eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
397 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿🌸 دم دمای عصر بود که مداح برامون مداحی کرد و با سوز دعای کمیل میخوند ، هر کی تو حس و حال خودش بود منم مثل همیشه چشمامو بسته بودم دل سپرده بودم به مداح و هر چی زمزمه میکرد تو ذهنم تصور میکردم و اشک از چشمم بی صدا میبارید.. این یکی از ویژگی های منه ک هر چیزی رو تصور میکنم و معتقدم ک اینطور بیشتر روضه یا هر چیزه دیگه ای به دلت میشینه و حتی ممکنه تو رو از فرش به عرش برسونه درسته بعضی چیزا تصورش سخته مثل همین صحنه کربلا و عاشورا ولی به تصویر کشیدن همچین واقعه ای یه درس برا آدمه شاید هم برا ساخت یه آدم مؤثر باشه📚.. اگه به همچین چیزایی فکر کنیم و همچین به هدف امام حسین (ع) در واقعه ی عاشورا هیچوقت شاید مثه خیلیا دین رو به مسخره نمیگرفتیم واقعا اگه آدم درک و شعور داشته باشه و یکم فکر کنه شاید... هی روزگاار ، انشاءالله ک همگی ب راه راست هدایت بشیم. دعا تموم شده و من هنوز غرق کلمات دعا ی کمیلی ک خوانده شده بود ، بودم مداح زیارت نامه ادا میکرد و من بازم آخر مجلس از اونا خیلی عقب تر بودم ک هنوز اشکم جاری بود ، البته دست خودم نیست وقتی روضه شروع بشه مختص به هر شخصی بشه ناخود آگاه یاد سه ساله ی ارباب میوفتم و چشمه ی اشکام دوباره میجوشه... شب ک برا نماز وایسادیم با یه مکافاتی از پله های اتوبوس پیاده شدم چون زیادی نشسته بودم فشار رو پاهام اومده و راه رفتن برام سخت بود..ولی به هر مکافاتی بود نمازمو خوندم و تو اون شلوغی مسجد سریع ب دور از چشم بقیه از زمین به سختی بلند شدم و با حسنا و خانوم دهیار به سمت اتوبوس قدم بر داشتیم. با نوری که به چشمام هجوم میوورد خودمو از دل صندلی بیرون کشیدم و به شیشه نگاه کردم... از بعد نماز صبح خواب بودم تا الان ک کمرم از بس نشته بودم داشت آزارم میداد ، فکر میکردم یه ده ساعتی خوابیم غافل از اینکه بیشتر از سه ساعت هم نتونستم بخوابم.. تقریبا داشتیم به مرز نزدیک میشدیم چون تابلو ها اینو نشون میدادن و منو محدثه هر چی تلاش کردیم عکسی از تابلوی کربلا بگیریم و استوریش کنیم نشد ک نشد 😄👐🏻 بعد از گذشت زمان کمی بلاخره رسیدیم به مرز ، بعد از بازرسی و هر چیزی ک لازم بود... با یه بسم الله از سالن بیرون اومدیم ، در کمال ناباوری یه جاده ی بلندی رو پیش رو دیدم. چمدون ها رو سوار ماشین کردیم و هر چی مامان ماشینی اصرار کرد با ماشین تا اون طرف این خیابون رو برم ولی قبول نکردم و ترجیح دادم مثل بقیه با پای پیاده بیام تا شاید کمی از راه اربعینو ک هیچ وقت فکر نکنم بتونم بیام رو رفته باشم و هم یکم پام از درد میوفتاد از بس نشستن رو صندلی اتوبوس...همین ک راه افتادیم حسنا خانومِ ما فکر کرد وارد لُسانجِلِس شده که چادرشو در آورد چند تار از موهاشو هم داد بیرون عینک آفتابی زد چشمش، روسریشو هم تنظیم کرد و کوله ی منو برداشت و اونو بخیر مارو به سلامت😑 اگه دویدن بلد بودم و میتونستم بدووم ،حتما میدوییدم دنبالش یه پس گردنی حوالش میکردم😕 تنها شانسایی ک پیش من در این زمان داشت اول این بود ک کوچیکه و دوم اینکه من توانایی دوییدن رو ندارم ولی جدا از اینا اگه بهش نمیگید بلاخره دختر خالمه و یه جورایی خواهرم حساب میشه و دوسش دارم😐👐🏻 بلاخره رسیدیم به پایان این جاده ی مرزی یهو گفتن همه بیان اینور و کیفاتون