eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
397 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
حذف شد ممنون از تذکرتان
دیگه همه میدونن بهشت آب دارن 🤣
! اون‌چادری‌کہ‌می‌پوشی بعد‌زیرش‌شلوار‌تنگ‌وساق‌کوتاه‌ ! خودتونو‌مسخره‌کردید‌باچادر پوشیدن؟! شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🕊آقا مرتضی سلام! خبرت هست! زیاد. تو را شناسایی کردیم یا خودمان را؟! شناختن سهم توست و نشناختن سهم ما... 🕊وقتی که همه‌ی معبرهای آسمان را می‌شناسی و همه‌ی آسمانیان هم تو را می‌شناسند، نمی‌دانم گمنامی چه معنا می‌دهد؟! 🌷می‌دانم آمدی که ما دوباره شناخته شویم به تو، به امتِ شهید، به ملتِ شهید، به همسنگر شهید، به همسر شهید، به مادر شهید و به دختر شهید... 💐آقا مرتضی! راستی! خوب شد آمدی تا دخترانت هنگامِ زیارتِ قطعه‌ای که تو در آن خوابیده‌ای احساس بابا داشتن‌شان پر رنگ تر شود... 🌹🕊خوش آمدی آقا مرتضی! 🥀🕊به بهانه بازگشت و شناسایی پیکر مطهر شهید مدافع حرم "مرتضی کریمی" 🕊🥀 🎙 🌷🕊 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 عاشقانه‌ترین اتفاق مادری که پس از ۳۴ سال انتظار بازگشت فرزندش٬ ساعاتی پس از تشییع درگذشت. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
۴۴ 🌷يک ماه از مفقود شدن ابراهيم می‌گذشت. بچه هايی كه با ابراهيم رفيق بودند، هيچ‌كدام حال و روز خوبی نداشتند. هر جا جمع می‌شديم، از ابراهيم می‌گفتيم و اشك می‌ريختيم. برای ديدن یكی از بچه ها به بيمارستان رفتيم، رضا گودينی هم آن‌جا بود. وقتی رضا را ديدم انگار كه داغش تازه شده باشد بلند، بلند گريه كرد. بعد گفت: بچه ها، دنيا بدون ابراهيم برای من جای زندگی نيست. مطمئن باشيد من در اولين عمليات شهيد می‌شوم. 🌷يکی دیگر از بچه ها گفت: ما نفهميديم ابراهيم كی بود. بنده خالص خدا بود كه مدتی بين ما بود و مدتی با او زندگی كرديم تا بفهميم معنی بنده‌ی خالص خدا بودن چيست. يکی ديگر گفت: ابراهيم به تمام معنا يک پهلوان بود و يک عارف پهلوان. مدتی که از شهادت ابراهيم گذشت. هرچه مادر از ما پرسيد: چرا ابراهيم به مرخصی نمی‌آید؟ با بهانه‌های مختلف بحث را عوض می‌كرديم و می‌گفتيم: الآن عمليات است، فعلاً نمی‌تواند بياید تهران. خلاصه هر روز چيزی می‌گفتيم. 🌷مدتی گذشت تا اينكه یک بار ديدم مادرم در داخل اتاق و روبروي عكس ابراهيم نشسته است و اشك می‌ريزد. جلو رفتم و از او پرسیدم: مادر چی شده؟ گفت: «من بوی ابراهيم را حس می‌کنم. ابراهيم الآن توی اين اتاق است، همين‌جا. وقتی گريه اش كمتر شد، گفت: من مطمئن هستم ابراهيم شهيد شده است. مادر ادامه داد: ابراهيم دفعه آخر خيلی با دفعات ديگر فرق كرده بود، هر چه به او گفتم: بيا برویم برایت خواستگاری، می‌گفت: نه مادر، من مطمئنم كه برنمی‌گردم. نمی‌خواهم چشم گريانی در گوشه خانه منتظر من باشد. 🌷چند روز بعد كه مادر دوباره جلوی عكس ابراهيم ايستاده بود و گريه می‌کرد، مجبور شديم به دايی بگویيم به مادر حقيقت را بگوید. آن روز حال مادر به هم خورد و ناراحتی قلبی او شديد شد و در سی.سی.یو بيمارستان بستری گردید. سال‌های بعد وقتی مادر را به بهشت زهرا می‌بردم، بيشتر دوست داشت به قطعه ۴۴ برود و به ياد ابراهيم در کنار قبر شهدای گمنام بنشيند، هرچند گريه برای او بد بود، اما عقده دلش را در آنجا باز می‌كرد و حرف دلش را با شهدای گمنام می‌گفت. 🌹خاطره ای به یاد فرمانده جاویدالاثر، شهید ابراهیم هادی راوی: برادر شهید معزز 📚 کتاب "لحظه های آسمانی، کرامات شهیدان" ( جلد چهارم)، غلامعلی رجایی ۱۳۸۹ 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
مهریه ش ۱۴سفر پیاده روی اربعین...:)) :))
به روی چشم 😻 @Asheghane_Shahadat2
دیر می‌ذاریم که حرصتون بدیم 😂🤣
ممنونم لطف دارید حرف حق را باید پذیرفت ☘ چقدر ایموجی قلب 🤣
بسم الله الرحمن الرحیم