eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
397 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی پسر کوچکتر ‌شهید کاظمی این خاطره را برایم تعریف کرد: ایشون گفتند، سالهای قبل یکبار ایشان میخواستند کرمان بروند، من هم از ایشان خواستم همراهشان بروم، گویا به یک مراسم عروسی دعوت بودند ، گفت روی میز پذیرایی ،جلوی ایشان ظرف و پذیرایی ویژه تری نسبت به بقیه گذاشته بودند، که از این کار حاجی ناراحت شده بود و از صندلی آن میز بلند شده بود. 📚راوی فرزند شهید شیخ شعاعی 🆔شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
🔴تنها کسی که بر حاج‌قاسم حق وِتو داشت... ✍یکی از دوستان حاج قاسم تعریف میکرد که با حاجی جلسه داشتن و زمانش طولانی شد، توی همین حین شهید حسین پورجعفری آمد و چیزی به حاج قاسم گفت. حاج قاسم هم برگشت و با خنده گفت تنها کسی که بر من حق وتو داره و میگوید باید کجا باشم حسین آقاست. https://eitaa.com/joinchat/1583022171Cf663fac596
🌹شهید حاج احمد متوسلیان🌹 یکی میگفت: "تازه رسیده بودم به قرارگاه تاکتیکی و دلم می‌خواست حاج احمد را ببینم.همین طور که داشتم قدم زنان به طرف قرارگاه می‌رفتم، صحنهٔ عجیبی دیدم! در میان آن سکوت و خلوتی بعد از ظهر که هر کدام از بچه ها از شدت گرما به سنگری پناه برده بود و چرت می‌زدند، حاج احمد در کنار تانکر آب نشسته بود و با دقت و وسواس خاصی، ظرف های ناهار بچه های قرارگاه را می‌شست. اول باور نکردم که حاج احمد باشد ولی وقتی به آرامی نزدیک رفتم، دیدم که خود اوست." شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
🎞 برادرشہید : سپاه‌رفتن‌بابک‌یک‌دگرگونی درزندگیش‌ایجادکرد. دوست‌شهید : بابک‌بعدسپاه‌مسیروهدف‌زندگیش ودیدش‌عوض‌شدبهش‌میگفتیم بابک‌چطوری‌اینقدرتغییر‌کردی؟!🤔 میگفت:راهم‌روپیداکردم🙂 توی‌خدمت‌کلااعتقادات‌بابک‌خیلی‌قوی‌شده‌بود انگارزندگیه‌دنیایی‌براش‌مهم‌نبود⛓🌍 روی‌گناه‌نکردن‌خیلی‌حساس‌شده‌بود بعدخدمت‌یه‌کارایی‌که‌قبلاانجام‌میداد دیگه‌انجام‌نمیداد … بابک‌پتانسیل‌این‌اعتقادودفاع‌روداشت اززمانیکه‌به‌خدمت‌رفت این‌پتانسیل‌به‌عمل‌تبدیل‌شد بابک‌آدمی‌نبودکه‌یه‌شبه‌🌔 انقلاب‌درونی‌درش‌ایجادبشه🇮🇷 بابک‌درطول‌زمان‌تغییر‌کرد⏳ حاج‌آقـا : موقعی‌که‌بابک‌سربازبود توی‌برنامه‌فصل‌شیدایی‌شرکت‌کرده‌بود واونجابهش‌نقش‌شهیددادن ومن‌شنیدم‌این‌تغییرازاونجانشات‌میگیره •💛• شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
🔮 🌹 🥀به‌خاطر دفاع از ولایت مدرسه اش را ترک کردتقریبا شانزده ساله بود. ما آن موقع کرج بودیم. اعلام شده بود که رهبر معظم انقلاب می‌خواهند تشریف بیاورند کرج. مردم هم در حال آماده شدن برای استقبال از ایشان بودند. شهر را چراغانی کرده بودند و شیرینی پخش می‌کردند و خلاصه مهیا بودند که از ایشان استقبال کنند. آن روز در کلاس درس بود که معلمش قبل از اینکه شروع به درس کند، بنا می‌کند به انتقاد از حکومت و جامعه. می‌گوید که اصلا حرفهای اینها حساب و کتاب ندارد! آدم نمی‌داند کدام حرف اینها را باور کند. از یک طرف می‌گویند اسراف نکنید. از آن طرف شما بروید ببینید در این خیابانها چقدر چراغ روشن کردند! اینها اسراف است و حرام است!