eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
128 دنبال‌کننده
6.1هزار عکس
4.3هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹 از غافل نشوید و بدانید من به یقین رسیدم که نائب بر حق است . از همه خواهران عزیزم و از همه ی زنان امت رسول الله می خواهم روز به روز خود را تقویت کنید، مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند ، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود ، مبادا را کنار بگذارید... همیشه الگوی خود را و زنان اهل بیت قرار دهید . همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید آن زمانی که حضرت رقیه سلام الله خطاب به پدرش فرمودند : غصه ی من را نخوری بابا جان سوخته اما به سرم هست هنوز... از همه ی مردان امت رسول الله می خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید؛ ، همواره علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از درس بگیرید... خودتان را برای و جنگ با کفار به خصوصاً آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. همیشه برای خدا بنده باشید که اگر این چنین شد بدانید عاقبت همه ی شما ختم به خیر می شود ... 🌹🕊🥀
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 از همه ی عزیزم و از همه ی امت می خواهم روز به روز خود را تقویت کنید ، مبادا تار مویی از شما نظر را به خود جلب کند ، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود ، مبادا را کنار بگذارید ... همیشه الگوی خود را و اهل بیت قرار دهید ، همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید : آن زمانی که سلام الله خطاب به پدرش فرمودند : غصه ی من را نخوری باباجان ، سوخته اما به هست هنوز ... 💐 💐 🌺 🍀 🌹 🕊🥀
🥀💐🕊🌸🕊💐🥀 یکی از دوران ، از میان همه ی تصویر های آن روزها ، یکی را که از همه ی آن ها در ذهنش پر رنگ تر است، اینچنین روایت می کند : یادم می آید یک روز که در بیمارستان بودیم، شدیدی صورت گرفته بود. به طوری که از بیمارستانهای صحرایی هم زیادی را به ما منتقل می کردند. اوضاع به شدت وخیم بود. در بین همه آنها، وضع یکیشان خیلی بدتر از بقیه بود. رگهایش پاره پاره شده بود و با این که سعی کرده بودند زخم هایش را ببندند، ولی شدیدی داشت. را یکی یکی به اتاق عمل می بردیم و منتظر می ماندیم تا عمل تمام شود و بعدی را داخل ببریم. وقتی که دکتر اتاق عمل این را دید، به من گفت که بیاورمش داخل اتاق عمل و برای آماده اش کنم. من آن زمان به سر داشتم . دکتر اشاره کرد که چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم را جابه جا کنم . همان موقع که داشتم از کنار او رد می شدم تا بروم توی اتاق و را دربیاورم ، که چند دقیقه ای بود به هوش آمده بود به سختی گوشه را گرفت و بریده بریده و سخت گفت: من دارم می روم که تو را در نیاوری. ما برای این داریم می رویم... در مشتش بود که شد. از آن به بعد در بدترین و سخت ترین شرایط هم را کنار نگذاشتم. شادی روح و 🌹 🕊💐