🍀یکی از دوستان مجید که بعدها هم رزمش شد در قهوه خانه #مجید رفت وآمد داشت.یک شب #مجیدرابه هیئت خودشان برد که اتفاقا خودش مداح بود آنجادر مورد مدافعان حرم ونا امنی های سوریه وحرم#حضرت_زینب(س)میخوانند و#مجید آن قدر سینه میزد وگریه میکرد که حالش بد میشود. وقتی بالای سرش میروند میگوید 《 مگر من مرده ام که حرم #حضرت_زینب در خطر باشد.من هر طور شده میروم 》از همان شب تصمیم میگیرد که برود🌹🌹🌹🌹
#نام_یادش_گرامی
🍀خاطره ای از
#نقل_پدر_شهید
🍀یکی از دوستان مجید که بعدها هم رزمش شد در قهوه خانه #مجید رفت وآمد داشت.یک شب #مجیدرابه هیئت خودشان برد که اتفاقا خودش مداح بود آنجادر مورد مدافعان حرم ونا امنی های سوریه وحرم#حضرت_زینب(س)میخوانند و#مجید آن قدر سینه میزد وگریه میکرد که حالش بد میشود. وقتی بالای سرش میروند میگوید 《 مگر من مرده ام که حرم #حضرت_زینب در خطر باشد.من هر طور شده میروم 》از همان شب تصمیم میگیرد که برود🌹🌹🌹🌹
#نام_یادش_گرامی
🍀خاطره ای از
#نقل_پدر_شهید