بعد بلند می‌شود و به اعتراض می‌گوید آقا اینها اسراف نیست! حرام هم نیست! بلکه حسنه است و ثواب هم دارد! ما تازه با بچه‌ها داریم پول جمع می‌کنیم که به‌خاطر ورود رهبری در مدرسه قربانی بکشیم. معلمش هم عصبانی می‌شود و می‌گوید ! باز دوباره شما در این مدرسه، روی حرف من حرف زدی؟ این مدرسه یا جای من است یا جای شما! چون مثل اینکه قبلا هم بین اینها راجع به ولایت و این مسائل بحث شده بود. می‌گوید من باید بروم! چون شما استاد ما هستید و احترامتان واجب است، من از این مدرسه می‌روم. 🕊به‌خاطر دفاع از ولایت، مدرسه را ترک کرد. من بعدازظهر که از سر کار برگشتم، دیدم خانه است. از مادرش پرسیدم چرا امروز مدرسه نرفته؟ گفت رفته بود. زود آمده. گفتم چرا؟ گفت با معلمش دعوایش شده. ماجرا را برایم گفت. گفتم بلند شو برویم مدرسه. مدرسه شان در باغستان کرج بود، دبیرستان جابر بن حیان. در مدرسه، سراغ مدیر را گرفتم که با او صحبت کنم. مدیر گفت حاج آقا، این پسر شما چندین بار سر همین مسئله ولایت با معلمش حرفش شده. دو سه بار خود من رفتم آشتی‌شان دادم. من هم گفتم تقصیر از شماست. شما چرا این معلم را اخراج نمی‌کنید؟ چرا گزارش نمی‌کنید؟ گفت چکار کنیم؟من همان‌جا یک کاغذ آوردم گفتم همین حالا بهترین فرصت است که برایش گزارش بنویسید! خلاصه همان‌جا گزارشش را نوشتیم و مدتی بعد هم آن معلم را از آنجا اخراج کردند. شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
🌹"لبخندی به رنگ شهادت"🌹 📎🔶 شماره ۱۸: دیروقت بود من در دفترکارم در دانشگاه امام حسین علیه السلام نشسته بودم. کسی در زد و وارد شد. دانشجویی سلام کرد و پیغامی را رساند. بعد از آن گفت: میشه یه نکته ای رو بگم؟ جواب بله را که شنید شروع کرد به نقد نحوه برگزاری کلاس ها و نارضایتی دانشجویان. اینطور نبود که فقط ایراد هارا بگوید و انتقاد کند. پیشنهاداتش را هم می گفت. من از صراحت کلام, و در عین حال رعایت ادب و حیای او لذت می بردم. از او خواستم چند دقیقه ای پیش من بنشیند. با چند صندلی فاصله نشست و برای مدت نسبتا طولانی گرم صحبت شدیم. این اولین بار بود که او را می دیدم و در همان اولین دیدار عمیقا احساس کردم سپاه به فردی با ویژگی های عباس دانشگر نیاز دارد. دلش برای سپاه می تپید و دوست داشت تاثیری در عملکرد بهتر این نهاد انقلابی داشته باشد. به روایت سرهنگ پاسدار محسن عباسی معاون تربیت و آموزش فرماندهی تربیت شهید عباس دانشگر شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
