فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 خانم فیروزه شجاعی را میشناسید؟!
🔺او مادر شهید یوسف داورپناه است. منافقین سر یوسف را بریدند، شکمش را پاره کردند و جگر یوسف را بیرون کشیدند و بدنش را قطعه قطعه کردند و این مادر را همراه با پیکر شهیدش حبس کردند.
🔺رفیقی که از درد گناه ناله ات بلند است! شهید داور پناه همه چیزش را برای خدا داد، آیا تو حاضر نیستی بخاطر خدا از گناهت بگذری؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهدا را با خواندن زیارتنامه شان زیارت کنید .
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ
🌷 اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ
🌷اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ
🌷 اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَهَ سَیِّدَهِ نِسآءِ العالَمینَ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ
🌷اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ
🌷بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم
🌷وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم
وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا
🌷فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکم
شهید مدافع حرم مجید سلمانیان

تاریخ تولد : 1367/02/06
محل تولد : کرج – البرز
تاریخ شهادت : 1395/02/17
محل شهادت : خانطومان – حلب – سوریه
وضعیت تاهل : مجرد
محل مزار شهید : کرج – گلزار شهدای امامزاده طاهر (ع)
زندگی نامه شهید مجید سلمانیان
مجید سلمانیان متولد اردیبهشت ماه ۱۳۶۷ در کرج می باشند. شهید حجت الاسلام مجید سلیمانیان از طلاب حوزه علمیه قائم چیذر تهران بود که پیکر مطهرش پس از ۴ سال به آغوش میهن اسلامی بازگشت.
او از همان دوران بچگی با مسائل ضداخلاقی مبارزه کرد تا اینکه در پایگاه بسیج فعالیتش را آغاز کرد.
دوران تحصیل
او وارد حوزه امام جعفر صادق(ع) کرج شد که سال اول را در آنجا و از سال دوم در حوزه علمیه قائم چیذر تهران درسش را ادامه داد. چندسالی آنجا درس خواند بعد هم به حوزه آیت الله بهجت در قم برای ادامه تحصیل رفت و تا سطح ۴ دکترا پیش رفت و به پایان رساند.
مجید در دانشگاه شاهرود استاد بود و پس از آن پست بالاتری در تهران و در دانشگاه به او پیشنهاد شد که به تهران آمد.
جمله ی زیبای شهید مجید سلمانیان
شهید مجید سلمانیان می گوید :خانواده های شهدای مدافع حرم، شهدای جنگ تحمیلی، روحانیت و سپاه در یک خط هستند و با دشمنان اسلام مبارزه میکنند.
توفیق شهید مجید سلمانیان
روحانی شهید مدافع حرم مجید سلیمانیان که روز قبل تماس اعزام به سوریه در خواب دید که حضرت زینب(س) او را به مدافعی حرم انتخاب کرده است.
خصوصیات اخلاقی شهید مجید سلمانیان
او جوان دست و دلبازی بود که در طول زندگیاش دست ایتام و مستمندان بسیاری را گرفت و عاقبت نهایت بخشندگی را در هدیه جان خود به حضرت دوست معنا کرد.
شهید مجید سلمانیان ، روحانی مبلغی بود که خود به آنچه روی منبرهایش بیان میکرد، جامه عمل پوشاند.روحیه مجید طوری بود که در هر مسجدی که میرفت شمار زیادی از مردم دور او جمع می شدند و در مناطق جوادیه تهران، فردیس، کرج، شهرستان های فسا و داراب استان فارس و منطقه مغان استان اردبیل و میغان شاهرود نیز به تبلیغ پرداخته بود.
عضو فعال بسیج بود. از دوران مدرسه در بسیج ثبت نام کرد و از آن بسیجیهای قدیمی و پای کار بود. عشق و علاقه عجیبی هم به شهدا داشت. خیلی وقتها مادرش را به تپه نورالشهدا میبرد یا به بهشت زهرا میرفت و خلاصه هرجا که نام و یادی از شهید بود، سر و کله مجید هم آنجا پیدا میشد.
پسر مهربانی بود و زود به زود به مادرش زنگ میزد، هرچند خوب میدانست اگر یک روز به مادرش زنگ نزند، مادرش همه جا را به هم میریزد تا شماره تماسی از او پیدا کند ، بنابراین هر روز با مادرش تماس تلفنی داشت، اما روز آخر پنجشنبه ۱۶ اردیبهشت چند بار (صبح، قبل از ظهر، ظهر، عصر...) مرتب بامادرش صحبت کرد و بامداد جمعه ۱۷ اردیبهشت هم به شهادت رسید.

