فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | درخواست عجیب اهالی یک روستا از فرمانده سپاه
♨️ توانش در #اردوی_جهادی ده برابر میشد.
🔰 مجموعه کلیپهای #حکایت_سر
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی #شهید_حججی🌹
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
🌺🍃🍂🌺🍃🍂🍀🍃🍂🌺
🍃🍂🍀🍃🍂
🍂🌺🍂
🍀
🌈
📬داستان ارسالی از اعضای کانال داستان و پند
💙 #ثمره_دعای_مادر
#قسمت_آخر
شوهرم اومد از سر کار و گفت واست خونه درس کنم گفتم این همه وقت درس نکردی حالا که طلاق میخوام خونه درس میکنی😏زد زیر گریه و از خونه رف بیرون تا دوروز نیومد خوشحال شدم فکر کردم رفته سر کار،دیدم اومدو شروع کرد به درست کردن خونه
ما زمین خریده بودیم قبل ازدواج😧 نمیدونستم چیکار کنم.😰 خونه درست کرد ،وسایلا رو از شیراز اورد، همه کار کرد ولی چه فایده دلم جایی دیگه بود😒
شوهرم خیلی پدرشو دوس داشت تصمیم گرفتم زنگ بزنم و پدرشو حسابی فحش بدم و بعد بگم من فحش ندادم شوهرم حرف پدرشو گوش میکنه و طلاقم میده ولی میترسیدم که یه وقت منو قسم ندن. 🤔
هی میگفتم امروز زنگ میزنم فردا زنگ میزنم که یه دفعه متوجه شدم حاملم😳😭از ته دل ناراحت شدم چنان گریه کردم زنگ زدم به پسره گفتم و فقط گریه میکردم اونم جا دلداری دادن گفت تو اگه منو دوس داشتی حامله نمیشدی...
همیشه باهاش حرف میزدم باهم بودیم ولی خوش حال نبودم که حاملم دخترم عاشق نی نی بود دخترم دیگه 5 ساله شده بود،فقط دخترمو میزدم، سرش داد میزدم، چون فقط اون بی چاره بود که عقده ها مو روش خالی میکردم شوهرم خیلی خوشحال بود، هی قربون صدقه م میرف ولی من فقط گریه میکردم.😔
کم کم متوجه شدم اون پسره کلی دوس دختر داره بعد با خودم فکر کردم که اگه من از شوهرمم جدا میشدم هیچ وقت خانوادم راضی نمیشدن باهاش ازدواج کنم.
اون نماز نمیخوند، خانواده خوبی نداشت، ابرو اصلاح میکرد.و...
بعد گفتم خداروشکر که از همسرم جدا نشدم.
از اون به بعد مهربون شدم، پسرم بدنیا اومد.با بدنیا آمدن پسرم همه چی خوب شد همسرم شد بهترین مرد دنیا حالا من عاشق بچهام و همسرم و زندگیم هستم.
خیلی احساس خوش بختی میکنم توبه کردم و امیدوارم خدا منو ببخشه به همسرم هم گفتم بابت این همه بدی که بهش کردم منو ببخشه حالا که فکر میکنم میبینم اون از همون اول خوب بود من بد بودم خدا رو شکر میکنم که تو این همه سال زندگیم خراب نشد حالا جوری خوشبختم و همسرم عاشقمه که همه حسودی میکنن به زندگیم...
اره مشکل از من بود همسرم از همون اول خوب بود یه مادر مهربون دارم که همیشه دعاگوی ما هست و میگه خدایا هرچی خیره همون بشه مادرم همیشه نصف شب دعا میکرد و گریه میکرد از خدا ميخواست خوشبختیمو.
حالا عاشق دخترم هستم همه نیاز هاشو براورده میکنم من واسه این بچها و این همسر و این زندگی خوش بختی روز هزار بار خدارو شکر میکنم الحمدلله😊خداوند زندگی همه رو خوب کنه و خوشبختشون کنه.
پایان
✅داستان های واقعی و آموزنده
🍃شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
🌹#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی 🌹
همسر شهید:
«یک شب نزدیکیهای اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:«خانم خیلی دلم برات تنگ شده، پاشو بیا مزار» *معمولاً عصرها به سر مزارش میرفتم ولی آن روز صبح از خواب که بیدار شدم راهی گلزار شدم، همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم؛ دختری آمد و با گریه من را بغل کرد، هقهق گریههایش امان نمیداد حرفی بزند، کمی که آرام شد گفت: «عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم، به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید، حق نیستید، باهات یه قراری میگذارم، فردا صبح میام سر مزارت، اگر همسرت رو دیدم میفهمم من اشتباه کردم، تو اگه بحق باشی از خودت به من یه نشونه میدی.»*
* برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم، گفتم: «من معمولاً غروبها میام اینجا، ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام سر مزارش.»*
ماجرای خواب ــ شهید مدافع حرم ــ حمید سیاهکالی
••✾شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
#قسمتسیوچهارم
#مینویسمتابماند🌿🌸
که نور چراغ چشمانم را سوزانت با دست اشک هایم را پاک کرده و دوبره سرم را بالا اوردم و گفتم: اذان تموم شد؟!