🔮 🌹! ✨به حلال و حرام خدا خیلی اهمیت می‌داد. در استفاده از اموال بیت المال بشدت مراقبت داشت.اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. 🥀روزی که جنازه‌اش را آوردند خانه و به داخل اتاقش بردند، دوستان جوانش دور جنازه جمع شده بودند، گریه می‌کردند و می‌گفتند دیگر نیست به ما بگوید غیبت نکن، تهمت نزن! حتی یادم هست آخرین باری که خواست به سوریه برود، آمد ۱٠٠ هزار تومان به من داد. گفت بابا این خمس من است. برایم رد کن. من دیگر فرصت نمی‌کنم. 🕊در مراقبت چشم از حرام، در رعایت حق الناس، به ریزترین مسائل توجه داشت. شب‌های جمعه به بهشت زهرا می‌رفت و پس از نماز جماعت مغرب و زیارت مزار شهدا، می‌رفت آن قبرهای شهدای گمنام را که رنگ نوشته‌هایش رفته بود، با قلم بازنویسی می‌کرد. قلم‌هایش را هنوز نگه داشتیم. بعد از آن به زیارت حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام می‌رفت و در مراسم احیای حاج منصور ارضی شرکت می‌کرد و تا صبح آنجا بود. این برنامه ثابت شبهای جمعه‌اش بود. صبح می‌آمد خانه، استراحت مختصری می‌کرد و دوباره بلند می‌شد و می‌رفت بیرون. هیچ وقت بیکار نبود. 🌷وقتی که شده بود، سر مزارش مداح می‌گفت تا حالا هیچ وقت استراحت نکردی. الآن وقت استراحتت است! شب و روز در تلاش و کوشش بود، برای اینکه پایه‌های ایمان و تقوایش را محکم کند. 💚شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
🌹"لبخندی به رنگ شهادت"🌹 📎🔶 شماره ۱۹: صبح های جمعه به دعای ندبه مسجد الزهرا(س) یا مسجد المهدی(عج) سمنان می‌رفت. زمستان و تابستان هم نداشت. چشیدن سرمای یک صبح جمعه زمستانی را برای شرکت در دعای ندبه به گرمای رختخواب ترجیح می‌داد. عشق و علاقه خاصی به حضرت بقیةالله(عج) داشت. این عشق اورا بی قرار می‌کرد.‌ اعتقاد داشت که اگر توفیق شامل حال ما شود و اگر در انسانیت به مقامی و کمالی برسیم ، همه از برکت دعای آن حضرت است. به روایت محمد مهدی دانشگر برادر شهید. پای درس از شهید دانشگر: با نفس عشق به امام زمان(عج) شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
🌹"لبخندی به رنگ شهادت"🌹 📎🔶 شماره ۲۳: من سوم دبیرستان را در دبیرستان شریعتی سمنان می‌گذرانم و عباس اول دبیرستان بود. زنگ های تفریح که می‌شد عباس را می‌دیدم که با دوستانش بگو و بخند دارد. دوستان صمیمی زیادی داشت ؛ دوستانی که آن هارا در مدرسه ، بسیج ، هیئت ، نماز های جماعت و جمعه ، اعتکاف ، اردوها و مسافرت ها پیدا کرده بود. مهر و محبت زیادی بین عباس و دوستانش وجود داشت. گاهی ساعت ها با آن ها حرف می‌زد. با دوستانش صمیمی و خودمانی برخورد می‌کرد. من ندیدم از عباس شوخی های نامتعارف سر بزند و یا برای کسی ژست بگیرد و خودش را برتر از دیگران بداند. معصومیتی در سیمای او بود که باعث می‌شد محبتش در قلب دوستانش نفوذ کند. رفتارش متین بود. تواضعش هم نسبت به سابق بیشتر شده بود؛ در عین اینکه وقار هم از نگاهش می‌بارید. روحیات او در برخورد با افراد طوری بود که انگار از سال ها قبل آن هارا می‌شناسد و پیوند قلبی میان آن ها مربوط به گذشته هاست. به روایت محمد مهدی دانشگر برادر شهید پای درس از شهید دانشگر: خوش اخلاقی گشاده رو بودن رفیق و دوست خوب شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji