مثل فنر از جا كنده شد. هميشه جلو پاي بسيجي بلند ميشد و بعد انگار سالها همديگر را نديده باشند، ميپريدند بغل هم.☺️بسيجي دراز كشيده بود كف سنگر، سرش را بالا آورده بود و به پاهاي حاجي كه با دوربين اطراف را ميپاييد، تكيه داده بود و درد دل ميكرد.😇
يكوقت ميديدي او را تنگ، بين دستهاش گرفته. صورت به صورتش ميگذاشت و انگار زير گوش حاجي ورد بخواند، لبهاش ميجنبيد. حاجي بين اين دستها چقدر رام بود.☺️
تا ميديدشان، گل از گلش ميشكفت. ميدويد طرفشان؛ آنها هم. حاجي براي بچهها يا يك پدر بود، يا يك پسر، يا يك برادر. بعد از چند روز دوري، مثل اين كه گمشدهاي را پيدا كرده باشند😢، دست ميكشيدند به سر و دوش حاجي و او را بو ميكردند🌹
#شهیدابراهیمهمت
#فرمانده_دلهــا
#روز_پدر
@shahid1384torji