⚘`🌱•
فرزند شهیدم فرد متدین ومتعبدی
بود. به خاطردارم که دریک
روزگرم تابستان برای انجام
کارکشاورزی به باغ رفته بودیم
وحسن با اینکه سن وسال چندانی
نداشت روزه گرفته بود. به شدت
درهوای گرم کارمی کرد. من دلم
برایش سوخت وبه او گفتم: حسن
جان یک قوری چای برایت درست
کنم و روزه ات را بخور. ولی او به
من گفت: مادرجان توباید مرا
اگرروزه ام را بخورم نصیحت کنی
حالا به من می گویی روزه ات را
بخورم. جواب خدا را چه باید
بدهم. بازهم من اصرارکردم و
گفتم: اگراز پدرت می ترسی او
خواب است ولی حسن گفت:
پدرم خواب است ولی خداوند که
خواب نیست و او همچنان کار
می کرد و روزه اش را افطارنکرد.
شهید حسن رمضانی
#سنگرخاطرات
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
`🌱•
من یک روزی از هواپیما پیاده
میشدم، یک جوانی را دیدم که
از از این شلوارهای مد جدید که
معمولا بخشی از این شلوار پاره
هست، از این شلوارهای جین
پاش بود، به من گفت:
من میتونم مدافع حرم بشم؟،
من تعجب کردم، گفت میدونم
من را نمیپذیرید اما میدانی من
دوست کی هستم؟
گفتم نه،
گفت من دوست سید ابراهیمم.
[سید ابراهیم از بهترین فرماندهان
ما بود، فرماندهان فاطمیون که
خودش را به عنوان افغانی جا زد
و وارد جبهه شد بعد جبهه او را
گرفت و نگه داشت و نگذشت برود
و روز عاشورای سه سال قبل به
شهادت رسید]من تعجب کردم که
گفت من دوست سید ابراهیم هستم. .
شهیدی که یک خصوصیاتش ترسیم
راه است. یک تحرک عظیمی و یک
معنویت جدیدی ویک دگرگونی
جدیدی در جامعهی ما درجوانان ما
در سطوح گوناگون این فرهنگ
مدافع حرم ایجاد کرد..
#حاجقاسم
#سنگرخاطرات
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
`🌱•
ماه رمضان را آمده بود خانه.
به علی می گفت؛ امسال ماه
رمضون از خدا اهدی الحسنیین
را خواستم ؛ یا شهادت یا زیارت..
هر شب با موتو علی می رفتند
دعای ابوحمزه. هر سی شب!
وقتی دعا را می خواندند،
توی حال خودش نبود. ناله می زد.
داد می کشید. استغفار می کرد.
از حال می رفت. از دعا که
بر می گشتند، گوشه ی حیاط،
می ایستاد نماز شب می خواند.
زیر انداز هم نمی انداخت.
هنوز دستش خوب نشده بود؛
نمی توانست خوب قنوت بگیرد.
با همان حال، العفو می گفت.
گریه می کرد. می گفت؛
ماه رمضون که تموم بشه،
من هم تموم می شم. ..
یادگاران، جلد هشت
کتاب شهید ردانی پور، ص 75
#سنگرخاطرات
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
`🌱•
داستان زندگی شهید نوروزی در
کشاکش جنگ و صلح بود، روح
سرکش او آرام نداشت و تنها
شنهای داغ عراق بود که توانست
با مکیدن خون سرخش آرامش
کند.
«شیر سامرا» لقبی است که
عراقیها به شهید مهدی نوروزی
دادهاند، مادرش میگوید این لقب
به این علت است که بسیاری از
رزمندگان را از محاصره دشمن
خارج کرده و خط شکن بوده است
بشنویم از مادر شهید
قبل از به دنیا آمدن آقا مهدی
حالتهای معنوی خاصی برای من
رخ میداد که طبیعی نبودند و
احساس میکردم که فرزندی که
قرار است به دنیا بیاید بسیار مورد
توجه و لطف اهل بیت علیهم
السلام است.
سه ماه مانده بود که مهدی به دنیا
بیاد خواب امام خمینی (ره) را
دیدم و ایشان لباسی برای فرزندم
آورده بود و گفتند زمانی که
فرزندت به دنیا آمد این لباس را
تنش کنید.
چند ماه بعد، یعنی دوهفته مانده به
دنیا آمدن مهدی خواب دیدم چند
زن با چادرهای عربی مشغول تمیز
کردن خانهام هستند و با کلی
اصرار از آنها خواستم که زحمت
نکشند و اجازه بدهند که خودم
خانه را تمیز کنم، در جواب اصرار
من گفتند: فرزندی که قرار است
به دنیا بیایید فرزند ماست و ما
برای کمک به تو آمدهایم.
