eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
396 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌸 زیارت گاه هایی که تو حرم بود رو یکی یکی زیارت کردیم و از حرم زدیم بیرون. بقیه هنوز سر جای قبلیشون نشسته بودن تقریبا یه ساعتی بود ک رفته بودیم و بر گشتیم . عکاسه به خاله خدیجه گفته بود یه ساعته دیگه بیا عکساتو تحویل بگیر برا همین خاله خدیجه عقیله رو همراه کرد و با هم رفتن سراغ عکسا محدثه نشسته بود پیش بقیه حسنا هم با بشرا و معصومه بازی میکرد منم رفتم یه چند متر اون طرف تر روی سکو درست بر خلاف عصری کنار آبسرد کن اون طرف بین الحرمین نشستم . کربلا من کجا و اینجا کجا بین حرم حسین و عباس روی خاک کربلا همون ک میگن شهر بلا خوابم؟! یا بیدارم؟! الان که بین حرم  تو با علمدار  مگه باورم میشه  منه رو سیاه کجا بهشت بین الحرمین  مگه باورم میشه  میکشم نفس تو صحن پادشاه عالمین  مگه باورم میشه  معلومه هنوز منو دوستم داره امام حسین ببین پرشونم آقا جونم ببین پرشونم خواب میبینم تو حرم رقیه خاتونم یه گوشه ای پای ضریح روضشو میخونم ببین پرشونم مگه باورم میشه یا سید الشهدا خودت پشتوانه ی مدافعان حریم عمه جانم زینب باش. آقا جونم ... میدونم من تا ابد به شما بدهکارم ولی آقا تا اینجا منو رسوندی بقیش هم منو یاری کن ... عقیله بعد از زیارت سید الشهدا به بین الحرمین برگشتیم . صدایی منو مخاطب قرار داد که دیدم خاله خدیجه ست و داره میگه: عقیله اگه حوصله داری بیا با من بریم همین عکسارو بیاریم... با حرفش موافقت کردم و از بین الحرمین خارج شدیم کوچه پس کوچه های این قسمت شهر تاریک بود و فقط حاله ای از نور از بین خیابون به اینجا میتابید. تاریکی کوچه وحشت و ترسناکیشو بیشتر کرده بود و موجب ترس شدید ما.. دو سه تا مرد سیگار به دست تقریبا انتهای کوچه ایستاده بودن و این باعث دل شوره ی بیشتر من و خاله خدیجه میشد در همین هین سر و کله ی همون مرد عکاس پیدا شد و با کلمات عربی ک سعی میکرد فارسی اداش کنه به ما گفت دنبالش بریم ، واردمغازه ک شدیم . بعد لحظاتی پاکتی رو به سمت خاله خدیجه گرفت ک حاویه عکس بود بلاخره بعداز ترس و لرز دوباره از اون کوچه بیرون اومدیم و وارد بین الحرمین شدیم . تقریبا انگار همه رفته بودن و فقط چند نفری از کاروانمون دیده میشدند وقتی به اونایی ک سر جای قبلی نشسته بودن رسیدیم و جویای بقیه شدیم گفتند به زیارت رفتند تا به هتل باز گردیم تو حرم سر میچرخوندم ک متوجه شدم فاطمه کنار آب سرد کن تکیه داده به میله چراغ و چشاشو بسته . اول فکر کردم سطحیه ولی وقتی نزدیکش شدمو صداش زدم انگار خواب بود. کنارش نشستم و به دور و بر خیره شدم و چشمم خورد به گنبد آقا ... اومدم تنهای تنها من همون تنها ترینم اومدم تو این زمین که...زیر سایتون بشینم اومده دوباره اون که...بی قرار و سر به زیره... همه ی حاجتش اینه پای پرچمت بمیره اومدم با اه و گریه یا حسین✋🏻 این قشنگ ترین سلامه همه دار ندارم اشک روی گونه هامه از خودم گلایه دارم منو از خودم جدا کن رو سیاهم یاابن زهرا تو برای من دعا کن حبیبه ک اسممو صدا کرد دستمو از رو صورتم ورداشتم و بهش چشم دوختم ک گفت تو میمونی یا میای +کی میخواد بمونه؟! -سمیه و مامان فاطمه و فاطمه خودش +منم میمونم -باشه پس مواظب خودت باش حالا حرم نسبت به اون وقت دوباره خلوت تر شده بود فاطمه هنوز همون شکلی خواب بود صداش ک زدم همون طور که چشاش بسته بود سر تکون داد بهش گفتم : سرتو بزار رو پا من بخواب اینطوری گردن درد میگیری ک قبول نکرد و ...نگاهی به تابلو اسلام علیک یابن امیر المومنین انداختم و زمزمه کردم: دستمو گرفتی اقا التماسمو شنیدی جز خوبی ازت ندیدم جز بدی ازم ندیدی نکنه یه روز نباشه سایه ی تو رو سر من... سمیه و مامان فاطمه بلند شدند و گفتن ما میخوام بریم حرم امام حسین شما ک اونوقت رفتین پس برین حرم حضرت ابوالفضل ک ما میایم نگاهی به فاطمه انداختم و گفتم باشه...چشاش نیمه باز بود. چقدم ک تو میخوابی.😢🙆🏻‍♀️ صداش کردم و گفتم پاشو بریم حرم ک گفت: نمیتونم بلند شم گفتمش:پاشو ک خودم کمکت میکنم چشاش بسته بود و فکر کنم اصلا جایی رو نمیدید... دستشو گرفتم بعد از تپتیشی کم کم وارد حرم شدیم روی یکی از سکو ها نشستیم بهش گفتم سرتو بزار رو پا من و بخواب ک با صدایی خیلی ضعیفی گفت . نمیخواد و سرشو گذاش زمین منم از قفسه کناریم یه قران ورداشتم و همین ک ورق زدم یه آقایی اومد و گفت : اینجا برای استراحت جای مناسبی نیست بهتره برین زیر زمین سرمو به نشانه ی تایید تکون دادم و فاطمه رو چند بار صدا زدم که انگار از بس خسته بود چیزی نمیشنید دستمو گذاشتم رو بازوش و تکونش دادم تا چشاشو باز کرد بهش گفتم: این آقا میگه برین زیر زمین نمیزارن اینجا بشینیم اگه میتونی بهتره از اینجا پاشیم ادامه دارد...