رو به ردیف همینجا بزارید ، بعد از کلی استرس که میخوان چیکار کنند سر و کله ی یه مرد با یه سگ پیدا شد😥 اه اینم شانس چشمام فقط رو سگه بود ک هر جا میره ، بره فقط بدنش به کیف من نخوره و خدا را شکر این اتفاق نه تنها برای من بلکه برای هیچ کدوم از همسفران پیش نیومد ، البته شاید هم اومد😐 بعد از اونجا و بررسی دوباره ی چمدون ها مجددا به راه افتادیم تو مسیر یکی از خانومای همسفرمون گفت چمدونتو بده دست من میارمش ، ولی قبول نکردم ‌و ایشون دوباره گفت که: معلومه خسته شدی و دسته ی چمدون رو از دستم برداشت 😕 هر چی اصرار کردم ک بده خودم میارمش ولی انگار باید کار خودشو میکرد🥺 هر چی هم گفتم حداقل یه چیز از وسایل خودتو بده دست بگیرم ولی فایده ای نداشت🙌🏻😥 و من موندم و چهار پایه ی جدای ناپذیرم . بین این همه زائر که میرفتن خیلی معذب بودم چیزی دستم نیست و این دقیقا یکی از اون زمان هایی بود ک من شرمنده ی دور و بری هام میشدم. وارد سالن که شدیم بعد از کلی معطلی بلاخره مهر همه گذرنامه ها زده شد و ما دوباره بیرون اومدیم و رسما وارد کشور همسایه شدیم..یعنی از این جا به بعد دیگه ایران نیست و با اینکه امن هست ولی هیچ امنیتی مثل امنیت ایران نمیشه و باید اماده ی هر نوع دفاعی باشی 🥋🥊😂 سوار یه اتوبوس شدیم و... ادامه دارد... شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
بسم الله الرحمن الرحیم
📚 5⃣ 🔰کنار هر نوشته چیزی شبیه یک تصویر کوچک وجود داشت. وقتی به آن خیره می شدیم مثل فیلم به نمایش در می آمد، درست مثل قسمت ویدئو در موبایل های جدید فیلم آن ماجرا را مشاهده می‌کردیم با تمام جزئیات. یعنی در مواجهه با دیگران حتی فکر افراد را هم می‌دیدیم لذا نمی شد هیچ کدام از این کارها را انکار کرد. غیر از کارها حتی نیت های ما ثبت شده بود.آنها همه‌چیز را دقیق نوشته بودند. ✨جای هیچگونه اعتراضی نبود، تمام اعمال ثبت بود. هیچ حرفی هم نمیشد زد. اما خوشحال بودم که از کودکی همیشه همراه پدرم در مسجد و هیئت بودم و خودم را از همین حالا در بهترین درجات بهشت می دیدم! همینطور که به صفحه اول نگاه می‌کردم و به اعمال خودم افتخار می کردم یک دفعه دیدم یکی یکی اعمال خوبم در حال محو شدن است!! 💠 صفحه ای که پر از اعمال خوب بود ناگهان تبدیل به کاغذ سفید شده بود! با عصبانیت به آقایی که پشت میز نشسته بود گفتم: چرا اینها محو شد؟مگه من این همه کارهای خوب نکرده ام؟ گفت: بله درسته،اما همان روز غیبت یکی از دوستانت را کردی.اعمال خوب شما به نامه عمل او منتقل شد. با عصبانیت گفتم چرا، چرا همه اعمال من؟؟ او هم غیر مستقیم اشاره کرد به حدیثی از پیامبر که می فرماید: سرعت نفوذ آتش در گیاه خشک، به پای سرعت اثر غیبت در نابودی حسنات بنده نمی رسد. رفتم صفحه بعد ... 🔮آن روز هم پر از اعمال خوب بود، نماز اول وقت مسجد، بسیج، هیئت، رضایت پدر مادر و ... تمام اعمال خوب، مورد تایید من بود. آن زمان دوران دفاع مقدس بود و خیلی ها مثل من بچه مثبت بودند،خیلی از کارهای خوبی که فراموش کرده بودم تماماً برای من یادآوری می شد،اما با تعجب به یکباره مشاهده کردم که دوباره تمام اعمال من در حال محو شدن است! ❗️گفتم: این دفعه چرا! من که در این روز غیبت نکردم؟ جوان گفت: یکی از رفقای مذهبیت را مسخره کردی، این عمل زشت باعث نابودی اعمال شد. سپس بدون اینکه حرفی بزند آیه ۳۹ سوره یاسین برایم یادآوری شد: روز قیامت برای مسخره کنندگان روز حسرت بزرگی است. "یا حسره علی العباد ما یاتیهم من رسول الا کانوا به یستهزون" ♻️خوب به یاد داشتم که به چه چیزی اشاره دارد. من خیلی اهل شوخی و سرکار گذاشتن رفقا بودم. با خودم گفتم اگه اینطور باشه که خیلی اوضاع من خرابه...! رفتم صفحه بعد، روز بعد هم کلی اعمال خوب داشتم اما کارهای خوب من پاک نشد. با اینکه آن روز هم شوخی کرده بودم اما در این شوخی ها با رفقا گفتیم و خندیدیم اما به کسی اهانت نکردیم. 🔆 غیبت نکرده بودم، هیچ گناهی همراه با شوخی های من نبود. برای همین شوخی ها و خنده ها به عنوان کار خوب ثبت شده بود. با خودم گفتم: خدا را شکر. یاد حدیثی افتادم که امام حسین علیه السلام می فرماید: برترین اعمال بعد از اقامه نماز شاد کردن دل مومن است. البته از طریقی که گناه در آن نباشد. خوشحال شدم و رفتم صفحه بعد با تعجب دیدم ثواب حج در نامه عمل من ثبت شده! 🔅به آقایی که پشت میز نشسته بود با تعجب و لبخند گفتم: من که در سنین نوجوانی مکه نرفتم. گفت: ثواب حج ثبت شده، برخی اعمال باعث می شود که ثواب چندین حج در نامه عمل شما ثبت شود، مثل اینکه از سر مهربانی به پدر و مادر نگاه کنید، یا مثلاً زیارت با معرفت امام رضا علیه السلام و... ⚜اما دوباره مشاهده کردم که یکی یکی از اعمال خوب من در حال پاک شدن است دیگر نیاز به سوال نبود خودم مشاهده کردم که آخرش با رفقا جمع شده بودیم و مشغول اذیت کردن یکی از دوستان بودیم. یاد آیه ۶۵ سوره زمر افتادم که میفرمود برخی اعمال باعث حبط و نابودی اعمال خوب انسان میشود... 🔆به دو نفری که در کنارم بودند گفتم: شما یک کاری بکنید! همینطور اعمال خوب من دارد نابود می شود!! سری به نشانه ناامیدی و این که نمی‌توانند کاری انجام دهند برایم تکان دادند. همینطور ورق می‌زدم و اعمال خوبی را می‌دیدم که خیلی برایش زحمت کشیده بودم اما یکی یکی محو می‌شد... 🔴فشار روحی شدیدی داشتم،کم مانده بود دق کنم. نابودی همه ثروت معنوی ام را به چشم می دیدم اما نمی دانستم چه کار کنم... ... شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
✍ آیت الله سید شهاب الدین مرعشی نجفی: وقتی مادرم مرا می فرستاد تا پدرم را برای خوردن غذا صدا کنم ، بعضی وقت ها می دیدم پدر به خاطر خستگی ، در حال مطالعه خوابش برده است . دلم نمی آمد ایشان را بیدار کنم .‌ همان طور که پایش دراز بود، صورتم را کف پای پدر می مالیدم تا از خواب بیدار شود . در این حال که بیدار می شد ، برایم دعا می کرد و طلب عاقبت به خیری می نمود . من خیلی از توفیقاتم را از دعای پدر و مادر دارم . ‌‌ 🌾🌹🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌آی جوون ها امیدهای امام زمان شماها هستید امیدشو ناامید نکنید✨‼️❌ اَلَّلهُمـّ؏جِّل‌لِوَلیِڪَ‌الفرَج شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥روایت زندگی شهید کچویی 📜انتشار به مناسبت سالروز شهادت شهید کچویی ♥️ شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
