eitaa logo
شهید تورجی زاده🥰
392 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
2.5هزار ویدیو
28 فایل
«بسم الله الرحمن الرحیم» آقا محمد رضا خیلی فاطمه زهرا (ع) را دوست داشت گونه ای که پهلو و بازویش به عشق مادر کبود شد 😓و ترکش خورد آخرین باری که داشت می رفت جبهه سپرده بود برایش همسر پیدا کنن ولی شهید شد😓 برای همین خیلی از بخت های جوانان را باز کرده
مشاهده در ایتا
دانلود
4.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 به تو بدهکارم :( ❤️ 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊• شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
یه‌جوری‌میگن ‌کپی‌حرام‌وپیگرد‌قانونی‌و‌الهی‌داردو‌روز‌قیامت‌و ... که‌من‌حس‌میکنم یکی‌از مراجع‌تقلیدهستن‌وما‌نمیشناسیم|: 🌱شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
همون آقایی که گفت 25 سال آینده رو نخواهد دید. گفت: ایران برای افزایش جمعیت و داشتن نسل جوان تنها 20 سال فرصت دارد.😥 . . 😊 😍 شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
Mehdi Akbari ~ Music-Fa.ComMehdi Akbari - Az haram Baram Begoo (320).mp3
زمان: حجم: 13.43M
🍃از حرم برام بگو زائری که پا پیاده رفته بودی کربلا 🍃از حرم برام بگو از در ورودی از حسین حسینه دسته ها 🎤 شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
🌿🌸 که توی وات داخل پیوی کسی یا توی گروهی چیزی یه وویس یا کلا چیز صوتی گذاشته و داره گوش میده.. ولی اینم غیر ممکنه چون وقتی از پیوی شخصی میری پیوی یه شخص دیگه صداعه قطع میشه و علامت هم ناپدید. پس گذینه اول درست بود و مال پیام بود... حالا باید بفهم چطور دو تا علامت وات با هم.. اصلا جور در نمی اومد ..‍ یهو دوباره از شخص بی نام پیام دریافت کردم که در جوابش نوشتم میدونم بزرگتری..برا همین احترامت واجبه و چیزی نمیگم ولی بهتره هر چ زود تر خودتو معرفی کنی که حرمتت شکسته نشه.. عقیله پیام فرستاد . چیکار میکنی..؟! گفتم دارم سعی میکنم بفهمم کیه این که گفت سعیتو کن ولی فکر نکنم به این زودی خودشو معرفی کنه.. شک کردم و گفتم اونوقت تو از کجا میفهمی؟! که گفت: + وقتی به خاله سمیه ات که بزرگ تره نمیگه دیگه به تو میگه... -نمیدونم اصلا ولش کن... ولی ذهنم در گیر بود و باید میفهمیدم صدای گوشی مامانی بلند شد که از کنارم برداشتم و نگاهی به صفحه کردم ببینم کیه؟! ولی چیزی فکرمو در گیر کرد... بالای صفحه گوشی مامانی هم دو تا وات نقش بسته بود : صدای مامانی رو شنیدم: گلی گوشی رو بیار مامان .. باشه ای گفتم و تلفن رو به دست مامانی رسوندم و وایسادم تا مکالمش تموم شه همین که قطع کرد از دستش گرفتم و وارد صفحه اصلی شدم بین برنامه ها رو نگاه کردم و فقط به یک واتساپ مواجه شدم‌‌... ناامیدانه اومدم گوشی رو ببندم که متوجه شدم یه وات دیگه توی پوشه ی صفحه ی بعد هست که مطمئنن کار مصطفی داداش کوچکترم بود که بازی کرده و سر خود برنامه ها رو پوشه پوشه گذاشته وارد که شدم وات دومی هم پاک شد از بالای صفحه ینی میشه که دو تا وات داشته باشی؟! ساعت تقریبا۳شب میشد که خاله سمیه پیام داد...و گفت فردی که پیام داده عقیله ست با شماره ای که تازه گرفته نوشتم حدس میزدم... گفت:فعلا بهش چیزی نگو گفتم من طاقت ندارم ک😂 فرستاد:پس بهش بگو ولی نگو که من بهت گفتم.. تایپ کردم: میگم خودم فهمیدم.. به موقعش بهش میگم به پیوی عقیله رفتم که ربع ساعت پیش پیام داده بود نفهمیدی کی بود؟! نوشتم یه حدسایی زدم ولی شک دارم.. گفت کی؟! اول دلیلایی که یک روزه پیدا کرده بودم رو از جملاتی که قبلا گفته بود و شاتی که برام فرستاده بود رو براش گفتم گفت اینا به چ دردی میخوره تو فقط بگو فهمیدی یا ن؟! نوشتم : - تو +من؟! -اره! غیر از اینه؟! +من که برات شات فرستادم و گفتم برا منم پیام میده.‌ -دو سه روز کامل سر گرم شدی ها +از چی حرف میزنی -از اونی که میدونی و الان داری میخندی:) +😂از کجا فهمیدی؟! -از دلیل هایی که بالا گفتم؛ +خانم مارپل شدی واسه ما ... از فکر چند روز پیش بیرون اومدم و گفتم :حالا هم با بلایی که سرمون اورد گوشیش خراب شده😂 سعی کردم آخرین باری که دیده بودمش را به خاطر بیارم. حسنا رو به خاله معصومه با بهت گفت: واقعا مالک برادرته؟! خاله معصومه گفت : - اره چند بار بگم باور نداری از خودش بپرس.. +پس چرا من نمیفهمیدم تازه شبیه هم نیستین -حالا دیگه‍ حسنا تو شوک بود و همینطور با خاله معصومه حرف میزد ... پرده رو کشیدم کنار، محله احمد آباد رسیده بودیم... همه وسایلشون رو جمع و جور کرده و فقط منتظر ایستادن اتوبوس بودند... ماشین وارد کوچه شد و جلوی دفتر زیارتی ایستاد... جمعیت زیادی توی کوچه ایستاده بودند چه زود گذشت... کاش تمام نمیشد آن روزی که پا به کربلا گذاشتم .. کاش آن روز بیشتر در حرم عباس برای رقیه اش زار میزدم... کاش قرآن را بیشتر در آن حال به خودم نزدیک میکردم ای کاش ... ولی خداراشکر حسین جان راستی من دلم برای تو بهانه میگرفت...؟! یا که دلتنگ صحن و سرایت بودم...!؟ شایدم کربلا بهانه بود... من تو را میخواستم ارباب ، خود تو را... نگاهی به اتوبوس انداختم که کسی درونش نبود ... حسنا کنار صندلی کمک راننده ایستاده بود و صدایم میکرد . از انتهای راهرو دل کندم و با قدم هایی سست خودم را به درب جلویی رساندم. چه میشد اگر مرا از خواب بیدار میکردند و میگفتند رسیدیم به سر زمین حسین بلند شو که رسیدیم به کربلای حسین اما هیهات تا کی زنده بمانیم و دوباره به کربلایت بیاییم پایم را روی اولین پله گذاشتم.. هوایم دوباره بارانی شده بود... شایدم باران اثر نداشت باید برف میبارید... ابر بهاری تشبیهی قشنگ تر است اما الان زمستان است یا بهار؟! تابستان است یا پاییز... زمستان باز هم باران و برف دارد هوای پاییز را که فقط خش خش برگ ها توان درکش را داشتند زیر پای ره گذران لح میشوند و صدای شکسته شدنشان گوش هر انسانی را به تلاتم وا میدارد. بهار با این همه زیبایی اش مانند من هوای باران را دارد و گهگاهی اشک ریزان به استقبال تابستانش میرود ... ولی اینک که بهار نیست تا با او همراهی کرده و حالم را جلا دَهَم. تابستان علاقه ای به باریدن ندارد ولی چرا من هوایم بارانیست؟! ادامه دارد...
8.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞⃟🍇 •گࢪیہ بࢪاے ݩماز... 🎞|↫ 🍇|↫ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
... اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا میکرد ، می دیدم که بعد از نماز از خدا طلب شهادت می‌کند... نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند، نماز شبش ترک نمیشد، دیگر تحمل نکردم ، یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهید می شی! حتی جلوی نماز اول وقت او را می گرفتم! اما چیزی نمی گفت .... دیگر هم نماز شب نخواند ! پرسیدم : چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت: کاری رو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم، رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره، اینجوری امام زمان هم راضی تره ... بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمی کرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا ، ولی براش دعا نمی کنم! چون خودِ خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم ... گفتم : حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟! شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
یه چیزایی هست که شاید هیچ وقت نفهمیم... مثلاً اینکه؛ چقدر علیه السلام زحمت ما رو کشیده... 😭😭😭😭😭 شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
~♡~ 🍃 ♥️ ✨وقتی می گفت: دعا کن شهید بشوم، من همیشه یک جمله داشتم و به او می‌گفتم: نیتت را خالص کن و او همیشه در جواب به من می‌گفت: باشه، نیتم را خالص می‌کنم . ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت: مامان به خدا نیتم خالص شده، حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد .وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمه‌ای به اوگفتم:پس شهید می‌شوی،گفت: جان من؟ گفتم: آره محمدرضا، حتما شهید می‌شوی ، تا این را گفتم یک صدای قهقهه خنده از آن طرف بلند شد و بلند بلند داد می‌زد و می‌گفت: مامان راضی‌ام ازت بهش گفتم: حالا خودت را اینقدر لوس نکن ، بعد محمدرضا گفت: مامان یک چیز بگم دعام می‌کنی؟ دعا کن که پیکرم بدون سر برگردد ، وقتی این را گفت من داد زدم سرش و گفتم: اصلا اینجوری برایت دعا نمی‌کنم شهید شوی گفت: نه ... پس همان دعا کن که شهید شوم. بعد بلافاصله با دخترم صحبت کرد بعد از این تلفن آنقدر منقلب شدم که حتی با محمدرضا خداحافظی نکردم و این حرف محمدرضا من را خیلی به هم ریخت... 💚راوی مادر شهید💚 🕊 شمادعوت شدید •🕊🍃..🌷..🍃🕊•شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
دختر که باشی ارزوت شهادت باشه مادر که‌شوے حججی میپرورانی:) ♥ شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
مجید مثل برادرم بود تو خیلی از کارها باهاش مشورت می کردم و کمکم می کرد. روز آخر دیدمش گفت داداش دارم میرم. گفتم کجا؟ گفت عازمم دارم میرم سوریه. گفتم مجید داداش تو تنها پسر باباتی تنهاس نری بمونی برگردیا. گفت من به خاطر بی بی زینب میرم. دیدم بغض کرد گفت برام دعا کن آرزو شهادت دارم دوستدارم مثل خانوم زهرا (س) شهید بشم ... یه تیر به پهلوش خورد و شهید شد ... "شهید مجید قربانخانی" شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji
سیره شهید🌱 نوید من، عاشق امام حسین بود. از همان بچگی که می‌بردمش توی روضه‌ها و پای دیگ‌های نذری، کمک حال مجلس بود. بچه که بود دود کردن اسفند مجلس با او بود، بزرگ‌تر هم که شد، دیگر ما محرم نویدی نمی‌دیدیم. وقف جلسات روضه بود. روی پیراهن سیاهش خیلی حساس بود. میگفت این لباس خیلی حرمت دارد نویدم حرمت نگه‌دار بود. همین بود که به آرزویش رسید. دلش می‌خواست شبيه اربابش شهید شود. این حرف‌ها را به من نمی‌زد. توی دفترهایی که از او به یادگار مانده، نوشته است. به من فقط همیشه می‌گفت: «برایم دعا کن مادر‌..‌.» ❤️شهید مدافع حرم نوید صفری❤️ شهید تورجی زاده🥰 @shahidtorji