نحوه ی شهادت شهید مجید سلمانیان
یکی از همرزمان شهید مجید سلمانیان می گوید:«شب شهادت مجید کنارش بودم و به او گفتم همه برگشتهاند تو هم منطقه را ترک کن، اما این شهید بزرگوار ایستادگی کرد و در همین هنگام یک گلوله از پشت به او اصابت کرد و از سینهاش خارج شد و به زمین که افتاد، من خودم او را برگرداندم و دیدم که هنوز زنده است، به من گفت رهایم کن و برگرد. بعد اشهدش را گفت و چشمهایش را بست. تکانش دادم و دوباره چشمش را باز کرد، باز خواست برگردم و دوباره اشهدش را خواند و این بار به شهادت رسید.
دوست مجید میگفت: خوش به سعادت فرزندتان که سعادت داشت دو بار اشهدش را بخواند و من چقدر حسرت میخورم چرا زودتر با این شهید بزرگوار آشنا نشدم.
این شهید بزرگوار در بامداد ۱۷ شهریور در منطقه ی حلب سوریه به آرزوی خود رسید و توانست طعم شهادت را پس از التماس های فراوان بچشد.
خانواده و بستگان شهید «مجید سلمانیان» با پیکر شهید خود پس از پنج سال از شهادتش وداع کردند.
روحانی مدافع حرم، شهید «مجید سلمانیان» متولد سال ۱۳۶۷ در کرج بود که به خاطر علاقهاش به امور مذهبی، از اوایل دهه ۸۰ وارد حوزه علمیه «امام جعفر صادق (ع)» در کرج شد. او از سال ۸۲ هم به حوزه علمیه «چیذر» رفت و کمی بعد نیز طلبه حوزه علمیه قم شد و تا پایه چهارم حوزه که معادل دکتراست درس خواند.
شهید «مجید سلمانیان» نزدیک به سه سال در قم تبلیغ میکرد و پس از آن بهعنوان مبلغ به شهرهای زیادی سفر کرد و نهایتاً به «شاهرود» رفت و آنجا علاوه بر تدریس در دانشگاه، امام جماعت مسجد شد. وی همچنین مدتی هم در دانشگاه شریف درس اخلاق تدریس میکرد.
سلمانیان پس از عضویت در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و با شروع جنایات تکفیریها در عراق و سوریه، داوطلب حضور در این کشور شد. با وجود ممانعت رفتن به خط مقدم، سلمانیان دو بار به منظور کار تبلیغی به سوریه رفت و پس از اصرار فراوان به صف رزمندگان خط مقدم پیوست.
وی سرانجام پس از حضور در خطوط مقدم مبارزه با تکفیریها و دفاع از حرم اهل بیت (ع)، ۱۷ اردیبهشت سال ۱۳۹۴ در منطقه «خانطومان» به شهادت رسید.
بعد از شنیدن خبر شناسایی شهدای خانطومان دیدن کلیپی از شهید مدافع حرم مجید سلمانیان که نامش در میان شهدای تازه تفحص شده بود توجهمان را جلب کرد. در این کلیپ شهید مجید سلمانیان خطاب به دوستش میگوید: «مدتها منتظر اعزام بودم. دیشب به حضرت زینب (س) گلایه کردم که خانمجان سه ماه است پاسپورتم توی جیبم است و پوتینها در پایم، هنر این نیست که بالیاقتها را ببرید. اعجاز شما این است که بیلیاقتی، چون من را ببرید، دمدمای صبح خوابم دیدم که بیبی زینب به من گفت: «بالاخره شما هم قبول شدید.» به حضرت رقیه (س) من این را اعجاز بیبی میدانم.» شهید مجید سلمانیان از شهدای خانطومان بود که در ۱۷/۲/۹۵ در کربلای خانطومان به شهادت رسید و چندی پیش پیکرش در کنار مزار جاویدالاثر شهید محمد اینانلو در امامزاده طاهر (ع) کرج به خاک سپرده شد. مدتی بود که منتظر همراهی و همکلامی با مادر شهید بودم، اما حال و روز مادر اجازه این همصحبتی را نداد و در نهایت با خواهر شهید مجید سلمانیان همکلام شدیم تا از سیره و زندگی این شهید مدافع حرم بیشتر بدانیم. آنچه در پی میآید حاصل این همکلامی است.