وقتی که از خواب بیدار شدم با
خودم گفتم این خانمها باید از
اهل بیت امام حسین (علیه
السلام) باشند و برای مهدی من
آمده بودند. اتفاقات قبل از به دنیا
آمدن آقا مهدی آنقدر عجیب بود
که یقین کرده بودم که اهل بیت علیهم السلام برای کار مهمی
انتخابش کردند..
-شهیدمهدینوروزی-
#سنگرخاطرات
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
`🌱•
یکی از بچهها به شوخی
پتویش را پرت کرد طرفم..
اسلحه از دوشم افتاد و خورد توی
سر کاوه،کم مانده بود سکته
کنم.سر محمود شکسته بود
وداشت خون میآمد..
با خودم گفتم:
الان است که یک برخورد ناجوری
با من بکند،چون خودم را بیتقصیر
میدانستم آماده شدم که اگر
حرفی زد و چیزی گفت جوابش
را بدهم..
کاملا خلاف انتظارم عمل کرد
یک دستمال از توی جیبش در آورد
گذاشت رو زخم سرش و از سالن
رفت بیرون..
این برخورد از صدتا تو گوشی
برایم سخت تر بود..
دنبالش دویدم
در حالی که دلم میسوخت
با ناراحتی گفتم:
آخه یه حرفی بزن
چیزی بگو..
همانطور که میخندید گفت:
مگه چی شده؟!
گفتم: من زدم سرت رو شکستم
تو حتی نگاه نکردی ببینی کار کی بوده
همانطور که خونها را پاک میکرد
گفت: اینجا کردستانه...
از این خونها باید ریخته بشه
اینکه چیزی نیست..
چنان مرا شیفته خودش کرد
که بعدها اگر میگفت بمیر میمردم..
-شهید محمود کاوه-
#سنگرخاطرات
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
`🌱•
برادر مجروحی را به اورژانس
مستقر در فاو آوردند. ترکش در
چند سانتی متری قلب او خانه
کرده بود .او داشت آخرین
لحظات عمر خود را سپری میکرد.
دیدن لحظات جان کندن او برایم
سخت و ناگوار بود . هیچ وسیله
ای برای جراحی نداشتم و انتقال
او به پشت جبهه، نیاز به صرف
زمان داشت.دیوانه وار دوره او
میچرخیدم بغض گلویم را چنگ
می زد کاری از دستم ساخته نبود.
آن برادر لحظه ای چشمانش را باز
کرد .مرا که دید با دست به جیب
پیراهنش اشاره کرد به سرعت
دست بردم و از داخل جیبش
کیفی را بیرون آوردم.
ناخداگاه آن را گشودم عکس سه
فرزند خردسالش بود با علامت به
من فهماند که عکس را جلوی
صورتش ببرم. صورتی که پر از
خاک و خون بود .شهادتینش را
گفت و پر گشود. من عکس را در
دستم گرفتم و با صدای بلند گریه
کردم. چند روز پیش برادری به
شهادت رسیده بود که قبل از
آخرین نفس هایش برایم از هفت
فرزندی که داشت تعریف کرد.
دلش برای آنها تنگ شده بود.
میگفت: آنها را به خدا سپردم.
آمدهام و آماده ام برای رفتن.
راستی آیا کسی آنها را مجبور کرده
بود که به جبهه بیایند؟ فقط و
فقط آنهایی که پدر شده اند
می دانند دل کندن از فرزند چه
حالی دارد فقط آن ها می فهمند
که شهدای ما با تمام عشقی که به
خانواده داشتند، چگونه خدا را
برگزیدند ..
-راوی دکتر هاشمی-
کتاب دل دریا
مجموعه روزهای ماندگار ۴
#سنگرخاطرات
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
`🌱•
وسط شب که مصطفی برای نماز
شب بیدار میشد، طاقت
نمی آوردم و میگفتم :
"بسه دیگه !
استراحت کن خسته شدی "
او می گفت :
" تاجر اگر از سرمایه اش خرج کند
بالاخره ورشکست میشود باید
سود در بیاورد که زندگیش بگذرد ،
ما اگر قرار باشد نماز شب نخوانیم
، ورشکست میشویم. "
اما من که خیلی شب ها با گریه
مصطفی بیدار می شدم
کوتاه نمی آمدم و می گفتم :
" اگر اینها که اینقدر از شما
میترسند بفهمند این طور گریه
میکنید...
مگر شما چه معصیت دارید ؟
چه گناهی دارید ؟
خدا همه چیز به شما داده،
همین که شب بلند می شوید
خود یک توفیق است "
آن وقت مصطفی گریه اش
هق هق می شد و میگفت :
آیا به خاطر این توفیق که
خدا داده اورا شکر نکنم ؟..