عقیله گفت: اره کجایی توع حواست نیست..
جواب دادم : یهو یاد مشهد افتادم
لبخندی زد و گفت: نماز بخونم یادم بیار یهچیزی بگم..
سری تکون دادم و مهر رو جلوم تنظیم کردم و...
سلام نماز مغرب را دادم و با یه نفس عمیق دور و بر را از نظر گذراندم .
عقیله در حالی که تسبیح را با ذکر الحمد اللّٰه در دستانش میچرخاند.
گفت ساعت رو میبینی فکر نمیکنی شبیه ساعت حرم امام رضا (ع) باشه؟
محدثه که هر پنج رکعت نماز را تمام کرده بود صورتش را به سمت ساعت بر گرداند و لب زد: اره انگار خوده خودش باشه دقت نکرده بود...
عقیله در حالی که بلند میشد گفت: بشین تا وقتی میریم دقت کن بهش😐😂
تسبیح را از کنار مهر عقیله ورداشتم و رو به محدثه گفتم:
- تو رفتی زیارت؟!
+خیلی شلوغ بود تا نصفی رفتم نفسم گرفت برگشتم...
-اهانی گفتم و تسبیح را روی زمین گذاشتم و دو رکعت نماز عشا را شروع کردم.
تکیه به نرده آهنی پشت سرمان داده بودیم و به ضریحی که تقریبا چیزی ازش مشخص نبود چشم دوخته بودیم.
امشب حرم مملو از جمعیت بود و هیچ جوره برای زیارت نمیشد رفت .
رو مو طرف عقیله کردم و گفتم: راستی چیزی میخواستی بگی؟
اول با تعجب نگاهم کرد ولی بعد به خودش اومد و گفت :
+اره ، گفتی یاد مشهد افتادم...
-خب!
+ما قبل از اینکه بیایم کربلا مشهد بودیم
من و دختر عموم قصد رفتن ب کربلا رو داشتیم ولی برا اربعین، میخواستیم برا تولد حضرت معصومه (س)بریم مشهد وقتی رسیدیم اونجا و رفتیم حرم من همش از امام رضا کربلا رو میخواستم طوری که پای ضریح بودم امام رضا رو صدا میزدم امام حسین...
اونموقع دختر عموم حبیبه حرف از رفتن ب کربلا رو میزد میگفت ک سمیه داره اسم مینویسه برا کربلا منم نوشتم پیشش خلاصه توی مشهد حبیبه وسایلی ک نیاز داشت و میخرید بعدش تو مشهد مامان معصومه هم هوایی کربلا شد ینی قصدشو داشت ولی اونم برا اربعین ،من و دختر عموم تازع برا پیاده روی کربلا کوله پشتی ام خریدیم توی راه برگشت عموم و بابام حرف میزدند ک یه روز بعد از رسیدن ب خونه منو و دختر عمومو میبرن ک کارای گذرنامه رو بکنیم
وقتی ک رسیدیم خونه روز بعدش دختر عموم رفته بود ولی منو خبر نکرد .
منم روز بعدش رفتم کاراشو کردم ولی بازم برا اربعین و خبر نداشتم گذرنامم برای همین چند مدت امضا شده..
وقتی اومدیم مامانم گفت حبیبه ک میخواد برع کربلا توهم دنبال اون برو ک پیاده رویی یکم برات سخته منم از خدام بود زودتر برم
بابام زنگ زد ب حبیبه گفت شما کی میخوای برید کربلا گف یه چند هفته ی دیگه گفت دیگه جا دارید عقیله هم دنبالتون بیاد گفته بود تا دیروز سه نفر جا بود حالا زنگ بزنم جا هست یا نه
بعد چند دیقه زنگ زد گف جا نیست نمیدونی اونموقع چ حالی داشتم تو ذوقم زدند😪 .
دیگه هیچی منم دیگه بیخیال شدم از زود رفتن روز شماری برا اربعین میکردم ک چند روز گذشت حبیبه زنگ زد گف اگه گذرنامه ات اومده فردا بیار ک یه نفر جا هست ولی باید حتما تا فردا گذرنامه تو بیاری...
دیگه استرس از اینکه جام بشه یا نه رفع شد موند گذرنامه ک هنوز نیومده بود چقدرررر دعا میکردم ک تا فردا بیاد همش گریه میکردم..
😃-
+شب شد من اون شب اصلا خواب نداشتم ک فردا چی میشه نزدیکای صبح بود ک کم کم خوابم برد صبح خیلی زود بیدار شدم وقتی بلند شدم بابام گفت بیا یه چیزی بهت بدم رفتم پیشش گذرنامو داد داشتم بااال در میاوردم
-پس در نیووردی؟!
+چیو؟!
-بال رو دیگه...
+اره فراتر از بال بود
😄-
+😄سریع آماده شدم رفتیم خونه دختر عموم حبیبه. وقتی گذرنامه رو دادم اونم خوشحال شد ک منم دارم دنبالشون میرم .
گفت بشرا دنبال من نماز میخوند و میگفت خدایا عقیله هم دنبال ما بیاد کربلا😂
خلاصه که امام رضا گذرناممو امضا کرد.
سری تکون دادم و گفتم :
- انشاءاللّٰه اربعین هم قسمتت بشه.
+ همه با هم انشاءاللّٰه..
خاله خدیجه غر غر کنان کنارمون نشست و گفت: چقدر شلوغ بود حرم مردم و زنده شدم شما بهتره نرین لهتون میکنن این جمعیت.
محدثه گفت: همین که تو رفتی زیارت کردی واس ما بسه بلاخره دستت و چادرت به شبکه های ضریح خورده ، ما از دور از طریق تو ضریح رو زیارت میکنیم و شروع کرد به سبک خودش خندیدن😂
و ما رو هم وادار به خندیدن کرد...😂
شب وفات اونم تو حرم داشتیم چهار نفری میخندیدیم ...که خاله خدیجه گفت: خدا نکشتت محدث بجا خنده بیان نوحه بخونیم...البته اول من میخونم چون من یه نوحه رو بیشتر بلد نیستم شما هم منو همراهی کنین دیگه...
موافقت کردیم و خاله خدیجه شروع به خواندن نوحه حضرت زهرا(س) کرد
ای چراغ شب خانه مادر
روشنی بخش کاشانه مادر و...
ادامه دارد...
💐💐💠
💐💠
💠
#نماز_شب
🌹 آیةالله بهجت رحمةالله علیه:
✨⚜ شب که انسان می خوابد، ملائکه موکل بر انسان او را برای نماز بیدار می کنند.
✨⚜ و بعد چون انسان اعتنا نمی کند و دوباره می خوابد باز او را بیدار می کنند.
دوباره می خوابد، باز او را بیدار می کنند…
✨⚜ این بیداری ها تصادفی و از روی اتفاق نیست،
بلکه بیداری های ملکوتی است که به وسیله فرشتگان انجام می گیرد.
✨⚜ اگر انسان استفاده کرد و برخاست، آن ها تقویت و تایید می کنند، و روحانیت می دهند.
✨⚜ وگرنه متأثر می شوند و کسل بر می گردند.
✨⚜ اگر از خواب برخاستید آن ملائکه را که نمی بینید، اقلاً به آن ها سلام کنید و تشکر نمایید!
📚 در خلوت عارفان، ص ۱۰۸
#سفارش_بزرگان_به_نماز_شب
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
🌹🕊🌹🕊🌹
اگر یڪ روز فڪر
شهـادت از ذهنت
دور شد و آن را فراموش ڪردی
حتما فردای آن روز را روزه بگیر.
❤️ شهید مصطفی صدرزاده ❤️
#شهیدانه
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #ببینید | شهادت مانند امام حسین
🔶 عشق و ارادت شهید حججی به امام رضا(ع)
🔰 مجموعه کلیپهای #حکایت_سر
برشهایی پرجاذبه و زیبا از زندگانی #شهید_حججی 🌹
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴خیلی جالب 😍
♥️جمعی از دوستان سردار حاج قاسم سلیمانی که جزو مستشاران نظامی هستند در دمشق سوریه گفتند شب سردار را توی خواب میبینیم روی نقشه به ما میگه این تصویری که کشیدید از اینجا برید به نتیجه نمیرسید، این مسیر رو باید برید و ما فردا با اون نقشه میریم
💚 #شهدا_زنده_اند... 😍
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji
#شهیدانہ 🥀
تو بچگے یہ تصادف شدید میکنہ
و تا مرز مرگ میره
مادرش نذر میکنہ اگہ خوب بشہ
سرباز حضرتعباس{؏} بشہ🙃
تو سوریہ فرمانده و موسس
لشگر فاطمیون بود
یہ روز قبل از عملیات میگہ :
ان شاءالله تاسوعآ پیشِ عباسم
صبح تاسوعآ رفت پیش عباس..
شهیدمصطفےصدرزاده🌱....♥️
#حرف_قشنگ🌸🍃
استادمگفت
وابستہخدابشید
گفتم
چجوری؟
گفت
چجوریوابستہیہنفرمیشے؟
گفتم
وقتےزیادباهاشحرفمیزنم
زیادمیرمومیام
تویہجملہگفت
رفتوآمدتوباخدازیادکن...♥️✨
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