گفتگو با بیبیجهان، خواهر شهید سیدحسن موسوی از لشکر فاطمیون مدافعان حرم
شما از برادرتان کوچکتر بودید؟ برادرتان را چطور شناختید؟ کمی از خصوصیات اخلاقی او برای ما بگویید.
من دو سال از مجید کوچکتر هستم. برادرم مجید را با خوشرویی و خوشاخلاقی و گذشت خیلی زیادش میشناسم. داداش مجید اگر از کسی ناراحت و دلگیر میشد، به ثانیه نمیرسید که میبخشید و میگفت حلال کردم. حتی آن ناراحتی را در ذهنش نگه نمیداشت. ما این رفتارها را به چشم میدیدیم. مجید خوشاخلاق بود. برادری دوستداشتنی که رفتار و منش او به دل همه مینشست. ما بارها و بارها گذشت و ایثار مجید را در زندگی و در کنار او لمس کرده و دیدیم و همه آنها امروز تبدیل به خاطرات خوبی برای ما شدند. مجید همیشه لبخند به لب داشت و تمام سعیاش بر این بود که دلشاد باشد. مجید در برخورد با مردم هم همینطور بود. سن و سال برایش مهم نبود. وقتی او را در کنار پیرمرد ۷۰ ساله میدیدی گویی خودش هم یک پیرمرد ۷۰ ساله است با همان حال و هوا رفتار میکرد. وقتی در کنار نوجوان و کودک میایستاد فکر میکردیم که مجید همسن و سال آن نوجوان یا آن کودک است. مجید متواضع بود. فوقالعاده دست و دلباز بود و اصلاًَ به مال دنیا دل نمیبست. برادرم بینهایت عاشق امام زمان (عج) و مادرم بود به حدی که در مصاحبه پیش از شهادتش در سوریه در مورد علاقهاش گفته بود: «اول خدا، دوم امام زمان (عج) و بعد هم مادرم.» مجید ارادت زیادی به اهل بیت به ویژه امام عصر (ارواحنا فداه) داشت. مجید خیلی دلسوز مستمندان بود و دغدغه محرومان را داشت.
خانم سلمانیان کمی از خانوادهتان بگویید. مجید در چه خانوادهای رشد کرد؟ چند خواهر و برادر هستید؟
من دو برادر دارم؛ آقامجید و محمد. داداش مجید متولد سال ۱۳۶۷ بود. در میان همه ما مجید مذهبیتر بود و طلبه شد. عضو فعال بسیج بود. از دوران مدرسه در بسیج ثبت نام کرد و از آن بسیجیهای قدیمی و پای کار بود. مجید از نیروهای پایگاه بسیج شهید علیاصغر قرهی باغستان، حوزه ۲۱۱ شهید حمیدرضا گلکار سپاه امام سجاد (ع) کرج بود. در اکثر رزمایشها شرکت داشت و همه دورههای رزمی را در بسیج گذرانده بود. داداش مجید عشق وعلاقه عجیبی هم به شهدا داشت. به شهید علمدار که مداح هم بودند، علاقه خاصی داشت و خیلی اسم او را میبرد و او را در خواب دیده بود که گفته بودند هر کس شهدا را یاد کند ما هم به یادشان هستیم. بارها و بارها مادر را در یادوارهها و زیارت گلزار شهدا خصوصاً مزار شهدای گمنام همراه خود میبرد.
چطور شد که وارد حوزه شد و در این مسیر قرار گرفت؟
ما در خاندان آبا و اجادیمان کسی را نداشتیم که روحانی یا در حوزه درس خوانده باشد، اما مجید این کار را کرد. مجید دبیرستانی بود که با توصیه عمویم وارد حوزه شد. البته عمو فقط پیشنهاد داد و در مورد این قضیه صحبت کرد و گفت این راه خوبی است، اگر دوست دارید بروید. عمو حتی این صحبت را با فرزند خودش و هر کسی میگفت، اما کسی راضی نمیشد به این راه برود، ولی مجید که خودش را خوب میشناخت و انگیزه داشت وارد این وادی شد. ایشان از اوایل دهه ۸۰ به حوزه علمیه امام جعفر صادق (ع) کرج رفت. از سال ۸۲ هم به حوزه چیذر رفت و کمی بعد طلبه حوزه علمیه قم شد. بعد از مدتی با طی مدارج علمی و حوزوی توانست تا مقطع چهارم حوزه که معدل دکتری است تحصیل کرد و دو، سه سالی هم در قم تبلیغ داشت. در دانشگاه صنعتی شریف و دانشگاه آزاد اسلامی شاهرود تدریس دروس اسلامی میکرد. مجید برای تبلیغ به مناطق محروم و دور افتاده میرفت و تمایل زیادی داشت که در این مناطق خدمت کند.
چه زمانی وارد سپاه شد؟
داداش مجید یک سال قبل از شهادتش پاسدار شد و یکی از اصلیترین دلایلی که وارد سپاه شد این بود که بتواند برای دفاع از حرم راهی سوریه شده و مدافع حرم بیبی جان شود.
چطور راهی سوریه شد و چه مسئولیتهایی در منطقه داشت؟
مجید کاملاً داوطلبانه به منطقه اعزام شد. اتفاقاً مسئولانش میگفتند تو روحانی هستی و رستهات رزمی نیست. مطلقاً اجازه رفتن به او را نمیدادند و حکم مبلغ را داشت، ولی مجید خیلی این در و آن در زد که اعزام شود. همه آموزشها را هم در دورههای مختلف سپری کرده بود. حتی دو بار به شکل محدود و برای کارهای تبلیغی به سوریه اعزام شد، اما اینها راضیاش نمیکرد. میخواست به صف رزمندهها بپیوندد و بار آخر هم با اینکه به عنوان مبلغ اعزام شده بود، به خط مقدم اعزام شد و خوب میدانست که آنجا میتواند غیر از کار تبلیغی، اسلحه هم به دست بگیرد و بجنگد. مجید از دو سال پیش دنبال اعزام بود. یک ماه قبل از اعزامش ایام عید بود که ما مهمان خانه مادر بودیم. مجید حال و روز خوبی نداشت، گریه میکرد و به شدت بیتاب شده بود. یکی از دوستانی که او میشناخت به شهادت رسیده بود. وقتی علت این رفتار و ناراحتیاش را پرسیدم گفت دوستم هم رفت و شهید شد. من فکر کردم برای ندیدن دوستش ناراحت است، اما برای اینکه هنوز زنده است و نتوانسته بود به شهادت برسد گریه میکرد و میگفت این دوستم هم از من جلو افتاد. مجید آرزوی شهادت داشت و در نهایت با نظر بیبی به آرزویش رسید.
گویا آقامجید علاقه و دلبستگی خاصی به مادر داشت. مادرتان چطور راضی به رفتن برادرتان شد؟
مادر ابتدا راضی نبود و هر بار هم که میخواست برود بحث این بود که اگر قرار بر رفتن بود که شما چند بار رفتهای، دیگر نرو. این حرف مادر بود که با رفتنش مخالفت میکرد؛ و هر مرتبهای هم که میرفت به مادر میگفت: «مادر من ۴۵ روز دیگر برمیگردم و میبینمت، خداحافظ.»، ولی مرتبه آخر از ایام عید دائم ورد زبانش این بود که میرود و این بار دیگر بازگشتی نیست. حتی وقتی برای من هدیه میخرید میگفت این را نگه دار من شهید شدم به یاد من باش. شهادت ورد زبانش شده بود و همه ما هم با شنیدنش ناراحت میشدیم و میگفتیم دیگر از این حرفها نزن. مرتبه آخر خودش گفت وعده خداست که من این بار که بروم دیگر برنمیگردم. عاقبت دوم اردیبهشت ۹۵ رفت و ۱۵ روز بعد به شهادت رسید.
قبل از شهادت با شما در ارتباط بود؟
مجید بسیار مهربان بود و بعد از هر بار اعزام با مادر در تماس بود. خوب میدانست اگر یک روز زنگ نزند، مادر همه جا را بههم میریزد تا شماره تماسی از داداش مجید پیدا کند و به او زنگ بزند؛ بنابراین هر روز با هم تماس تلفنی داشتند تا اینکه در آخرین تماس آقامجید به مادر میگوید مادرجان راضی شو کار من گیر تو است. در کارم گره افتاده است. مادر اگر تو راضی نباشی من شهید نمیشوم. خمپاره کنارمان به زمین میخورد، اما آسیبی به من نمیرسد، میدانم همه اینها به خاطر عدم رضایت توست.
وقتی خواب شهادت را برای مجید تعریف کردید چه عکسالعملی نشان داد؟
مادر گفته بود دیشب خواب دیدم تو شهید شدهای و من از شهادتت خوشحال بودم و گریه نمیکردم. تا مجید این را شنیده بود از خوشحالی پشت تلفن چند دقیقهای داد زده و به دوستانش گفته بود من هم پر میکشم، مادرم خواب دیده شهید میشوم! از خوشحالی نمیدانست چه میکند. دیگر به صحبتهای مامان گوش نمیکرده و فقط ابراز خوشحالی میکرده. مجید ساعت ۳ بامداد همان شب در ۱۷ اردیبهشت به شهادت رسید. مجیدم، عزیز دلم به شهادت رسید و مادر هم خواب دید که مجید شهید شده است. همان روز که مادر خواب شهادت را برای مجید تعریف کرد مجید همان شب به شهادت رسید.
خبر شهادت مجید را چطور شنیدید؟
مجید با گوشی یکی از دوستانش برای مادرم عکس ارسال کرده و به مادر گفته بود تا لحظاتی دیگر به سمت خانطومان میرود و اگر چند روزی از او بیخبر ماند نگران نباشد و همه جا را برای پیدا کردن داداش مجید زیر و رو نکند. از آنجایی که مادر و مجید هر روز با هم در تماس بودند، مجید با خود اینطور فکر کرده بود که در نبودش قطعاً مادر نگران خواهد بود و پیگیرش خواهد شد. برای همین به مادر گفته بود خودش به محض بازگشت از خانطومان تماس خواهد گرفت. مادر و مجید خیلی به هم وابسته بودند، اما همین رفتن و بیخبری چند روزه از مجید باعث شد مادرم دلشوره عجیبی بگیرد و نگران حال مجید شود. مادر هم که خواب شهادت مجید را دیده بود، با خود میگفت نکند برای مجید اتفاقی افتاده باشد. من که حال و روز مادرم را میدیدم میگفتم مادرجان نگران نباش خبر بد خیلی زود میرسد، قطعاً مجید در مأموریت است و به تلفن دسترسی ندارد و نمیتواند با شما تماس بگیرد. قطعاً در اولین فرصت با شما تماس خواهد گرفت. اما مادر بیتابیهای خودش را داشت. برای همین از برادرم خواست با شمارهای که مجید برای آخرین بار برای مادر عکس ارسال کرده بود تماس گرفته و جویای احوال مجید شود. برادرم به همان شماره پیام داد و پرسید آیا شما از صاحب این عکس خبری دارید؟! برادرم با گوشی شما این عکس را ارسال کرده است. آن بنده خدا گفته بود جای آقامجید خیلی خوب است و پیش امام حسین (ع) و حضرت زینب (س) است. در نهایت بعد از این صحبتها خبر شهادت داداش مجید را به ما دادند. من سر کار بودم و برادرم هم که سر کار بود خودش را به منزل مادر رساند و همه ما در منزل مادر جمع شدیم.
بعد از شنیدن خبر شهادت، پیکری از شهیدتان نداشتید و قطعاً این دلبستگی بین مادر و آقامجید برای مادرتان روزها و لحظات بسیار سخت و تلخی را رقم زده است. این روزها بر مادر چگونه گذشت؟
چشمانتظاری بسیار سخت است. راستش را بخواهید باید بگویم چشم به راهی آدمی را از پا درمیآورد و شاید این چهار سال و نیم برای ما اندازه یک عمر گذشت. مادر من خواب شهادت مجید را دید و فرزندش را به حضرت زینب (س) بخشید. اما برای من به شخصه خیلی سخت بود و نداشتن پیکری از او باعث چشم به راهی و حتی امید زنده بودن او بود، آنقدر که گاهی در خیابان به دنبال آدمی شبیه داداش مجیدم میگشتم تا شاید پیدایش کنم. چشمم به گوشی تلفنم بود و هر لحظه منتظر بودم از خطی ناشناس تماس داشته باشم و داداش مجید پشت خط باشد. مادر که دیگر جای خود دارد، قطعاً آن مزاری که هر آنچه که برگشته را در خود جای میدهد باعث تسلی و آرامش است، چون حالا دیگر میداند که فرزندش کجا آرمیده است. همان بلاتکلیفی که نمیداند شهیدش الان کجا و در چه شرایطی است آدمی را آزار میدهد و با آمدنش دیگر خیال خانواده راحت میشود. مادر من سه فرزند داشت، اما همیشه هر کس از مادر سؤال میکرد کدام یک از فرزندانتان را بیشتر دوست دارید قطعاً بیدرنگ نام مجید را میآورد. رفتن مجید بسیار مادر را اذیت کرد و من هم اصلاً تصور نمیکردم که مادرم بتواند محکم بایستد و خودش هم دائم میگفت حضرت زینب (س) به من صبر داده که بتوانم دوام بیاورم و من با خدا و حضرت زینب (س) معامله کردم.
