eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
397 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
••📚🔗 [ ] 🌾 دستم نه سمت بلاک میرفت🚫(چون وابسته شده بودم ) نه سمت جواب که دیدم آنلاینه وبرام نوشت عزیزم❤ کجابودی میدونی چقدرنگرانت شدم😰؟ توروخدامنوببخش☹ نمیخواستم ناراحتت کنم 😞 ولی حرف دلم بود😢 منو ببخش گلم😔 تاخودصبح حرف زدو منو راضی کردکه به پیشنهادش فکرکنم. وساعت۷صبح 🕖ازش خداحافظی کردم، بعد۷،۸ساعت چت کردن. هردفعه باخودم فکرمیکردم میگفتم من اینجوری نبودم .چرااینطورشد.ولی هردفعه نفسم👹 میگفت کاری نمیکنی که ،ملت بدترازایناشومیکنن‌. مگه حضوری دارین حرف میزنین؟مگه بهش دست زدی ؟یا..... دوباره رابطه خوب شدبازبون ریختن های سبحان دیگه حالم بدنمیشداگه منو خانمم👰🏻 وعشقم💝 صدامیکرد حتی دیگه ناراحت نمیشدم وباهاش دعوانمیکردم اگه باهام حرفای مثبت۱۸میگفت😞🔞 انگارواقعاشوهرم بود💑 کم کم منم اومدم توکار . نه به اندازه اون ولی دیگه وقتی صدام میکردمیگفتم جانم🧡.عزیزم 💞وفدات شم😘 وبعضی استیکر💋وایموجی ها😍رو می‌فرستادم. شده بودم مثل همون بعضیایی که هیچوقت فکرشوهم نمیکردم که این کارا روبکنم.😟 . یه شب بهم گفت قراره فردا بره مرکزتحصیلش تاکاراشوبکنه. ولی قبلش بایدمیرفت یه جایی تایه کاری روانجام بده. ساعت۱۰شب 🕙تصمیم گرفتم بدون اینکه بهش بگم برم همانجایی که قراره بره وغافلگیرش کنم 🔘ادامه دارد ◼️شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 استاد 🔖 چگونه گناه نکنیم - قسمت هشتم 📥 لینک دانلود سخنرانی کلیپ 👇 🌐 https://t.me/Masafbox/2063 📥 لینک دانلود با کیفیت‌های مختلف 👇 🌐 aparat.com/v/x1wMO ✅ شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
4_5983221620393641060.mp3
24.84M
🔊 سخنرانی استاد رائفی‌پور 📝 موضوع: جوان و ازدواج ✅ لینک فایل تصویری 👇 https://t.me/masaf/52858 🗓 تاریخ: ۱۳۹۷/۲/۶ - شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
'🖤🥀' أو تدري ... ؟ شهید جهاد مغنیه 🖤🥀 آقا زاده لبنانی شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
✨﷽✨ 🔴علائم آخر الزمان ✍آیت الله مجتهدی تهرانی(ره) ‏❶ شکم ، خدا می شود 💠 روزگاری می آید که مردم شکم هایشان ، خدایشان است و حواس آنها به شکم هایشان است همین الان که شما در حال نماز خواندن بودید، عده ای دم در نانوایی بربری و سنگکی ایستاده اند ... اینها شکم هایشان ، خدایشان است ‏❷ زنان قبله می شوند 💠 روزگاری می آید که زن قبله می شود. هر چه حاج خانم بگوید. فقط حرف حاج خانم !! ولو امر به خلاف شرع هم بکند یا کار خلاف شرع بگوید چون محو اوست، نمی فهمد چه می گوید:《 دختر باید چنین باشد ، کت و دامن تنگ بپوشد ، با این وضع به کوچه و خیابان برود》پدر مخالفت می کند ، مادر با پدر درگیر می شود می گوید《تو قدیمی هستی! تو قدیمی فکر می کنی! چیه مقدس شده ای؟! بگذار دخترم آزاد باشد. می خواهد با رفیقش برود کوهنوردی. 》 زنی که به فرمان شوهر باشد و از چیزهایی که شوهر متدینش می گوید اطاعت کند، او خیلی عالی است. ‏❸ پول دینشان است 💠 این حرف گریه دارد ... کار به این جا می رسد که دین آدم ، پولش می شود و دیگر به فکر حلال و حرام و خمس نیست، ربا می خورد و رشوه می گیرد و دزدی می کند. ‏❹ شرافتشان به متاعشان است 💠مبل و صندلی و ماشین و خانه گچ گیری شده و استخر و ... اگر اینها را نداشته باشد ، کسی محلش نمی گذارد. قدیم اینطور نبود ، قدیم هر کس متدین تر بود مورد احترام بود، اما الان هرکسی پول دارد و ماشین دارد و خانه شمران و امثال آن مورد احترام است. 🔴این ها از علائم آخرالزمان است شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نمازشب چه اثراتی داره چجوری نمازشب بخونیم؟ کلیپی کوتاه و جامع در مورد نمازشب😍 برای دوستانتون بفرستید اونا رو هم به آغوش پر آرامش خدا دعوت کنید🎁 عجّلـ لولیڪ الفرجــ🤲 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊•شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
هدایت شده از بشر حافےツ
لیلے ومجنون همہ افسانہ اند ツ عشق تفسیرے ز زهرا و علیست...!
📚 7⃣1⃣ 🍀عجیب اینکه افراد بسیاری که آنها را می‌شناختم در اطراف رهبر بودند و تلاش می کردند تا به ایشان صدمه بزنند اما نمی توانستند. اتفاقات زیادی را در همان لحظات دیدم و متوجه آنها شدم، اتفاقاتی که هنوز در دنیا رخ نداده بود. خیلی ها را دیدم که به شدت گرفتار هستند حق الناس میلیون‌ها انسان به گردن داشتند و از همه کمک می خواستند اما هیچ کس به آنها توجهی نمی‌کرد. ♻️مسئولینی که روزگاری برای خودشان کبکبه و دبدبه ای داشتن و غرق رفاه و راحتی در دنیا بودند حالا با التماس غرق در گرفتاری بودند. سوالاتی را از جوان پشت میز پرسیدم و جواب داد. مثلاً در مورد امام عصر و زمان ظهور پرسیدم ایشان گفت: باید مردم از خدا بخواهند تا ظهور مولایشان زودتر اتفاق بیفتد تا گرفتاری دنیا و آخرتشان برطرف شود. 💢اما بیشتر مردم با وجود مشکلات امام زمان را نمی خواهند...اگر هم بخواهند برای حل گرفتاری دنیایی به ایشان مراجعه می‌کنند. بعد مثال زد و گفت: مدتی پیش مسابقه فوتبال بود، بسیاری از مردم در مکان های مقدس امام زمان را برای نتیجه این بازی قسم می دادند. ✅از نشانه های ظهور سوال کردم،از اینکه اسرائیل و آمریکا مشغول دسیسه چینی در کشورهای اسلامی هستند و برخی کشورهای به ظاهر اسلامی با آنها همکاری می‌کنند. جوان پشت میز لبخندی زد و گفت: نگران نباش اینها کفی برآب هستند و نیست و نابود می شوند، شما نباید سست شوید باید ایمان خود را از دست ندهید. 🌴نکته دیگری که آنجا شاهد بودم انبوه کسانی بود که زندگی دنیای خود را تباه کرده بودند آنها فقط به خاطر دوری از انجام دستورات خداوند. جوان گفت: آنچه حضرت حق از طریق معصومین برای شما فرستاده است در درجه اول زندگی دنیای شما را آباد می کند و بعد آخرت را می سازد. 🌾 به من گفتند اگر آن رابطه پیامکی را ادامه می‌دادیم گناه بزرگی در نامه عمل از ثبت می‌شد و زندگی دنیایی تو را تحت شعاع قرار می داد. در همین حین متوجه شدم که یک خانم با شخصیت و نورانی پشت سر من البته کمی با فاصله ایستاده‌اند. از احترامی که بقیه به ایشان گذاشتن متوجه شدم که مادر ما حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها هستند. 🍁وقتی صفحات آخر کتاب اعمال من بررسی می‌شد و خطا و اشتباهی در آن مشاهده می شد خانم روی خودش را برمی گرداند، اما وقتی به عمل خوبی می رسیدیم با لبخند رضایت ایشان همراه بود. اما توجه من به مادرم حضرت زهرا بود،در دنیا ارادت ویژه به بانوی دو عالم داشتم و در ایام فاطمیه روضه خوانی داشته و سعی می‌کردم که همواره به یاد ایشان باشم. 💥ناگفته نماند که جد مادری ما از علما و سادات بوده و ما نیز از اولاد حضرت زهرا به حساب می‌آمدیم. حالا ایشان در کنار من حضور داشت و شاهد اعمال من بود. کم کم تمام معصومین را در آنجا مشاهده کردم...برای شیعه خیلی سخت است که در زمان بررسی اعمال امامان معصوم در کنارش باشند و شاهد اشتباهات و گناهانش. 🥀از اینکه برخی اعمال من معصومین علیه السلام را ناراحت می کردم می خواستم از خجالت آب شوم خیلی ناراحت بودم. بسیاری از اعمال خوب من از بین رفته بود چیز زیادی در کتاب اعوالم نمانده بود. از طرفی به صدها نفر در موضوع حق الناس بدهکار بودم که هنوز نیامده بودند. 💠برای یک لحظه نگاهم افتاد به دنیا و به همسرم که ماه چهارم بارداری را می‌گذراند و بر سر سجاده نشسته بود و با چشمان گریان خدا را به حق حضرت زهرا قسم می‌داد که من بمانم. نگاهم به سمت دیگری رفت داخل یک خانه در محله ماه دو کودک یتیم خدا را قسم می دادند که من برگردم. ♻️آنها می گفتند:خدایا ما نمی‌خواهیم دوباره یتیم شویم.. این را بگویم که خدا توفیق داد که هزینه‌های این دو کودک یتیم را می دادم و سعی می‌کردم برای آنها پدری کنم. آنها از ماجرای عمل خبر داشتند و با گریه از خدا می خواستند که من زنده بمانم‌... ... شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | داستان ازدواج رهبر انقلاب از زبان خودشان... 🌷 انتشار بمناسبت ۱ ذی‌الحجه؛ سالروز ازدواج حضرت علی (ع) و حضرت زهرا (س) 🌱شهید تورجی زاده🥰 @shahid1384torji
بسم الله الرحمن الرحیم
🌿🌸 گفتم : برو روی سَکویی کمی از من فاصله داره بشین ، حواسم بهش هست. زهرا ک رفت چادر رو بیشتر دور خودم پیچیدم خانومی که رو به روم نشسته و مشخص بود عربه نگاهی بهم کرد و یه چیزایی گفت ک بعد از چند کلمه حرف زدن متوجه شد ایرانی ام(ینی واقعا تشخیص نداد؟!)با لحجه عربیش باهام فارسی صحبت کرد ک البته خیلی از کلمات رو به زبان عربی ادا میکرد ، خدا خیر بده ب کسی ک زبان عربی رو وارد مدارس کرد تا ما کلماتشو یاد بگیریم بهم میگفت: + چیزی شده؟! +مادر و پدرت چیزیشون شده؟! +مریضی؟! با هر سوالش سرمو به حالت منفی تکون میدادم. و دوباره به فارسی دست و پا شکسته و با انگشتی ک به صورت نمایشی روی صورتش انجام میداد فهمیدم ک منظورش اینه ک پس چرا اینقدر داری گریه میکنی؟ راستش ساعت هم از دستم در رفته بود و معلوم بود این خانوم از اول حواسش بهم بوده. چطور میتونستم بهش چیزی بگم...اصلا چی میگفتم؟ اون که تو همسایگی حسین ابن علی زندگی میکرد چه میدونست از دلتنگی؟! فقط لبخند تلخی رو بهش زدم ک اونم به چشماش اشاره کرد ک و گفت دیگه گریه نکن. منم با یه سر تکون دادم به صحبت خاتمه دادم قرآنی ک از اون وقت تا حالا توی بغلم بود و را به سینه ام چسپاندم این کار هم بهانه ی دیگری برای جوشیدن اشک از گوشه چشمم و چ لحظات خوشی بود کنار علمدار حسین و چ خوش تر در کربلای حسین هر کس به این آسانی اهل کربلا نیست کار حسین است و دل مشکل ‌پسندش چ شد ک طلبید ،چقدر سریع اتفاق افتاد ممنون ک منو تو کربلا آوردی همه زندگیمو تو دادی میدونم ک برات اقا نوکر خوبی نبودم اینقدر گریه کردم ک فکر میکردم دیگه اشکی برام نمونده و چشام و گلوم میسوخت، نفسم بالا نمیومد لرزه تنم رو دیگه نگم سینم درد میکرد ولی هیچ کدوم از اینا نمیتونست جلوی گریم رو بگیره من تازه اقامو پیدا کردم من تازه اومدم پیشش من تازه حسینو فهمیدم من تازه کربلا رو فهمیدم من ....من تازه حضرت رقیه رو فهمیدم اخ دورت بگردم خانوم جان من تو رو از حسین دارم دستمو بگیر رقیه خاتون من بی شما هیچی نیستم. ولی خدا میدونست چقدر تو این مدت تو خودم ریخته بودم ک اشکام بند نمییومد تو این چند ساعتی ک اینجا بودم خدا راشکر میکردم کسی نیست و میتونستم هر چقدر ک میخوام بغضمو خالی کنم دست کسی رو شونم نشست و همزمان صدای خاله سمیه تو گوشم پیچید: +فاطم پاشو خاله بریم سرمو بالا آوردم،سرم داشت گیج میرفت و چ سر گیجه قشنگی ایجاد شده بود...:) آروم سرمو به علامت باشه تکون دادم و سعی کردم پامو ک مدت زیادی بغل گرفته بودم دراز کنم تا خستگیش بره و بتونم بلند شم قرآن رو خاله ازم گرفت، توی قفسه گذاشت بعد از چند دقیقه بلند شدم به سمت درب خروجی حرکت کردیم. قبل از بیرون رفتن از حرم خاله بهم گفت: میتونی الان بیای زیارت؟ خلوته الان اگه میای بیا ببرمت نگاهی کردم و گفتم:خب،بریم چادرمو درست کردم و با دست گرفتمش من از جلو و خاله پشت سرم بود و هی بهم میگفت دستتو بلند کن تا بتونی ضریحو بگیری ولی من توانم کمتر از اونی بود ک بتونم بین این جمعیت دستمو بالا بیارم بلاخره دستم به شبکه های ضریح رسید و اشکام جاری شد ، بین فشاری این جمعیت من فقط ضریحو میدیدم دلم میخواست ساعت ها بشینم کنارش و زجه بزنم ای عمووو براستی که خاندان علی چ چیزی دارند که آدم را مانند آهن ربایی به خود جذب میکنند خدایا هزار مرتبه بخاطر این ایل ممنون صد شکر که از تبار زهرایم... کسی منو از پشت سر به عقب کشید، سر برگردوندم و خاله رو دیدم پارچه سبزی تو دستش بود ک نیمی از اون تو دست زنی عرب قرار داشت و هر دو در پی این تکه پارچه بودند ، خاله رو به همون خانومه به اشاره و حرف زدن به فارسی و ... گفت پارچه رو ول کن تا بتونم اون رو به دو نیم تقسیم کنم خدا را شکر موفق شد ونیمی از پارچه رو ک متبرک شده ی ضریح عموجان بود همونجا به کمرم بست و توصیه کرد بازش نکنم و هر دو به سمت درب خروجی حرکت کردیم هم جمع شده بودند یاد زهرا افتادم ک تا چندی قبل در کنارم بود و بعد از جست و جوی چشمی اونو کنار عمه فائزه پیدا کردم عقیله و محدثه گوشه ای ایستاده بودند و گپ میزدند و من حالا متوجه این شدم ک این دو را از درب هتل تا به حال ندیده بودم. طَلق روسری ام خراب شده بود ک مجبور شدم بیرون بکشم و اونو به دست مامانی بدم. بعد از چند دقیقه به سمت هتل حرکت کردیم از در ورودی تا لابی چهار تا پله بود هنوز سرگیجم کامل خوب نشده بود ک روی پله ی دوم افتادم... رنگ رنگی و عقیله پشت سرم بودندمامانی ماشینی کنارم خاله سمیه و خاله معصومه هم بالای پله ها و دو مرد هم کنار نرده در حال صحبت بودند ، برای بلند شدن دستم را به قسمتی از نرده دادم، سوزشی در دستم احساس کرده که با آخی دستم را از نرده جدا کردم و باعث شد دوباره سفت به پله بخورم. مرد عربی ک کنار دستم بود انگار... ادامه دارد...