#قسمتپنجم
#مینویسمتابماند🌿🌸
بعد از دو ساعت قرار بود همگی با هم برای اقامه نماز مغرب و عشا و عرض ادب خدمت شاه نجف بریم حرم .
درست یادم هست حرم شلوغ بود قلبم داشت تند تند میزد اصلا باورم نمیشد الان در یکی از صحن های حرم امامم علی (ع) ایستادم و بعد چهار سال دوباره پا به این مکان مقدس گذاشتم.
بعد از خواندن نماز در بین جمعیت ، همگی وارد حرم شدیم تا زیارتی کنیم
بخاطر شلوغی گوشه کناره ایی تکیه به کتابخانه داده بودم ، و بقیه را که به طرف ضریح میرفتند با بهت و بغض نظاره میکردم ، خاله سمیه از بین جمعیت خودش رو بهم رسوند گفت: بیا ببرمت کنار ضریح ولی اصلا نمیتونستم قدمی بر دارم پاهام قفل شده بود به زمین و ارادم دست خودم نبود فقط به رو ب رو خیره شده بودم که اشک جلوی دیدم رو گرفت قبل از باریدن با دست پاکش کردم ولی کجا بهتر از اینجا که زار بزنم و دردمو به پدر شیعیان بگم؟!
خاله هر چی اصرار کرد تا باهاش برای زیارت برم ولی نمیتونستم...شاید میترسیدم برم بین جمعیت، از اون لحظه واهمه داشتم که بیوفتم و دیگه نتونم پاشم ، ولی انگار قرار بود یه بار هم ک شده من امشب زانوهام به زمین بشینه، زنی پایین پام نشسته بود ک چادرمو کشید و موجب شد به طرف زمین کشیده بشم ، چشمام تار میدید و برای لحظاتی نفهمیدم چی شد .فقط گوشام هر از گاهی صدای خاله سمیه رو میشنید که با کسی حرف میزد ، لیوان آبی ک به دهنم چسپید وادارم کرد چشمامو باز کنم.. کلی آدم داشت نگام میکرد ، شرمنده آبو پس زدم و سرمو به زانو گرفتم و با صدای بلند زدم زیر گریه آخه کی تموم میشه خسته شدم دیگه طاقت ندارم خدا آخه چرا من، من یه بنده ی ضعیف و خطا کار بیش نیستم من نمیتونم ، توانایی ندارم منو ببخش ولی دیگه نمیکشم دیگه بسه این همه آدم دور و بر من چرا این نه چرا اون نه من چرا باید این شکلی باشم
جمله ای توی ذهنم قدم میزد( اگه خدا من رو گرفتار کرده و اون گرفتاری اثر روحی بدی روی من گذاشته ...امکان داره این یک امتحان الهی باشه ، به نظرم اینجور وقت ها خدا یه جور دیگه بهت توجه میکنه اون میخواد تو بزرگ بشی)
وقتی از افکارم بیرون اومدم ، در حال بلند شدن بودم ولی نمیشد هر کاری میکردم نمیشد حسی تو بدنم نبود که بتونم خودمو بالا بکشم ، توان ایستادن نداشتم ک با هر بار بلند شدن با کمک بقیه، میوفتادم زمین ، یه دختر ۱۳ ساله چطور میتونه وضعیتش مثل پیرزنی باشه ک ۸۳ سال سن داره ، چطور میتونست این همه طعنه و کنایه رو به جون بخره و دم نزنه؟
صدای همه با هم قاطی شده بود ، خاله سمیه منو تو بغلش گرفت و با گریه نوازشم میکرد یاد اجراهایی ک تو محرم و صفر سال های قبل داشتیم افتادم ، حضرت علی رو به سه ساله ی ابی عبد الله قسم دادم ک بتونم حداقل الان بلند بشم مامانی ماشینی به سرش میزد و میگفت یا علی ما رو شرمنده ی مادر و پدرش نکن ، به امیدی فرستادنش پابوس شما ، یا علی خودت نگاهی ب دل بچه ی منم کن ، نوکر شماست ...دوباره این ائمه بودن ک به دادم رسیدن و بلاخره بعد از دقایقی با یه یا علی بلند شدم(یادم میاد وقتی به مدرسه جدید(راهنمایی) وارد شدم خیلیا مسخرم میکردن خیلیا اذیتم میکردن و من تنها جوابی ک براشون داشتم لبخند بوده و سعی میکردم با شوخی قضیه رو جمع و جور کنم نه به خاطر شخص مقابل بلکه به خاطر خودم من باید با شرایط پیش اومده میساختم و بسازم من تو یه نبرده طبیعی گیر افتادم یه نبردی ک اگر شاید به یه دختر دیگه تعلق میگرفت زود شکست میخورد ولی من خودمو شناخته بودم درسته شاید وسط راه کم بیارم و صلاحی نداشته باشم ولی من خدا رو دارم من به حضرت رقیه متوسل شدن
من با خیال های قشنگ و زیبا و روز های خوش دارم زندگی میکنم یه روزی میاد که قول میدم همه سختیا یادم میره بعد با خیال راحت میشینم و دفترچه خاطراتتمو نگاه میکنم میبینم چقدر زمان زود میگذره.
صبح بعد صبحانه تو اتاق نشسته بودم که حسنا وارد شد و گفت: بیا که عقیله سراغتو میگرفت..
چادر پوشیدم و بیرون رفتم ، با هم دست دادیم و برای اولین بار گرم صحبت شدیم.
عقیله انگار چیزی یادش اومد باشه گفت:
+ راستی ، خونه دختر عمم که روضه بود مامانت رو دیدم ، سمیه هم پیشش نشسته بود به من گفت دختر ایشون هم همراه خودمون میاد کربلا ولی برا من فایده ای نداشت چون من تورو نمیشناختم..