ماجرای عجیب سالم ماندن پیکر شهید یوسف الهی پس از 34 سال شهید محمدحسین یوسف الهی یکی از دوستان و همرزمان نزدیک شهید سلیمانی بود که طبق وصیتش او را در جوار این شهید در گلزار شهدای کرمان به خاک سپردند. سپهبد شهید قاسم سلیمانی در دوران هشت سال دفاع مقدس فرماندهی لشکر ۴۱ ثارالله را بر عهده داشت که متشکل از رزمندگان کرمان بود. شهید حسین یوسف الهی یکی از دوستان و همرزمان نزدیک شهید سلیمانی بود که طبق وصیتش او را در جوار این شهید در گلزار شهدای کرمان به خاک سپردند. اما این تدفین ماجرا‌های خاص خودش را داشت که بعد از گذشت ماهها از روز خاکسپاری سردار،شنیدن آن به یادماندنی است. به روایت شاهدان عینی پیکر شهید یوسف الهی هنوز بعد از گذشت ۳۴ سال از شهادتش سالم مانده است. سردار شهید حاج قاسم سلیمانی درباره نحوه شهادت شهید حسین یوسف الهی گفت: هنگامی که آن‌ها در اتاق عملیات بودند دشمن در عملیات والفجر ۸ دست به حمله شیمیایی می‌زند، او یاران خود را از سنگر خارج کرد و خود به شهادت رسید. 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
••📚🔗 [ ] 🌾 چنددقیقه بعددیدم پیام داد _کجارفتین؟🤔 *بله؟😐 _هستین؟ *بله _اهل کارفرهنگی هستین آبجی؟🤔 *بله اگه شرایطم جورباشه و بتونم اره _بامرکز.......آشنایی دارین *اره چندباری به گوشم خورده اسمش ولی شناخت زیادی ندارم _من اسمم سبحان(اسامی غیرواقعی)😉 مسئول جذب این مرکزم‌.میخوایدیه توضیحی بدم تااگه علاقه داشتیدعضوبشید؟ . بنظرم اومد یه توضیح ساده ومعمولی که اشکال نداره در ضمن ماکه حرف خاصی نمیزنیم پس شروع کردبه توضیح دادن...... دراین بین ازم اسم وسن وتحصیلاتموپرسید نمیخواستم بگم ولی دیدم کاری نمیتونه بکنه که. حالااسم وفامیل وسن که چیزی نیست پس گفتم:(رضوانه۲۰سالمه و......درس میخونم)😶 تاسن ورشته موگفتم برام نوشت _چه جالب 😃منم همسن شماهستم وهمین رشته وخلاصه گفتگوی ما ازهمین جملات شروع شد ازدرس وکارش پرسیدم ازدرس وفضای کارم پرسید منی که هرپسری بهم ریکوئست میداد،ندیده ونخونده طرف روبلاک🚫 می کردم، حالاداشتم بایه پسرصحبت میکردم.😞 . وسط صحبت هامون ازش پرسیدم برنامه ت واسه آیندت چیه؟ گفت میخوام ازدواج کنم👰🏻🤵🏻 گفتم چیییییییی😳؟؟؟؟تواین سن😮؟ _اره مگه چیه؟شماکه مذهبی هستین چرافکرمیکنین تواین سن ازدواج کردن زوده؟ *به نظرمن ۲۰سال واسه یه پسرکمه که بخوادتواین سن ازدواج کنه.مگه اینکه یه دختر۱۵،۱۶ساله روبگیره😅 _ یعنی شماکه۲۰سالته بایه پسر همسن خودتون ازدواج نمیکنی؟ قاطع گفتم نه... . تقریبایکی دوساعت صحبتمون طول کشیدوخیلی چیزادرموردکارش ودرسش وهمون مرکزبهم گفت منم درموردخونوادم،کارم،درسم و..... براش توضیح دادم. بعداین مدت دیگه خداحافظی کردم وباخودم گفتم خب دیگه تموم شد.ولی نمیدونم چرادستم نمیرفت سمت بلاک🚫 رفتم دیدم چقدرررررر باهم حرف زدیم چت هاروبالاوپایین کردم،بعضیاروخوندم،بعضیاروپاک کردم باخودم گفتم من چرابایدبایه نامحرم حرف بزنم؟؟؟؟؟😭 و خیلی شدید پشیمون شدمواحساس گناه کردم 🥺🤯 شب خیلی حالم گرفته بود😰 حس بدی داشتم تانیمه شب بیداربودم وباهزاربدبختی خوابم برد 🔘ادامه دارد... شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 استاد 🔖 چگونه گناه نکنیم - قسمت پنجم 📥 لینک دانلود سخنرانی کلیپ 👇 🌐 https://t.me/Masafbox/2067 📥 لینک دانلود با کیفیت‌های مختلف 👇 🌐 aparat.com/v/jWFcn ✅ شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
5.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 استاد 🔖 چگونه گناه نکنیم - قسمت ششم 📥 لینک دانلود سخنرانی کلیپ 👇 🌐 https://t.me/Masafbox/2071 📥 لینک دانلود با کیفیت‌های مختلف 👇 🌐 aparat.com/v/pRcOC ✅ شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji