49.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مزار حاج همت💔
امروز
#ارسالی👆
https://eitaa.com/joinchat/1583022171Cf663fac596
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
#ارسالی👇
سلام علیکم
خداقوت شهادت روزیتون
میخواستم در مورد خوابی که از شهید همت دیدم و ایشون بنده حقیر رو راهنمایی کردن توضیح بدم آیا امکانش هست؟
اگه صلاح دونستید نشر بدید
بنده در زمان دانشجویی تقریبا ۲ الی ۳ سالی بود بدنبال تحقیق و مشورت از اساتید ورفقا حوزه ودانشگاه بودم که طلبه بشم یانه
خیلی مشورت گرفتم چون برام خیلی مهم بود وواقعا میخواستم مطمئن بشه وخیالم راحت باشه خلاصه یه ۳ سالی گذشت تقریبا یکی چند ترمی مونده بود که کارشناسی رو تموم کنم دیگه خودمم خسته شده بودم یه ۶ ماهی حسابی توسل کردم تااینکه در عالم رویا دیدم از یک دری یکی از رفیقام و شهید همت وارد شدند بعد سلام واحوال پرسی کردیم رفتیم خیلی چرخیدیم بعداز مدتی یه دفعه به حاجی گفتم میشه بغلتون کنم واقعا خیلی حس خوبی بود بعداز اینکه از آغوش هم جداشدیم یک دفعه به ذهنم اومد که بپرسم حاجی برم حوزه علمیه طلبه بشم یانه و ازایشون پرسیدم ایشون جواب دادن که برو ما پشتت هستیم وبهت کمک میکنیم وخودمون بهت درس میدیم
خیلی خوشحال شدم وبعدش رفتیم یه مجلسی که انگار مجلس هیات وروضه بود و من ته مجلس نشستم وحاج همت رفتن جلو نشستن و در ابتدای مجلس یک روحانی سید بودن که داشتند میخوندن و خداروشکر الان طلبه هستن
https://eitaa.com/joinchat/1583022171Cf663fac596
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
❥✺﷽ ✺❥
✨امام حسین علیهالسلام
و آرزوی بسیار زیبای شهید🥀
ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگوید:
توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم
که دژبانی من رو خواست و خبر کشته شدن
پسرم رو بهم داد خیلی ناراحت شدم
رفتم سردخانه کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم
اونا رو چک کردم دیدم درسته
رفتم جسدش رو ببینم کفن رو کنار زدم
با تعجب توأم با خوشحالی گفتم:
اشتباه شده، اشتباه شده
این فرزند من نیست!
افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود
گفت: این چه حرفیه میزنی؟
کارت و پلاک رو قبلاً چک کردی
و صحت اونها بررسی شده
هر چی گفتم باور نکردند، کم کم نگران شدم
با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد
من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد
انتقال بدم و دفنش کنم
به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد
حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون
به خاک بسپارم
اما وقتی به کربلا رسیدم، تصمیم گرفتم
زحمت ادامه راه رو به خودم ندهم
و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم
چهره آرام و زیبای آن جوان که نمیدانستم
کدام خانواده انتظار او را میکشید
دلم را آتش زد
خونین و پر از زخم، اما آرام و با شکوه
آرمیده بود او را در کربلا دفن کردم
فاتحهای برایش خواندم و رفتم
سالها از آن قضیه گذشت
بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است
اسیر شده بود و بعد از مدتی با اُسرا آزاد شد
به محض بازگشتش ازش پرسیدم:
چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟
پسرم گفت: من رو یه جوان بسیجی ایرانی
اسیر کرد، با اصرار ازم خواست که
کارت و پلاکم رو بهش بدم حتی حاضر شد
بهم پول هم بده
وقتی بهش دادم اصرار کرد که راضی باشم
بهش گفتم در صورتی راضیام که بگی
برای چی میخوای؟
اون بسیجی گفت:
من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم
قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت
اباعبدالله الحسین علیهالسلام دفن بشم
میخوام با اینکار مطمئن بشم که تا روز قیامت
توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید
شهید آرزو میکند کنار اربابش حسین
علیهالسلام دفن بشود
اون وقت جاده آرزوهای ما ختم میشه
به پول، ماشین، خونه، معشوقه زمینی
گناه و ...
خدایا ما رو ببخش که مثل شهداء
بین آرزوهامون جایی برای تو باز نکردیم
✍منبع:
📗کتاب حکایت فرزندان فاطمه۱، صفحه۵۴
#ارسالی یه بزرگوار🌹ممنون ازایشون،عاقبتشون ختم به شهادت ان شاالله🤲
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
شهید تورجی زاده🥰
@shahidtorji