از نحوه شهادتش اطلاع دارید؟
یکی از همرزمانش که در آخرین لحظات همراه مجید بود، به ما گفت زمانی که مجید میخواست از خاکریز پایین بیاید، گلولهای از پشت به او اصابت کرد و از سینهاش خارج شد. خودم را به او رساندم و دیدم که هنوز زنده است. به من گفت رهایم کن و برگرد. بعد اشهدش را گفت و چشمهایش را بست. تکانش دادم، دوباره چشمش را باز کرد. باز خواست برگردم و دوباره اشهدش را خواند و بعد طلب آب کرد و این بار به شهادت رسید. ایشان عمامه و چفیه داداش مجید را به خاطر اینکه دشمن سوءاستفاده نکند برداشته و از طریق یکی از دوستانش به دست مادر رسانده بود. بعد از شهادت مجید عمامه و چفیه خونی مجید به دست مادرم رسید.
چند وقت پیش بود که خبر تفحص و شناسایی شهدای خانطومان جان تازهای به دلها انداخت.
از شنیدن خبر بازگشت پیکر برادرتان چه حس و حالی داشتید؟ پیکر برادر را زیارت کردید؟
من پیش مادرم بودم که برادرم محمد تماس گرفت و از من خواست گوشی تلفنم را روی حالت بلندگو بگذارم تا ایشان هم صدای برادرم را بشنود. بعد محمد با یک شوقی نوید آمدن مجید را داد که من فکر کردم مجید زنده است و دارم خبر آمدنش را میشنوم و حتی منتظر حرف زدن خودش بودم، اما این بار خبر قطعی و نشان از شناسایی پیکر شهدای خانطومان میداد که مجید ما هم در میانشان بود. هم خوشحال شدم و هم دیگر قطع امید کردم از اینکه برادرم دیگر زنده برنمیگردد. ناامید شدم. شنیدن این خبر مانند شنیدن خبر شهادت مجید بود، گویی مجید دوباره شهید شده باشد و دوباره از دستش داده باشیم. شاید هر کسی نتواند شرایط ما را درک کند. من همیشه ورد زبانم زنده آمدن مجید بود. وقتی با بچههای برادرم محمد بازی میکردم میگفتم اگر عمومجید بیاید تو را ببیند که بزرگ شدی، اگر عمومجید بیاید تو را ببیند… همیشه حرف از آمدن مجید میزدم. امید داشتم و در حرفهایم میگفتم به جان مجید. امید زنده آمدنش را داشتم که ناامید شدم. پیکر برادرم را دیدم و وداع کردم، در آغوش کشیدنش آرامش زیادی داشت، اما دلتنگیها را بیشتر کرد. برادرم سر در بدن نداشت و همیشه وقتی میخواست مادرم را راضی کند که به سوریه برود میگفت سرم فدای حضرت زینب (س). اینکه هر کس دوست دارد این گونه از دنیا برود، سعادت است. مجیدم واقعاً سعادتمند بود که به خواسته قلبیاش رسید و در اوج دلتنگی واقعاً برایش خوشحالم. چهار سال و نیم پیش عکسی از ایشان دیده بودیم که شهید شده و در زمان رجعت پیکر همان لباسها بود. در نهایت هم در امامزاده طاهر (ع) استان البرز در کنار جاویدالاثر شهید اینانلو به خاک سپرده شد.
گویا مادر قبل از آمدن شهید خواب دیده بودند.
بله، چند روز قبل از انتشار خبر تفحص و شناسایی شهدا مادر خواب مجید را دید که به مادر گفته بود: «من در سالروز شهادت امام رضا (ع) میآیم» و الحمدلله همان موقع هم آمد.
شهید مجید سلمانیان در وصیتنامهاش به چه نکاتی توجه داشت؟
مجید در وصیتنامهاش گفتند: «اگر میخواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلاً نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحبالزمان (عج) از طرف خودم.»
منبع: روزنامه جوان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ این فیلم رو تا شهید نشدم پخش نکنید‼️
#شهید_مجید_سلمانیان
در کوی نیکنامان ما را گذر ندادند
گر تو نمی پسندی ،تغییر ده قضا را ....
وصیت نامه ی شفاهی شهید مجید سلمانیان
اینطور که حواله است، بر نمیگردم.
