چه زمانی وارد سپاه شد؟
داداش مجید یک سال قبل از شهادتش پاسدار شد و یکی از اصلیترین دلایلی که وارد سپاه شد این بود که بتواند برای دفاع از حرم راهی سوریه شده و مدافع حرم بیبی جان شود.
چطور راهی سوریه شد و چه مسئولیتهایی در منطقه داشت؟
مجید کاملاً داوطلبانه به منطقه اعزام شد. اتفاقاً مسئولانش میگفتند تو روحانی هستی و رستهات رزمی نیست. مطلقاً اجازه رفتن به او را نمیدادند و حکم مبلغ را داشت، ولی مجید خیلی این در و آن در زد که اعزام شود. همه آموزشها را هم در دورههای مختلف سپری کرده بود. حتی دو بار به شکل محدود و برای کارهای تبلیغی به سوریه اعزام شد، اما اینها راضیاش نمیکرد. میخواست به صف رزمندهها بپیوندد و بار آخر هم با اینکه به عنوان مبلغ اعزام شده بود، به خط مقدم اعزام شد و خوب میدانست که آنجا میتواند غیر از کار تبلیغی، اسلحه هم به دست بگیرد و بجنگد. مجید از دو سال پیش دنبال اعزام بود. یک ماه قبل از اعزامش ایام عید بود که ما مهمان خانه مادر بودیم. مجید حال و روز خوبی نداشت، گریه میکرد و به شدت بیتاب شده بود. یکی از دوستانی که او میشناخت به شهادت رسیده بود. وقتی علت این رفتار و ناراحتیاش را پرسیدم گفت دوستم هم رفت و شهید شد. من فکر کردم برای ندیدن دوستش ناراحت است، اما برای اینکه هنوز زنده است و نتوانسته بود به شهادت برسد گریه میکرد و میگفت این دوستم هم از من جلو افتاد. مجید آرزوی شهادت داشت و در نهایت با نظر بیبی به آرزویش رسید.
گویا آقامجید علاقه و دلبستگی خاصی به مادر داشت. مادرتان چطور راضی به رفتن برادرتان شد؟
مادر ابتدا راضی نبود و هر بار هم که میخواست برود بحث این بود که اگر قرار بر رفتن بود که شما چند بار رفتهای، دیگر نرو. این حرف مادر بود که با رفتنش مخالفت میکرد؛ و هر مرتبهای هم که میرفت به مادر میگفت: «مادر من ۴۵ روز دیگر برمیگردم و میبینمت، خداحافظ.»، ولی مرتبه آخر از ایام عید دائم ورد زبانش این بود که میرود و این بار دیگر بازگشتی نیست. حتی وقتی برای من هدیه میخرید میگفت این را نگه دار من شهید شدم به یاد من باش. شهادت ورد زبانش شده بود و همه ما هم با شنیدنش ناراحت میشدیم و میگفتیم دیگر از این حرفها نزن. مرتبه آخر خودش گفت وعده خداست که من این بار که بروم دیگر برنمیگردم. عاقبت دوم اردیبهشت ۹۵ رفت و ۱۵ روز بعد به شهادت رسید.
قبل از شهادت با شما در ارتباط بود؟
مجید بسیار مهربان بود و بعد از هر بار اعزام با مادر در تماس بود. خوب میدانست اگر یک روز زنگ نزند، مادر همه جا را بههم میریزد تا شماره تماسی از داداش مجید پیدا کند و به او زنگ بزند؛ بنابراین هر روز با هم تماس تلفنی داشتند تا اینکه در آخرین تماس آقامجید به مادر میگوید مادرجان راضی شو کار من گیر تو است. در کارم گره افتاده است. مادر اگر تو راضی نباشی من شهید نمیشوم. خمپاره کنارمان به زمین میخورد، اما آسیبی به من نمیرسد، میدانم همه اینها به خاطر عدم رضایت توست.
وقتی خواب شهادت را برای مجید تعریف کردید چه عکسالعملی نشان داد؟
مادر گفته بود دیشب خواب دیدم تو شهید شدهای و من از شهادتت خوشحال بودم و گریه نمیکردم. تا مجید این را شنیده بود از خوشحالی پشت تلفن چند دقیقهای داد زده و به دوستانش گفته بود من هم پر میکشم، مادرم خواب دیده شهید میشوم! از خوشحالی نمیدانست چه میکند. دیگر به صحبتهای مامان گوش نمیکرده و فقط ابراز خوشحالی میکرده. مجید ساعت ۳ بامداد همان شب در ۱۷ اردیبهشت به شهادت رسید. مجیدم، عزیز دلم به شهادت رسید و مادر هم خواب دید که مجید شهید شده است. همان روز که مادر خواب شهادت را برای مجید تعریف کرد مجید همان شب به شهادت رسید.
