▫️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ بر لبم دائم شب جمعه همین یک مصرع است بر مشامم می‌رسد هر لحظه بوے ڪربلا... 🌱 شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
7.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥نوحه ای که ماندگار شد....... 🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
🌿🌸 نمیدونم کدوم سمتی رفتیم و چی شد خاله سمیه ک تکونم داد دوباره چشمامو وا کردم ک گفت اگه میتونی پاشو بریم پیش ضریح بخواب اونجا هم خلوته ... با کمک خاله و عقیله بلاخره به ضریح رسیده یا نرسیده دوباره سرم سنگین شد و دراز کشیدم . حتی زیارت نکردم ، این بود ادبش؟! همونطور که جونی برام نمونده بود و زیر لب سلام دادم و دیگه هیچی نفهمیدم تا الان ک صبح شده ... انگار شب یهو شارژم به صفر رسیده باشه و الان ۱۰۰درصد شده باشم بر خلاف شب که خودمم هنوز تو شوکم الان خیلی هم حالم خوب بود خداراشکری در دل گفتم و چادرمو سرم کردم ساعت تقریبا۶رو نشون میداد و من حتی نماز صبحم نخونده بودم چ زشت بود محضر ارباب باشی ولی نمازت قضا بشه این چه نوع بندگیه دیگه...😔 وقتی به هتل بر گشتیم نمازمو خوندم و صبحانه رو خوردم و تبلتو چک کردم جواب مخاطبینی که پیام داده بودن دادم و ... ظهر بود ک از خواب بلند شدم اذان طبق ساعت کربلا داده بود نمازمو خوندم و نشسته بودم از بی کاری کتاب جک های ملا نصردین رو میخوندم ک در زدن، چادر بندریمو سر کردم و درو وا کردم،دیدم عقیله ست سلام دادم و گفتم بیا داخل ک گفت بیا بریم نماز خونه نماز بخونیم ک در جوابش گفتم من نماز خوندم ولی صبر کن الان میام دنبالت... روسریمو پوشیدم چادر مشکی رو سر کردم، با هم رفتیم نماز خونه بعد از اینکه عقیله نمازشو تموم کرد انگار نهار هم آماده بود چون محدثه رو کنار میز غذا خوری دیدیم. رفتیم پیشش نشستیم ک کم کم افراد وارد میشدن و غذا هم آماده بود همین ک سینی آبی رنگی رو بر میداشتم یه نفر از اونور هم برداشت همینو وقتی سرمو بالا گرفتم همون مرده دوباره اشاره به میز کرد نشستم و امروزو برعکس هر روز غذامونو در سکوت خوردیم . بعد از نهار عقیله واسه محدثه ماجرای شبو تعریف میکرد و منم گوش میدادم ک وقتی به قول عقیله خواب بودم چی شده ... امروز آخرین روزی بود که تو کربلا بودیم ... عصری قرار بود ببرن زیارتگاه حر، در این لحظات آخر حرم رو ترجیح دادم و به مامانی ماشینی گفتم من نمیام ولی اگه شما میرین برین بخاطر من نشینین ک مامانی هم گفت نمیرم . عصر نزدیک ساعت ۳بود ک رنگ رنگی تو راهرو میگفت بیاین بریم، حسنا چون میخواست بره مامانی اونو با عمه فائزه همراه کرد . بعد از رفتن اونا منم رفتم حموم وقتی اومدم بیرون مامانی و عقیله گرم صحبت بودن و داشتن با هم حرف میزدن رو به عقیله گفتم: فکر میکردم میری...! جواب داد:وقتی بر گشتیم از غذاخوری ، داشتم وسایلمو جمع میکردم که یه دلپیچه ای گرفتم که نگوو و نپرس، داشتم از درد میمردم ، وقتی فکر کردم که چی خوردم فهمیدم چون ظهری ماهی خوردم اینجوری شدم ... همون طور که میرفتم جلو آینه گفتم خب؟! عقیله ادامه داد: زینب، مامان معصومه...گفت عقیله‌، حبیبه اینا نمیان حُر تو هم نمیای ؟! گفتمش که دلم درد میکنه نمیتونم بیام گفت منم خودم تنهام کسی از شما نمیاد ولی دوست دارم برم گفتم:خب برو مشکلش چیه با خاله خدیجه که آشنا شدی اونم میخواد بره با هم برین خب... خلاصه آماده شد و رفت حبیبه و معصومه ‌ سمیه برا خرید رفته بودن منم خودم تنها بودم لباسامو ک عوض کردم اومدم اتاق شماع دیگه... راستی محدثه هم نرفته😂 با خنده گفتم : پس اقا رنگ رنگی خوب جای خالیمونو حس میکنه. کسی نیست هی بهشون گیر بده و بگه ای ماشاءالله برو برو زود باش من:😂 عقیله:😂 مامانی:😐 عقیله در حالی که دلشو گرفته بود گفت : آماده شدی بگو محدثه رو هم پیام بدم بیاد بریم راه رو ....