به فضل خدا به زیارت بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها میروم،
توصیه ی نذر
اگر میخواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم. یعنی از طرف خودتان عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) انجام میدهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است. یا اگر میخواهید برای اموات کاری انجام دهید به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) نذر کنید.
مادر وپدرم غصه نخورید
انشاءالله به حق امیرالمومنین(ع) موفق باشید، شفاعت وعده خداست و شهدا میتوانند شفاعت کنند. مامان و بابا غصه نخورند چرا که شهدا «عند ربهم یرزقون» هستند و زندهاند. داریم آماده میشویم و یکی دو ساعت دیگر بعد نماز راهی هستیم. خدا به چه زیبایی حوالههایش را میدهد، خدا را شاکرم که ما را در این راه قرار داده، اوصیکم بتقویالله
اینطور که حواله است، بر نمیگردم. به فضل خدا به زیارت بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها میروم، اگر میخواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحب الزمان (عج) از طرف خودم.
یعنی از طرف خودتان عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) انجام میدهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است. یا اگر میخواهید برای اموات کاری انجام دهید به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج) نذر کنید.
ان شاالله به حق امیرالمومنین (ع) موفق باشید، شفاعت وعده خداست و شهدا می توانند شفاعت کنند. مامان و بابا غصه نخورند چرا که شهدا «عند ربهم یرزقون» هستند و زندهاند.
داریم آماده میشویم و یکی دوساعت دیگر بعد نماز راهی هستیم.
خدا به چه زیبایی حواله هایش را میدهد، خدا را شاکرم که ما را در این مسیر قرار داده، اوصیکم بتقوی الله!
منبع:حریم حرم
کردستان هنوز نا آرام بود، اما حسین هیچگاه با سلاح در شهر حرکت نمی کرد.
می گفت: من نیامده ام با این مردم بجنگم و برای آن ها قدرت نمایی کنم، اینها تشنه محبت هستند. باید با آنها برادری کرد تا اوضاع آرام شود.
الحق هم که شهر و منطقه را با همین مرام و منش، آرام و قلوب مردم کرد را تسخیر کرده بود.
#خاطرات_شهدا
شهید حسین قجه ای🌷
هیچ زمان آدم هایی که تو را به خدا نزدیک میکنند ، رها نکن !
بودن ِ آنها یعنی خدا هنوز
حواسش بهت هست,
شهیدجهادمغنیه
🕊
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃
اگردوباره جنگی شروع شد و ما نبودیم،
از قول ما *رزمندگان دیروز* به *رزمندگان فردا* بگوئید:
در حین مبارزه با دشمن متجاوز، به *بعد از جنگ* هم بیاندیشید.
مبادا *ارزشها* را در خاکریزها جا بگذارید، اگر چنین کنید، ارزش ها، مثل امروز، *عوض* می شود و *عوضیها* ارزشمند می شوند.
می بینید که چگونه ما را *غریبه* میپندارند!
آن روزها:
*قطار قطار* می رفتیم، *واگن واگن* بر می گشتیم.
*راست قامت* می رفتیم *کمر خمیده*
بر می گشتیم.
*دسته دسته* می رفتیم، *تنها تنها*
بر می گشتیم.
بیهیچ استقبال و جشن و سروری.
فقط *آغوش گرم مادری* چشم انتظارمان بود و دگر هیچ.
اما مردانه، ایستادیم.
باور کنیدکه:
ماهم دل داشتیم،
فرزند و عیال و خانمان داشتیم.
اما با *دل* رفتیم، *بیدل* برگشتیم.
با *یار* رفتیم، با *بار* بر گشتیم.
با *پا* رفتیم، با *عصا* بر گشتیم.
با *عزم* رفتیم، با *زخم* برگشتیم.
با *شور* رفتیم، با *شعور* برگشتیم.
ما اکنون *پریشان* هستیم، اما *پشیمان* نیستیم.
*ما* همان کهنه *رزمندگان* پیادهایم که *سواری* نیاموختهایم.
*ما* همان هایی هستیم که به *وسوسهی قدرت* نرفته بودیم.
میدانید *تعداد ما* در هشت سال جنگ، چند نفر بود؟
*۳/۵* درصد از کل جمعیت ایران!
اما *مردانگی* را *تنها* نگذاشتیم.
ما *غارت* را آموزش ندیده بودیم.
رفتیم و *غیرت* را تجربه کردیم.
اکنون نیز *فریاد* میزنیم که:
این *حرامیان یقه سفید قافلهی اختلاس* از ما نیستند.
*این گرگانی که صد پیراهن یوسف را دریدهاند* از ما نیستند .
