eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
126 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
5هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
✨ |باشهادت‌ازدنیا‌بریم| آرمان می‌گفت :《 مامان مردن حق است . مردن را که همه می‌میرند ؛ این شهادت است که نصیبِ هر کسی نمی‌شود . چه خوب است که با شهادت از دنیا برویم و رو سفید باشیم به روایت از مادربزرگوارشهید
۱۰ مرداد ۱۴۰۳
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود. توی این مدت دائم به مراسم‌های مختلف برای سخنرانی دعوت می‌شد. یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند. تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمی‌گردد. من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم. شب که شد شام خوردم و ظرف‌ها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم. بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم. یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد. هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم. لحظاتی بعد دیدم صدای در می‌آید. کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟ تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمی‌دانستم چکار کنم. در را که باز کردم خودش هم فهمید. گفت خانم من را یادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت می‌خواست جایی برود، می‌گفت : 🌹 🕊 🥀 🌹🕊
۱۹ مرداد ۱۴۰۳
👈 بـرای خـدا ڪار ڪنید 🍁یاد بخیر ڪه پول قرض الحسنه به دیگر نیروها میداد و میگفت وام است و وقتی میگفتند دفترچه قسطش را بده میگفت ڪسی دیگر پرداخت میڪند. 🍁یاد بخیر ڪه یڪی از دوستانش تعریف میڪرد ڪه : دیدم صورتشو پوشونده و پیرمردی رو به دوش کشیده ڪه معلوله ... شناختمش و رفتم جلو ڪه ببینم چه خبره ڪه فهمیدم پیرمرد رو برا استحمام میبره !! 🍁یاد بخیر ڪه قمقمه آبش را در حالی ڪکه خودش تشنه بود به همرزمانش میداد و خودش ریگ توی دهانش گذاشت ڪه کامش از تشنگی به هم نچسبه !! 🍁یاد بخیر ڪه انبار دار به مسئولش گفت : میشه این رزمنده رو به من تحویل بدی، چون مثل سه تا کارگر ڪار میڪنه طرف میگه رفتم جلو دیدم فرمانده لشگر مهدی باڪریه ڪه صورتشو پوشونده ڪسی نشناسدش و گفت چیزی به انباردار نگه !! 🍁آره به خیر ڪه خیلی چیزها به ما یاد دادند ڪه بدون چشم داشت و تلافی ڪمڪ ڪنیم و بفهمیم دیگران رو، اگر کاری میکنیم فقط واسه باشه و 👌هـر چیزی رو به دید خودمون تفسیـر نڪنیم !! ‎‎‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
هدایت شده از شهدای ایران
🌹 جواد نژاد اکبر صاحب الزمان ویژه ۲۵ : . ▪️ // مادرش از آخرین اعزام فرزندش می گفت: « غلامعلی ، در آخرین اعزام ، به من که او را بدرقه می کردم ، گفت : « من دارم به جبهه می روم .» و این جمله را چندبار تکرار کرد . گفتم : « چندین بار رفتی و این بار نرو . » نگام کرد و گفت : « مادر ، من به جبهه می روم و سه روز بعد شهید می شوم و پیکرم برنمی گردد . » ناراحت شدم و گفتم : « مادرت بمیره. چرا می گویی جنازه ات نمی آید ؟ » گفت : « دوست ندارم جنازه ام توسط کسانی تشییع شود که به جبهه نیامدند و کمکی به رزمنده ها نکردند . » . این سردار رشید بابلی سرانجام در تکمیلی عملیات کربلای 5 در 12/12/1365 در شرق بصره شهد شیرین شهادت را نوشید و همان طور که خودش پیش بینی کرده بود ، به مدت 10 سال مفقود و در دی ماه 1376 شناسایی و در گلزار شهدای بالابیشه سر به خاک سپرده شد . . 💢کانال خبری @shohadayeiran57
۱ مهر ۱۴۰۳
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
۲ دی ۱۴۰۳
هدایت شده از هر روز با شهدا
📝 | شهید سید رضی موسوی 🌷 دوسال پیش ایام عید نوروز سوریه منزل شهید سید رضی موسوی برای شام دعوت بودیم. به همراه شهید زاهدی و خانواده قبل از مغرب بود که به منزل سید رسیدیم. همسر محترم سید رضی از ما پذیرایی کردند. اما هرچه منتظر شدیم سید رضی نیامد. شاید تا نزدیک ساعت ۹:۳۰ شب منتظر آمدن صاحب خانه شدیم. 🏨 بالاخره پس از کلی پیگیری مطلع شدیم که سید رضی به علت کثرت اشتغالات و فعالیت‌ها دچار افت فشار و قند خون شده بودند و زیر سرم رفته اند. 🔹 شام را آوردند. تا آخر شب که برگشتیم از منزل ایشان باز هم سید نیامده بود. فقط تلفن زد و از زیر سرم با شهید زاهدی صحبت کرد و از ایشان عذرخواهی کرد. 🔰 سید رضی جزو یکی از پرکارترین نیروهای انقلاب اسلامی بود. کار ایشان علی الدوام بود. اصلاً تعطیلی نداشت. شبانه روزی بود. تقریبا هیچ وقت خواب منظمی نداشت. در طول هفته هر پروازی که از ایران می‌آمد یا از سوریه باز می‌گشت ایشان در فرودگاه بود. این وظیفه غیر از وظیفه لجستیک و پشتیبانی نیروهای مقاومت و حزب الله بود که در طول ۳۶ سال حضور در سوریه و لبنان بر عهده داشت. 🟤 یک مرتبه هم از شهید زاهدی پرسیدم چرا اکثر مسئولین عالی رتبه سوریه سیدرضی را می‌شناسند؟ فرمودند: «چون هرچی امکانات تو این ۴۰ سال از جمهوری اسلامی رفته سوریه بواسطه ایشون بوده ...» 📿 شادی روح شهدا صلوات❤️ 🌷@shahedan_aref
۵ دی ۱۴۰۳
📜 ✍🏼فرش کوچکی انداخت گوشه‌ی حیاط خانه‌ی پدری‌اش توی آفتاب پیرمرد را از حمام آورد، روی فرش نشاند و سرش را خشک کرد. دست و پیشانی‌اش را می‌بوسید و می‌گفت: همه‌ی دل‌خوشی من توی این دنیا، پدرمه. دوباره پیشانی‌اش را بوسید. خندید پدرش خندید. میلاد باسعادت حضرت علی علیه السلام وروز پدر برهمه شیعیان علی ولی الله مبارک🌹 بفرستیم صلواتی نثار روح مطهرشان ❤️
۲۵ دی
✨ |الهام‌شدنِ‌شهادت| تقریباً چند ماه قبل از شهادتش بود.. گفتم: چی شده؟ گفت: خواب دیدم سی ، چهل نفر دارن منو دنبال می‌کنن که بگیرن بکشن، بعد من رفتم قایم شدم دوباره منو پیدا کردن... دقیقاً هم همین شد؛ آرمان اینقدر پاک بود، شهادتش بهش الهام شده بود . . . _به‌روایت‌از‌مادرِ‌بزرگوارِشهید شـہید‌آرمانِ‌علی‌وردی
۳۰ دی
💠 خواب من تعبیر شد . جعفر دفترچه آماده بخدمت گرفت . از شادی در پوستش نمی گنجید چشم هایش آشکارا می خندید. حال او را درست درک نمی کردم. من نگران او بودم. از خطر واهمه داشتم . گفتم: «پسرم مدتی با همسرت زندگی کن بعد به خدمت میروی...» مات نگاهم کرد. و آن چشمان زلال و شفافش را به صورتم دوخت . مادر جان من دلم میخواهد در راه دین و انقلاب جان خود را فدا کنم. یاد خواب دیشبم افتادم که دیده بودم . خوابم را برای جعفر تعریف کردم، خنده بر لبانش نشست گفت : خیر است ان شاء الله. مادر جان حتماً من شهيد خواهم شد. و به آرزویم خواهم رسید. تعبیر خوابتان ان شاء الله شهادت من است! خواب من تعبیر شد . درست آنطور که جعفر دلش می خواست. راوى: مادر شهید جعفر قلی نژاد @shohada_hokmabad_tabriz ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
۱۰ بهمن
هدایت شده از هر روز با شهدا
📝 | 🔻 از شدت درد، تکه پارچه‌ای در دهانش گذاشته بود. می‌گفت آنقدر محکم دندان‌هایش را به هم فشار می‌داد که فکر می‌کرد الان است که همه آنها خرد شوند ... ♦️ رفته بود برای شناسایی؛ در مسیر برگشت، ترکشی به پایش خورده بود. ترکش از کمی پایین‌تر از زانوی پای سمت چپ وارد ماهیچه شده بود و با ایجاد یک حفره نسبتاً بزرگ به قطر چند سانتیمتر، از طرف دیگر خارج شده بود؛ به عبارتی قسمتی از ماهیچه را کنده بود. 🩺 در بهداری، چون احتمال داشت با بی‌هوشی اطلاعات جمع‌آوری شده‌اش را فراموش کند و یا اینکه اسراری که نباید همه بدانند در زمان به‌هوش آمدن، به زبان بیاورد و روند اجرای عملیات تحت تأثیر قرار بگیرد، خواست که بدون بی‌هوشی زخمش را پانسمان و بخیه کنند. 🚑 امدادگر برای تمیز کردن زخم، باند را به مواد ضدعفونی آغشته کرده بود. یک سمت باند را داخل حفره زخم کرده بود و سمت دیگر را از محل خروج ترکش خارج کرده بود. ❤️‍🩹 پدرم می‌گفت مثل وقتی که بخواهند کفشی را واکس بزنند، امدادگر دو طرف باند را در زخم حرکت می‌داد و من تحمل می‌کردم چون نباید بی‌هوش می‌شدم. احساس کردم جمجمه‌ام در اثر فشار دندان‌هایم در حال خرد شدن است. 🥀 این ماجرای یکی از مجروحیت‌هایش بود. 💐 هر سال در چنین روزهایی، روز جانباز را به پدرم تبریک می‌گفتیم. 🌷@shahedan_aref
۱۹ بهمن
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
۲۵ بهمن
هدایت شده از بانک عکس دفاع مقدس
بچه ها با دیدن حاج قاسم با شعارِ «صَلی‌عَلی مُحمّد سرباز مهدی آمد» از او استقبال کردند. برخلافِ تصور از شنیدن این شعار ناراحت شد..!! و با چهره‌ٔ برافروخته امّا مهربان گفت: « سرباز مهدی‌ شما بسیجیان هستید که همه جوانی و جانِ خود را وقفِ امام زمان (عج) کردید من لیاقتِ این شعار مقدس را ندارم» 💠 @bank_aks
۲۴ فروردین