خبر شهادت مجید را چطور شنیدید؟
مجید با گوشی یکی از دوستانش برای مادرم عکس ارسال کرده و به مادر گفته بود تا لحظاتی دیگر به سمت خانطومان میرود و اگر چند روزی از او بیخبر ماند نگران نباشد و همه جا را برای پیدا کردن داداش مجید زیر و رو نکند. از آنجایی که مادر و مجید هر روز با هم در تماس بودند، مجید با خود اینطور فکر کرده بود که در نبودش قطعاً مادر نگران خواهد بود و پیگیرش خواهد شد. برای همین به مادر گفته بود خودش به محض بازگشت از خانطومان تماس خواهد گرفت. مادر و مجید خیلی به هم وابسته بودند، اما همین رفتن و بیخبری چند روزه از مجید باعث شد مادرم دلشوره عجیبی بگیرد و نگران حال مجید شود. مادر هم که خواب شهادت مجید را دیده بود، با خود میگفت نکند برای مجید اتفاقی افتاده باشد. من که حال و روز مادرم را میدیدم میگفتم مادرجان نگران نباش خبر بد خیلی زود میرسد، قطعاً مجید در مأموریت است و به تلفن دسترسی ندارد و نمیتواند با شما تماس بگیرد. قطعاً در اولین فرصت با شما تماس خواهد گرفت. اما مادر بیتابیهای خودش را داشت. برای همین از برادرم خواست با شمارهای که مجید برای آخرین بار برای مادر عکس ارسال کرده بود تماس گرفته و جویای احوال مجید شود. برادرم به همان شماره پیام داد و پرسید آیا شما از صاحب این عکس خبری دارید؟! برادرم با گوشی شما این عکس را ارسال کرده است. آن بنده خدا گفته بود جای آقامجید خیلی خوب است و پیش امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) است. در نهایت بعد از این صحبتها خبر شهادت داداش مجید را به ما دادند. من سر کار بودم و برادرم هم که سر کار بود خودش را به منزل مادر رساند و همه ما در منزل مادر جمع شدیم.
بعد از شنیدن خبر شهادت، پیکری از شهیدتان نداشتید و قطعاً این دلبستگی بین مادر و آقامجید برای مادرتان روزها و لحظات بسیار سخت و تلخی را رقم زده است. این روزها بر مادر چگونه گذشت؟
چشمانتظاری بسیار سخت است. راستش را بخواهید باید بگویم چشم به راهی آدمی را از پا درمیآورد و شاید این چهار سال و نیم برای ما اندازه یک عمر گذشت. مادر من خواب شهادت مجید را دید و فرزندش را به حضرت زینب (س) بخشید. اما برای من به شخصه خیلی سخت بود و نداشتن پیکری از او باعث چشم به راهی و حتی امید زنده بودن او بود، آنقدر که گاهی در خیابان به دنبال آدمی شبیه داداش مجیدم میگشتم تا شاید پیدایش کنم. چشمم به گوشی تلفنم بود و هر لحظه منتظر بودم از خطی ناشناس تماس داشته باشم و داداش مجید پشت خط باشد. مادر که دیگر جای خود دارد، قطعاً آن مزاری که هر آنچه که برگشته را در خود جای میدهد باعث تسلی و آرامش است، چون حالا دیگر میداند که فرزندش کجا آرمیده است. همان بلاتکلیفی که نمیداند شهیدش الان کجا و در چه شرایطی است آدمی را آزار میدهد و با آمدنش دیگر خیال خانواده راحت میشود. مادر من سه فرزند داشت، اما همیشه هر کس از مادر سؤال میکرد کدام یک از فرزندانتان را بیشتر دوست دارید قطعاً بیدرنگ نام مجید را میآورد. رفتن مجید بسیار مادر را اذیت کرد و من هم اصلاً تصور نمیکردم که مادرم بتواند محکم بایستد و خودش هم دائم میگفت حضرت زینب (س) به من صبر داده که بتوانم دوام بیاورم و من با خدا و حضرت زینب (س) معامله کردم.
از نحوه شهادتش اطلاع دارید؟
یکی از همرزمانش که در آخرین لحظات همراه مجید بود، به ما گفت زمانی که مجید میخواست از خاکریز پایین بیاید، گلولهای از پشت به او اصابت کرد و از سینهاش خارج شد. خودم را به او رساندم و دیدم که هنوز زنده است. به من گفت رهایم کن و برگرد. بعد اشهدش را گفت و چشمهایش را بست. تکانش دادم، دوباره چشمش را باز کرد. باز خواست برگردم و دوباره اشهدش را خواند و بعد طلب آب کرد و این بار به شهادت رسید. ایشان عمامه و چفیه داداش مجید را به خاطر اینکه دشمن سوءاستفاده نکند برداشته و از طریق یکی از دوستانش به دست مادر رسانده بود. بعد از شهادت مجید عمامه و چفیه خونی مجید به دست مادرم رسید.
چند وقت پیش بود که خبر تفحص و شناسایی شهدای خانطومان جان تازهای به دلها انداخت.
از شنیدن خبر بازگشت پیکر برادرتان چه حس و حالی داشتید؟ پیکر برادر را زیارت کردید؟
من پیش مادرم بودم که برادرم محمد تماس گرفت و از من خواست گوشی تلفنم را روی حالت بلندگو بگذارم تا ایشان هم صدای برادرم را بشنود. بعد محمد با یک شوقی نوید آمدن مجید را داد که من فکر کردم مجید زنده است و دارم خبر آمدنش را میشنوم و حتی منتظر حرف زدن خودش بودم، اما این بار خبر قطعی و نشان از شناسایی پیکر شهدای خانطومان میداد که مجید ما هم در میانشان بود. هم خوشحال شدم و هم دیگر قطع امید کردم از اینکه برادرم دیگر زنده برنمیگردد. ناامید شدم. شنیدن این خبر مانند شنیدن خبر شهادت مجید بود، گویی مجید دوباره شهید شده باشد و دوباره از دستش داده باشیم. شاید هر کسی نتواند شرایط ما را درک کند. من همیشه ورد زبانم زنده آمدن مجید بود. وقتی با بچههای برادرم محمد بازی میکردم میگفتم اگر عمومجید بیاید تو را ببیند که بزرگ شدی، اگر عمومجید بیاید تو را ببیند… همیشه حرف از آمدن مجید میزدم. امید داشتم و در حرفهایم میگفتم به جان مجید. امید زنده آمدنش را داشتم که ناامید شدم. پیکر برادرم را دیدم و وداع کردم، در آغوش کشیدنش آرامش زیادی داشت، اما دلتنگیها را بیشتر کرد. برادرم سر در بدن نداشت و همیشه وقتی میخواست مادرم را راضی کند که به سوریه برود میگفت سرم فدای حضرت زینب (س). اینکه هر کس دوست دارد این گونه از دنیا برود، سعادت است. مجیدم واقعاً سعادتمند بود که به خواسته قلبیاش رسید و در اوج دلتنگی واقعاً برایش خوشحالم. چهار سال و نیم پیش عکسی از ایشان دیده بودیم که شهید شده و در زمان رجعت پیکر همان لباسها بود. در نهایت هم در امامزاده طاهر (ع) استان البرز در کنار جاویدالاثر شهید اینانلو به خاک سپرده شد.
گویا مادر قبل از آمدن شهید خواب دیده بودند.
بله، چند روز قبل از انتشار خبر تفحص و شناسایی شهدا مادر خواب مجید را دید که به مادر گفته بود: «من در سالروز شهادت امام رضا (ع) میآیم» و الحمدلله همان موقع هم آمد.
شهید مجید سلمانیان در وصیتنامهاش به چه نکاتی توجه داشت؟
مجید در وصیتنامهاش گفتند: «اگر میخواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلاً نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحبالزمان (عج) از طرف خودم.»
منبع: روزنامه جوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این فیلم رو تا شهید نشدم پخش نکنید‼️
#شهید_مجید_سلمانیان
در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی ،تغییر ده قضا را ....
وصیت نامه ی شفاهی شهید مجید سلمانیان
اینطور که حواله است، بر نمیگردم.
به فضل خدا به زیارت بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها میروم،
توصیه ی نذر
اگر میخواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم. یعنی از طرف خودتان عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) انجام میدهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است. یا اگر میخواهید برای اموات کاری انجام دهید به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) نذر کنید.
مادر وپدرم غصه نخورید
انشاءالله به حق امیرالمومنین(ع) موفق باشید، شفاعت وعده خداست و شهدا میتوانند شفاعت کنند. مامان و بابا غصه نخورند چرا که شهدا «عند ربهم یرزقون» هستند و زندهاند. داریم آماده میشویم و یکی دو ساعت دیگر بعد نماز راهی هستیم. خدا به چه زیبایی حوالههایش را میدهد، خدا را شاکرم که ما را در این راه قرار داده، اوصیکم بتقویالله
اینطور که حواله است، بر نمیگردم. به فضل خدا به زیارت بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها میروم، اگر میخواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحب الزمان (عج) از طرف خودم.
یعنی از طرف خودتان عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) انجام میدهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است. یا اگر میخواهید برای اموات کاری انجام دهید به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) نذر کنید.
ان شاالله به حق امیرالمومنین (ع) موفق باشید، شفاعت وعده خداست و شهدا می توانند شفاعت کنند. مامان و بابا غصه نخورند چرا که شهدا «عند ربهم یرزقون» هستند و زندهاند.
داریم آماده میشویم و یکی دوساعت دیگر بعد نماز راهی هستیم.
خدا به چه زیبایی حواله هایش را میدهد، خدا را شاکرم که ما را در این مسیر قرار داده، اوصیکم بتقوی الله!
منبع:حریم حرم
کردستان هنوز نا آرام بود، اما حسین هیچگاه با سلاح در شهر حرکت نمی کرد.
می گفت: من نیامده ام با این مردم بجنگم و برای آن ها قدرت نمایی کنم، اینها تشنه محبت هستند. باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود.
الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کرد را تسخیر کرده بود.
#خاطرات_شهدا
شهید حسین قجه ای🌷
هیچ زمان آدم هایی که تو را به خدا نزدیک میکنند ، رها نکن !
بودن ِ آنها یعنی خدا هنوز
حواسش بهت هست,
شهیدجهادمغنیه
🕊
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
اگردوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم،
از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:
در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.
مبادا *ارزشها* را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، *عوض* می شود و *عوضیها* ارزشمند می شوند.
می بینید که چگونه ما را *غریبه* میپندارند!
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم، *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم *کمر خمیده*
بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم، *تنها تنها*
بر می گشتیم.
بیهیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ.
اما مردانه، ایستادیم.
باور کنیدکه:
ماهم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان داشتیم.
اما با *دل* رفتیم، *بیدل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم، با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم، با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم، با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم، با *شعور* برگشتیم.
ما اکنون *پریشان* هستیم، اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیادهایم که *سواری* نیاموختهایم.
*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسهی قدرت* نرفته بودیم.
میدانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم.
رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.
اکنون نیز *فریاد* میزنیم که:
این *حرامیان یقه سفید قافلهی اختلاس* از ما نیستند.
*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریدهاند* از ما نیستند .
این *خرافات خوارج پسند* وصلهی مرام ما نیست.
*ما* نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم.
اما *استخوان در گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمندهایم.
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.
شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است
ای همهی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!
*ما* اگر به جبهه نمیرفتیم، با دشمنی که به نام قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردیم؟
شما را به آن سالار شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.
حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد!؟
تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند.
شهدا شرمنده ایم 😔
منبع/کانال امین
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#یاد_یاران
#آخرین_خبر
#شهید_والامقام
#محمود_صارمی
✅ اینجا محل کنسولگری ایران در مزار شریف است، من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم، گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزار شریف شدند
✅ خبر فوری : مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد، عدهای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده میشوند به من بگویید که چه وظیفهای ...
#و_ناگهان
#ارتباط_تلفنی_قطع_شد ....
🌹 #سالروز_شهادت🌹
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو
🥀 🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#محمود_صارمی
ای برادران و خواهران جهادگر، خطاهای منِ گنهکار و روسیاه را که باعث رنجش شما شده ببخشید تا خدای بزرگ از من راضی شود.
خدایا مرا که دراثر غرور و خودپرستی گناه میکنم ببخش، زیرا این بدن ضعیف من توانایی تحمل آتش جهنم را ندارد و مرا جزء توبه کاران واقعی قرار بده.
🌹 #سالروز_شهادت🌹
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🥀🕊
🥀🌴🕊🌹🕊🥀
#شهدا
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
آنان همه از تبار باران بودند
رفتند ولی ادامه دارند هنوز
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🥀🕊🌹
هدایت شده از پلاک ۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی کمتر دیده شده از شهید مدافع حرم #محسن_حججی
یک ساعت قبل از اینکه محسن اعزام بشود، مادرم با من تماس گرفت و گفت که محسن دارد به سوریه می رود، همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد و فوراً خودم را به منزل پدرم رساندم.
تا با محسن خداحافظی کنم، ما خیلی گریه و زاری میکردیم؛ اما محسن واقعاً صبور بود و عاشقانه بهسوی شهادت رفت.