باشه ای گفتم و روی تخت نشستم با محدثه و عقیله توی راهرو مجلس حرف برپا کرده بودیم که صدای گریه ی بشرا اومد. انگار از بازار برگشته بودن که صدای بشرا از اتاق بود . خاله سمیه و خاله معصومه و بشرا و مامانش از اتاق بیرون اومدن و در حالی ک مامانش بشرا رو دعوا میکرد به سمت ما میومدن ، یهو درب یکی از اتاقا که مال مدیر هتل بود باز شد و گفت : چیه کوچولو چرا گریه میکنی و ... وقتی دید بشرا هنوز به گریش ادامه میده بغلش گرفت و نمیدونم چی بهش داد ک بشرا ساکت شد مرده نگاهی به بشرا کردو گفت:دختره بامزه اییه بعد رو به بشرا گفت : بشرا خانوم پیش من میمونی؟! بشرا رو نبرید ایران بزارید پیش من باشه 🤪😂 خلاصه وقتی مرده رفت داخل خاله سمیه گفت ما میخوایم بریم حرم شما نمیاین ؟! گفتم : نمیدونم بزار به مامانی بگم : که یهو مامانی خودش اومد بیرون و روی مبل تک نفره نشست که عقیله گفت من میام محدثه هم همینطور رو به مامانی گفتم برم حرم؟! که گفت: با هم میریم خلاصه یه ربع شد و نرفتیم بیست دقیقه شد نرفتیم ..نیم ساعت شد نرفتیم آخر فکر کنم خودشون هم از حرف زدن خسته شدن که گفتن بریم..🙄🤗 وقتی راهی حرم شدیم دم دمای اذان مغرب بود . ادامه دارد...
🍀حکایتی عجیب و زیبا ✍ شهید حاج قاسم سلیمانی نقل می کند: «یکی از اشرار بزرگ سیستان و بلوچستان را که سال‌ها به دنبالش بودیم که هم در مسئله قاچاق مواد مخدر خیلی فعالیت می‌کرد و هم تعداد زیادی از بچّه‌های ما را شهید کرده بود را با روش‌های پیچیده اطّلاعاتی برای مذاکره به منطقه خاصی دعوت کردیم و پس از ورود آن‌ها به آنجا او را دستگیر کردیم و به زندان انداختیم. خیلی خوشحال بودیم. او کسی بود که حکمش مثلا پنجاه بار اعدام بود. در جلسه‌ای که خدمت مقام معظم رهبری رسیده بودیم، من این مسئله را مطرح کردم و خبر دستگیری و شرح ماوقع را به ایشان گفتم و منتظر عکس‌العمل مثبت و خوشحالی ایشان بودم. ✅رهبری بلافاصله فرمودند: همین الان زنگ بزن آزادش کنند! ‼️ من بدون چون و چرا زنگ زدم و دستور رهبری را عملی کردم، اما بلافاصله با تعجب بسیار پرسیدم «آقا چرا؟ من اصلا متوجه نمی‌شوم که چرا باید این کار را می‌کردم؟ چرا دستور دادید آزادش کنیم؟» ✳️رهبری گفتند: «مگر نمی‌گویی دعوتش کردیم؟» بعد از این جمله! من خشکم زد. البته ایشان فرمودند:«حتما بعدا دستگیرش کنید.» و ما هم در یک عملیات سخت دیگر دستگیرش کردیم. اما مرام شیعه این است که کسی را که دعوت می‌کنی و مهمان تو است حتی اگر قاتل پدرت هم باشد حق نداری او را آزار بدهی... 📙برگرفته از کتاب مالک زمان. اثر گروه شهید هادی
بسم الله الرحمن الرحیم
‏به علامه امینی گفت: هزار و ‌چهارصد سال پیش، یک جنگی شد و حسین شهید شد. چرا این‌قدر شلوغش می‌کنید؟ عزاداری می‌کنید، تمام شده رفته عزاداری ندارد پاسخ شنید:یک بار غدیر را نکردیم ازمان گرفتند. را خوردند، همان یک بار بس است. 🦋🌹🦋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 مقام امام حسن(ع) بالاتر از امام حسین(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت الاسلام 🆔 شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
فرازی از خطبه ی غدیر... پس از من علی به امر خدا، مولا و امام شماست. سپس امامت در نسل من که از فرزندان او هستند خواهد بود و این تا روزی که خدا و پیامبرش را ملاقات کنید ادامه دارد....! @shahid1384torji