-نقلازهمسرشهیدچمران-
#سنگرخاطرات
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
`🌱•
همین روزهای ماه مبارک رمضان
بود و حلب به شدت درگیر هجوم
سخت تروریستها در محورهای
جنوبی، حاجی هم تو منطقه بود.
حاجی برای نماز و افطار برگشت
قرارگاه. آشپز کباب برگ آماده
کرده بود با مخلفات...
جمعی از رزمنده ها هم در قرارگاه
بودن و منتظر دیدن حاجی.
بعد از نماز آمد سر سفره، غذا را که
دید چهره در هم کرد ولی حرف
نزد، همه مشغول افطاری خوردن
بودن. همش نگاهم به نگاه حاجی
بود، جز سه دونه خرما و چایی و
یک قاشق از ظرف یک رزمنده که
تعارف کرد لب به غذا نزد و رفت
با بچه های فاطمیون افطار خورد.
البته ساعت ۱۲ شب ..
#شهیدحاجقاسمسلیمانی
#سنگرخاطرات
https://eitaa.com/joinchat/1583022171Cf663fac596
`🌱•
آرامشش زبانزد بود…خیلی بر
اعمالش مسلط بود و کم حرف…
به جا حرف می زد و اغلب
مشغول ذکر گفتن بود…
سوال که می پرسیدند،
جواب می داد
و دوباره ذکرهایش را
از سر می گرفت…
می گفت از فرصت ها
خوب استفاده کنید…
یک بار گروهی داشتیم به
جبهه می رفتیم…
گفت:بیایید با هم سوره صف را
حفظ کنیم.
به مقصد که رسیدیم همه
آن سوره را حفظ کرده بودیم..
- شهید حسن ترک -
#سنگرخاطرات
https://eitaa.com/joinchat/1583022171Cf663fac596
`🌱•
همسر شهید همت می گوید
بارها به من می گفتند این چه
فرمانده لشکری است که
هیچ وقت زخمی نمی شود؟
برای خودم هم سؤال شده بود
از او پرسیدم تو چرا هیچ وقت
زخمی نمی شوی؟می خندید
حرف تو حرفمی آورد و
چیزی نمی گفت.شب تولد
مصطفی رازش را به من گفت
پیش خدا کنار خانهاش از او
چند چیز خواستم؛اول تو را
بعد دو پسر از توتاخونم
باقی بماند بعد هم اینکهاگر
قرار است بروم زخمی یا اسیر
نشوم آخرش هم اینکه نباشم
تویمملکتی که امامش
توش نفسنکشد..
همین هم شد....
#سردارشهیدهمت
-یادگاران -
#سنگرخاطرات
https://eitaa.com/joinchat/1583022171Cf663fac596
`🌱•
شبها که خانه بود،
کاغذی را دست میگرفت و
علامت میزد.
شبی صدایم زد و گفت:
عیال، این کاغذ را دیدهای؟
گفتم: نه. چه هست؟
گفت: نامهٔ عملم است.
حساب و کتاب کارهایم!
میخواهم بدانم هر روز،
دل چند نفر را شکستهام.
با چند نفر خوب بودهام و
چه کارهایی کردهام.
همهٔ اینها را مینویسم.
گفتم نشان تو هم بدهم؛
شاید دوست داشتی برای
خودت درست کنی.
-کتاب طلایهداران نور-
-شهید محمد علی خورشاهی-
#سنگرخاطرات
https://eitaa.com/joinchat/1583022171Cf663fac596
`🌱•
حاج رضا پس از شهادت
برادرش بیش از سه روز
در تهران نماند و به
منطقه بازگشت .
وقتی به وی گفته
میشود که ، خوب بود
لااقل تا شب هفت برادرت
میماندی و بعد بر می گشتی ؟
در جواب میگوید ،
به آنها گفتهام کنار قبر
حسین قبری را برای من
خالی نگهدارید ..
بیش از ۱۰ روز از شهادت
برادرش نگذشته بود که روز
۱۰ تیرماه سال 1365 در عملیات
کربلای۱ ، روز آزادسازی شهر
مهران، از چنگال دشمن بعثی
به شهادت رسید .
شهید حاج رضا دستواره
تا زمان شهادت ۱۱ بار
مجروح شدن را به جان
خریده بود ، ولی هرگز
لحظهای از پای ننشست
که دشمن بخواهد
دین و ناموس کشورش را
به خطر بیاندازد ....
شهیدحاجرضادستواره
- ستارگان خاکی-
#سنگرخاطرات
https://eitaa.com/joinchat/1583022171Cf663fac596