نقل: (خواهر شهید)
سالروز شهادت❤️
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محسن_حججی
➺ @Twitter_eita
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه
https://eitaa.com/raveyanpelak8
هدایت شده از اللهم ارزقنا شفاعت الحسین(ع)💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ الحُسِین(ع)
❤️ماه میگوید حسین
با آه میگوید حسین
آیه آیه حضرت الله میگوید حسین تیر میگوید حسین شمشیر میگوید حسین💔
#امام_حسین✨
#امام_زمان✨
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْر✨
ঊঊ🖤🍃ঊঈ
═✧❁°#یاحسیـــــــــن❁✧═
ঊঈ🍃💔ঊঈ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در این روزهای گرم تابستان
🎥 به یاد شهدای تشنه لب عملیات رمضان
🔵 سقای تشنه لب
شهدا رایادکنیم باذکر صلوت
┄┅☫🇮🇷 🇮🇷☫┅┄
🌴 روایتگر رویدادهای جنگ تحمیلی
.... و حال و هوای رزمندگان جبهه ها
#دهه۶۰
#دفاع_مقدس
#فتح_قله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#قهرمان_وطن
#ماه_صفر
#اربعین
enc_17205066782772430974791.mp3
4.88M
به یاد درگذشتگان یه روضه ای به پا کنیم...
امشب رو به یاد شهیدان مونیم
مخصوصا اونایی که بی پلاکن...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱۸ مرداد سالروز شهادت شهید محسن حججی و روز تجلیل از مدافعان حرم گرامی باد
آزاد شدگان زیارت عاشورا
آقا یادگاری از مدافعان حرم تعریف می کند :
داعشی ها ما را اسیر کردند ، شش ماه در دستشان اسیر بودیم در طول این شش ماه هر روز ما را شکنجه های روحی و جسمی می دادند ما را به مسلح می بردند و در حالی که خطی با خنجر روی گلویمان می کشیدند از ما فیلم برداری می کردند یا هر روز با وسایلی مثل کابل و سیم بکسل و طلابی قطور ما را میزدند .
در این مدت غذا ما که حدود چهل نفر بودیم یک سطل ماست و نان خشک بود که به هر نفر یک قاشق ماست و یک تکیه نان خشک میرسید .
بعد از گذشت شش ماه دیگر از این وضعیت خسته شده بودیم و تصمیم گرفتیم برای نجات خود زیارت عاشورا بخوانیم هر کس هرچه از زیارت حفظ بود میخواند بعد از گذشت پنج روز صبح دیدم یکی از اسرا که مردی ۵۵ ساله بود به شدت گریه می کند وقتی از علت گریه او پرسیدم در جواب گفت :
من دیشب در حالی که شکایت حضرت زینب (س) را به امیر المومنین (ع) می کردم و از رسم میان نوازی ایشان گله می کردم خوابم برد .
در عالم رویا حضرت رقیه (س) را با بدن مجروح وکبود دیدم حضرت به من فرمود ما در راه خدا این قدر رنج کشیدیم و گله نکردیم چرا شکایت ما را به جدمان امیر المومنین (ع) کردی ، شما امروز آزاد میشوید شما آزاد شدگان زیارت عاشورا هستید .
و به گفته آقا یادگاری همان روز همگی اسرا آزاد شدند .
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آخرین پیاده روی اربعین شهید نوید صفری❤️🩹🚶
امروز با خواندن زیارت عاشورا به نیابت از شهید صفری ، ان شاءالله شهید کربلای اربعین همه مارا امضا می کنند🤲🏻
#شهید_نوید_صفری | #اربعین
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
پسرم مدتی در پروژه های راه سازی به عنوان مهندس ناظر فعالیت داشت، یک روز آمد گفت بابا دیگه اونجا جای من نیست. گفت پیشنهاد رشوه به من دادند، من دیگه اونجا نمی رم. پسرم دیگر انجا نرفت و گفت: من از این نان ها نمی توانم بخورم. همه ملامتش می کردند. چون آنجا مسئول پروژه بود و موقعیت و درآمد خوبی داشت. اما سید دیگر سر آن کار نرفت.
#شهید_سید_میلاد_مصطفوی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از کوچه شهدا✔️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیژن نوباوه خبرنگار بود و میکروفون و گرفت و از یک رزمنده سوال کرد :
از حال و روحیات بچه ها تو جبهه بگو ،
چون مردم دارن الان صداتو میشنون؛ بهشون بگو تو جبهه چه خبره ؛
که این جواب و از رزمنده شنید ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین
#کربلا_طریق_الاقصی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
"کوچه شهدا"💫
╭┅─────────┅╮
@kooche_shohadaa
╰┅─────────┅╯