با خنده ی دندون نمایی رو بهش گفتم:
حالا خو شناختی منو، من دختر همون مامانم😁
+اره فهمیدم😂
-اهل کدوم محله های مینابی؟!
+فخر اباد
-نمیدونم کجاست
همون موقع بود که گفتن آماده شیم برای اینکه بریم خونه امام خمینی رو ببینیم ، با گرمایی که داشتیم میپختیم ، به نظرم اولین باری بود ک من این همه راه رو تو این چند مدت میرفتم و احساس خستگی نمیکردم،تو خونه امام همه چی عادی و بی آلایش بود...
تازه من رفتم تو اشپز خونه ی خونش دستامو شستم
ادامه دارد...
AUD-20210623-WA0019.mp3
9M
🌸خبر بدین به امام رضایی
#حاج_امیر_کرمانشاهی
ولادت امام رضا علیه السلام 1400
چهارشنبه های امام رضایی
#شنیدنی
#یا_امام_رضا
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
6.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📝 مداحی بسیار احساسی دنیا به چه دردی میخوره؟
👤 سید حجت #بحرالعلومی
👌 #پیشنهاد_دانلود ؛
#شب_جمعه هوایت نکنم میمیرم
به افق شب جمعه
#شب_زیارتی_ارباب♥️🍃
┅═ 🌿🌸🌿 ═┅
••📚🔗
[ #داستان]
#قسمت_سوم 🌾
صبح که بیدارشدم😴 اولین چیزی که یادم اومد سبحان بود😬
ولی سعی کردم بهش فکرنکنم وبه کارام برسم
صبحونه خوردم🍳،وسایلمومرتب کردم،کاراموکردم
نمازظهرشد،نمازموخوندم
نزدیک ساعت یک ونیم ظهر بودکه گوشی رو برداشتم📱
دیدم ساعت۱۱شب🕚 پیام داده بوده:شب بخیر😇
همین....
وهمین دوکلمه حال وهوای منو بهم ریخت
دختری نبودم که کمبودمحبت داشته باشم💞 ولی خب ....
توهمون حال وهوابودم که یهوپیام داد
_سلام🥰
*سلام
_ظهربخیر😇
*ممنون
_آدم تاالان میخوابه بنظرت؟🤔
*تاالان خواب بودی مگه؟
_شمارومیگم بانو🙂
*آهان من...من ازساعت۹بیدارم🕘 یه ذره سرم شلوغ بودوقت نمیکردم گوشیموبردارم.
_اهان.خب پس کاراتوکردی؟
*بله
_خب خداروشکر.راستی؟
*بله؟
_توچرابه من نمیگی جانم؟🤔
*چرابایدبهتون بگم جانم؟😳
_همینطوری
*من وشمانامحرمیم.خودتون هم اگه میگیدمذهبی هستین پس بایدهمچین چیزایی رومراعات کنین.
_باشه بابا،چشم،چرادعوامیکنی؟
*حرفی که میخواستید روبزنید.من کاردارم بایدبرم
_خواستم دلیل اصلی مخالفتتو باازدواج یه پسر،توسن کم بدونم.واقعاچرافکرمیکنی من بچه ام؟👶🏻
*من فکرنمیکنم شما بچه هستین.گفتم ازنظرمن این سن کمه.
همینطورسوال پیچ کردمنو ودوباره مثل روزقبلش حدوددوسه ساعت درگیرچت شدیم.
چندمدتی بودکه باسبحان آشناشده بودم وتقریباوابسته🙀
ولی اصلاعلاقه ای نداشتم🤖
فقط وقتی حوصله ام سرمیرفت باهم چت میکردیم وحرفای معمولی میزدیم.
دیگه حرف زدن بایه نامحرم برام سخت نبود😖
خیلی راحت شما به تو تغییرپیداکرده بود😱
ومن خیلی اروم تبدیل شدم به کسی که بدون ذره ای استرس واحساس گناه داره بایه نامحرم چت میکنه....🤯🥴😣
🔘ادامه دارد
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
4_5843536480630217048.ogg
339K
❤️🎧
همه دار و ندارم حسین (ع)
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
mousighi_matn_02.mp3
863.5K
#شهدا
❤️یاران چه غریبانه
رفتند از این خانه💔
❤️هم سوخته شمع ما
هم سوخته پروانه😭
•┈┈••✾•♥️•✾••┈┈
🆔شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠حجة الاسلام قرائتی 👇👇👇
اثبات اینکه چرا شیعه شدین
❌❌در حضور وهابی ها
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ تسلط رهبر عزیز انقلاب بر موضوعات مختلف ( فیلم را ببینید)
آیا با این میزان تسلط و اطلاعات ریز و دقیق ، امکان دارد این مرد حکیم نسبت به واکسن کرونا اطلاعی نداشته باشند ؟
#نگران_نباشید
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
Naseri-9 (1).mp3
3.51M
[ #صوت_مهدوی]
❗️یاری امام زمان(عج) امتحان میخواهد.
🔶حکایت شنیدنی / 🗣ایت الله ناصری
♡شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
9.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽لحظه شهادت شهید #حسین_بادپا | به روایت شهید #مصطفی_صدرزاده
(همون شهیدی که شهید محمدحسین یوسف الهی گفته بود توشهید نمیشوی)
وسالها شهادتش بتعویق افتادتااینکه باالتماس به مادرسردارشهیداحمدکاظمی ودعای ایشان مفتخربه پوشیدن لباس شهادت شد
#ذکریادونام شهدا باصلوات
🌸
🍃🌸
🌺🍃🌸
🍃🌺🍃🌸
#شهیدانه🕊
شمادعوت شدید
•🕊🍃..🌷..🍃🕊•
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji