18.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بابای من سرباز حاج قاسم سلمانیِ
🔹 صحبتهای فرزند شهید مدافع وطن #ناصر_بشنام در مراسم تشییع پیکر پدرش💔
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
📚 #سه_دقیقه_در_قیامت
3⃣2⃣#قسمت_بیست_وسه
💥من و اسماعیل باهم دوست بودیم یکی از روزهای سال ۹۷ به دیدنم آمد،
یک ساعتی با هم صحبت کردیم گفت قرار است برای ماموریت به مناطق مرزی اعزام شود.
🌿 مسائل امنیتی در آن منطقه به گونهای است که دوستان پاسدار برای ماموریت به آنجا اعزام می شدند. فردای آن روز سراغ علی خادم را گرفتم گفتند رفته سیستان.
🌴 یک باره با خودم گفتم نکند باب به شهادت از آنجا برای او باز شود .مدتی گذشت. با دوستان در ارتباط بودم.
در یکی از روزهای بهمن ۹۷ خبری پخش شد،خبر کوتاه بود!
🌺 یک انتحاری وهابی خودش را به اتوبوس سپاه میزند و ده ها رزمنده را که ماموریتشان به پایان رسیده بود را به شهادت میرساند...
بعد از اینکه لیست شهدا را اعلام کردند علی خادم و اسماعیل کرمی هم جزو آنها بودند...
☘ من هم بعد از شهادت دوستانم راهی مرزهای شرقی شدم. اما خبری از شهادت نشد
یک دوست و پاسدار را دیدم که به قلب ما آمده است،با دیدن آنها حالم تغییر کرد.. من هر دوی آنها را دیده بودم که بدون حساب و در زمره شهدا و با سرهای بریده شده راهی بهشت بودند..
🍃 برای اینکه مطمئن شوم به آنها گفتم: اسم هر دوی شما محمد است درسته؟ آنها تایید کردند و منتظر بودند که من صحبت خود را ادامه دهم اما بحث رو عوض کردم و چیزی نگفتم.
باز به ذهن خود مراجعه کردم. چندنفر دیگر از نیروها برای من آشنا بودند.پنج نفر دیگر از بچه های اداره را مشاهده کردم که الان از هم جدا و در واحدهای مختلف مشغول هستند،اما عروج آن ها رو هم دیده بودم. آن پنج نفرم به شهادت می رسند.
🌳چند نفری را در خارج اداره دیدم که آن ها هم...
دیدن هر روزه این دوستان بر حسرت من می افزاید، خدایا نکند مرگ ما شهادت نباشد. به قول برادر علیرضا قزوه:
وقتی که غزل نیست شفای دل خسته
دیگر چه نشینیم به پشت در بسته؟
🦋رفتند چه دلگیر و گذشتند چه جانسوز
آن سینه زنان حرمش دسته به دسته
می گویم و می دانم از این کوچه تاریک
راهی است به سر منزل دل های شکسته
در روز جزا جرئت بر خواستنش نیست
پایی که به آن زخم عبوری ننشسته
قسمت نشود روی مزارم بگذارند
سنگی که گل لاله به آن نقش نبسته
🌾تا آخر عاقبت ما چه باشد...شهادت قسمت ما هم میشود یانه...
و اما یک نکته خیلی مهم اینکه ماها تو زندگی روزمره خیلی جاها بهمون تلنگر وارد میشه و کتاب سه دقیق در قیامت به قول نویسنده خودش اشاره داره به اینکه خدا میخواسته احتمالا به وسیله اون تلنگری به بعضی از افرادی بزنه که هیچ وقت این چیزا رو جدی
🍂 نمیگیرن...حتی یکی علمای دینی هم خواب دیده بود که حضرت معصومه علیها السلام در خواب فرمودن: بیشتر مشکل مردم این هست که قیامت را جدی نمیگیرن،در این مورد ان شالله بیشتر کار کنیم....
🌺اللهم الرزقنا شهادت فی سبیلک...
التماس دعا
پایان...
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ تاثیر پدران بر حجاب دختران
#استاد_پناهیان
#حجاب
🆔 شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴ماجرای عجیب چشم برزخی یک جوان!
🎙#استاد_رائفی_پور
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
15.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔دنیای سلیمانی...
پست ویژه /پیشنهاد دانلود
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📱 #استوری
#شهادت_امام_باقر علیه السلام
#امام_باقر علیه السلام
🆔شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج
شخصےنزدامامصادقعلیهالسلامرفتوگفت:
مرتکبگناهشدم💔!
امامصادقعلیهالسلامفرمود:خدامیبخشد
گفت:گناهبزرگےمرتکبشدم!!
امامصادقعلیهالسلامفرمود:حتےٰاگراندازه
کوهباشدخدامیبخشد..🌱
گفت:گناهےکهکردهامخیلےبزرگتراست.
امامعلیهالسلامفرمود:مگرچهکردهاۍ؟!
آنشخصبهشرحماجراپرداخت..
بعدازاتمامسخن،امامعلیهالسلامروبهشخص
کردوفرمود:خدامیبخشد؛ترسیدمنمازصبحت
راقضاکردهباشے...((:💔
#نماز
#نماز_صبح
••✾شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
{🍃❤️🌱}
#شهیدانہ💔
یادماݩ بآشد ↴
گناه ڪهڪردیم°•○
آݩ را به حساب جوانی ݩگذاریمـ×°•
میشود↷
🌱°•جوانی ڪرد به عشق مهدے(عج)
به شهادت رسید فدای مهدے(عج)•°
شہیدبابڪنورے♥️
🌱شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji
#قسمتشانزدهم
#مینویسمتابماند🌿🌸
در حالی ک هنوز سر پا بودیم اذان تموم شد و همه قامت بستن برای اقامه نماز ظهر .
بعد نماز وقتی دقت کردم بیشتر جمعیتی ک اینجا میدیدم ایرانی بودن و شیعه چ خوب میتونست عمر و سرنوشتشو از علی ابن ابی طالب آغاز و در همین راه هم اون رو به پایان برسونه
در قصه عاشورا کنار همه شهدایی که از کربلا میشناسیم و در ماتم و عزاداریهامون پای روضهها براشون اشک ریختهایم؛ میشود آدمهایی را پیدا کرد که قصه نبرد و هم رکابیشان با سیدالشهدا (علیه السلام) کمتر به گوشمان رسیده، آنهایی که صدای هل من ناصر ینصرنی امامشان را شنیدهاند و داستان زندگیشان را با شهادت تمام کردهاند.
روایت عاشورا همیشه روایت نبردهای مردانه بوده. اما شاید کمتر کسی شنیده باشد که میان همه جنگاوریها و مبارزههای مردانه در میدان بشود روایت زنانهای از جنگیدن برای سپاه امام حسین (علیه السلام) را هم پیدا کرد. هانیه یا همان «ام وهب بنت عبد» در میان شخصیتهای کربلا به عنوان تنها زن شهید این روز به شمار میرود. او نوعروس «وهب بن عبدالله کلبی» بود؛ مسیحی تازه مسلمان شدهای که در واقعه عاشورا حدود هفده روز از ازدواجشان نگذشته بود.
ماجرای شهادت این تازه عروس از جایی شروع شد که در روز عاشورا وقتی همسرش به میدان رفت، هانیه هم عمودی آهنین برداشت تا در کنار وهب بجنگد. وهب با دیدن او در میدان جنگ از او خواست تا نزد زنان سپاه برگردد. اما ام وهب در جواب این درخواست گفت: «تو را رها نمیکنم تا آنکه در کنار تو و همراه تو بمیرم.»
هانیه در بازگشت عبدالله از میدان، در حالی که انگشتان دست شوهرش قطع شده بود خطاب به وهب گفت: «عبدالله! عزیزم! میثاق را فراموش نکن!» اما وهب در محاصره اشقیا گیر افتاد و دست راستش قطع شد.