این *خرافات خوارج پسند* وصلهی مرام ما نیست.
*ما* نه اسب امام زمان دیدیم، نه بی ذکر سالار شهیدان، جنگیدیم.
اما *استخوان در گلو* و *خار در چشم*، از *وضعیت امروز مردم خوبمان* شرمندهایم.
شرمنده ایم، با صورتی سرخ.
شرمنده ایم، با دستانی که در فکه و شلمچه و مجنون و هور و ارتفاعات غرب جا مانده است
ای همهی آنانی که *احساس پاک* را می شناسید!
*ما* اگر به جبهه نمیرفتیم، با دشمنی که به نام قادسیه، برای هلاک مردم و میهن مان ایران، آمده بود، چه می کردیم؟
شما را به آن سالار شهیدان، ما را *بهتر قضاوت* کنید.
حساب اندکی از ما که *آلوده* شدند و *شرافت* خود را فروختند، را به پای ما ننویسید.
سربازم و هرگز نکنم پشت به میدان
گر سر برود من نروم از سر پیمان
ای خاک مقدس که بود نام تو ایران
فاسد بود آن خون که به پای تو نریزد!؟
تقدیم به خانواده های محترم شهدا و جانبازان و ایثارگران هشت سال دفاع مقدس که مرد و مردانه از وجب به وجب این خاک حراست نمودند.
شهدا شرمنده ایم 😔
منبع/کانال امین
🍃🌸🌺🍃🌹🍃🌺🌸🍃
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#یاد_یاران
#آخرین_خبر
#شهید_والامقام
#محمود_صارمی
✅ اینجا محل کنسولگری ایران در مزار شریف است، من محمود صارمی خبرنگار خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران هستم، گروه طالبان چند ساعت پیش وارد مزار شریف شدند
✅ خبر فوری : مزار شریف به دست طالبان سقوط کرد، عدهای از افراد طالبان در محوطه کنسولگری دیده میشوند به من بگویید که چه وظیفهای ...
#و_ناگهان
#ارتباط_تلفنی_قطع_شد ....
🌹 #سالروز_شهادت🌹
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهـش_پر_رهرو
🥀 🕊🌹
🌹🕊🥀🌴🥀🕊🌹
#در_محضر_شهدا
#شهید_والامقام
#محمود_صارمی
ای برادران و خواهران جهادگر، خطاهای منِ گنهکار و روسیاه را که باعث رنجش شما شده ببخشید تا خدای بزرگ از من راضی شود.
خدایا مرا که دراثر غرور و خودپرستی گناه میکنم ببخش، زیرا این بدن ضعیف من توانایی تحمل آتش جهنم را ندارد و مرا جزء توبه کاران واقعی قرار بده.
🌹 #سالروز_شهادت🌹
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
🌹🥀🕊
🥀🌴🕊🌹🕊🥀
#شهدا
از زخم شناسنامه دارند هنوز
در مسجد خون اقامه دارند هنوز
آنان همه از تبار باران بودند
رفتند ولی ادامه دارند هنوز
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی
#راهـشان_پر_رهرو
🥀🕊🌹
هدایت شده از پلاک ۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لحظاتی کمتر دیده شده از شهید مدافع حرم #محسن_حججی
یک ساعت قبل از اینکه محسن اعزام بشود، مادرم با من تماس گرفت و گفت که محسن دارد به سوریه می رود، همان لحظه اشک از چشمانم جاری شد و فوراً خودم را به منزل پدرم رساندم.
تا با محسن خداحافظی کنم، ما خیلی گریه و زاری میکردیم؛ اما محسن واقعاً صبور بود و عاشقانه بهسوی شهادت رفت.
نقل: (خواهر شهید)
سالروز شهادت❤️
شهید مدافع حرم🕊🌹
#محسن_حججی
➺ @Twitter_eita
•┈┈••✾•🍃🌸🍃•✾••┈┈•
زمین کارزار ما تلاویو است تهران نه
https://eitaa.com/raveyanpelak8
هدایت شده از اللهم ارزقنا شفاعت الحسین(ع)💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ الحُسِین(ع)
❤️ماه میگوید حسین
با آه میگوید حسین
آیه آیه حضرت الله میگوید حسین تیر میگوید حسین شمشیر میگوید حسین💔
#امام_حسین✨
#امام_زمان✨
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْر✨
ঊঊ🖤🍃ঊঈ
═✧❁°#یاحسیـــــــــن❁✧═
ঊঈ🍃💔ঊঈ