هانیه عمودی از خیمه برداشت و به میدان نبرد رفت، او درست لحظهای به بالین همسرش رسید که دست و پاهای او در جنگ قطع شده بود. هانیه وقتی صورت خونین شوهرش را کنار زد و پیشانی مردانهاش را بوسید، تازه دامادش را تحسین کرد و خطاب به او گفت: «پدر و مادرم فدایت باد که از پاکان و ذریّه پیامبر دفاع کردی. بهشت گوارای وجودت! از خدا بخواه مرا نیز با تو همسفر کند.»
در این بین عمرسعد، سردار سپاه دشمن که از رجز و حرفهای هانیه به هراس افتاده بود و نگران تأثیرگذاری این صحنه و حرفهای همسر وهب برلشکریانش شده بود، به شمر دستور داد تا این دختر ۱۸ ساله را به شهادت برسانند. وقتی که عمود آهنین بر سر اموهب نشست، لحظهای بعد هانیه در کنار پیکر همسرش به شهادت رسید.
و قصه ی عاشورا رو میتونیم در همین زمان و در سوریه مشاهده کنیم
و هنوز هم پیدا میشوندزنان و مردانی که شجاعانه در صحنه نبرد حضور دارند
با بلند شدن صدای مکبر من هم از کنار دروازه ی فکر و خیال بلند شدم ونیت کردم برای نماز عصر...
اونروز برای نهار برگشتیم هتل و بعدعصریش به سمت مقام حضرت صاحب الزمان حرکت کردیم نیمی از راهو رفته بودیم درست کنار جاده قدم بر میداشتیم عقیله سمت چپ و محدثه سمت راستم بود موتور و ماشین هایی ک از کنارمان میگذشتند احتمال درگیری در اطراف شهر را میدادند زیرا ک تعداد کثیری سرباز همراه با اسلحه مهمان این ماشین ها بودند و به جهت مخالف ما میرفتند .
نگاهم را از آنها گرفتم و گفتم با اینکه آفتاب کم و بیش نیست ولی هوا گرمه...
محدثه دستی به پیشونیش کشید و گفت:این آقای یک رنگی هم چی میشد یه ماشین میگرفت...
عقیله سرعتش را کمتر کرد و گفت: وای که خسته شدم ما هم یواش تر حرکت کردیم نفسی تازه کردم وگفتم : این رنگ رنگی هم معلوم نیست خودش کجاست
یهو از پشت سرمون ظاهر شد با هم جیغ خفیفی کشیدیم که گفت: ساکت برین برین ای ماشالله
در تعجب بودیم که یعنی مکالمه و صدا زدن فامیلش که رنگ رنگی خطابش کرده بودیم رو شنیده؟!
از آب سرد کن کنار شط آبی خوردیم و با عقیله وارد شدیم محدثه اون موقعه همراهمون نبود و نمیدونم کجا غیبش زد...
وقتی وارد شدیم بعد از زیارت عقیله گفت میره مهر بیاره ، روی صندلی که جلویم بود نشستم و بعد از دو رکعت نماز یه دور دیگه برای زیارت مقام رفتیم و اونجا محدثه رو دیدیم ولی چیزی نگفت عقیله به دنبالش رفت و بهش گفت
-چرا ناراحتی چیزی شده ؟!
+نه شما با هم باشین من باهاتون قهرم
و دیگه نذاشت ک عقیله چیزی بگه و همراه مامانش رفت. عقیله بر گشت پیشم و قضیه رو گفت و در حالی ک روی چیز پله مانندی مینشستم گفتم اشکال نداره ، وقتی دیدیمش از دلش در میاریم ک ناراحتیش برطرف شه و دلیل اصلی رو ازش میپرسیم. بوی اسپند و رایحه ی خوب گِشتِه تماما فضا را در بر گرفته بود، بعد از بیرون اومدن به سمت مسیر بین الحرمین به راه افتادیم...
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد🌹
شهید تورجی زاده🥰
@shahid1384torji