eitaa logo
به محفل شهدا خوش آمدید
128 دنبال‌کننده
6.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
2 فایل
شهادت یعنی ... متفاوت به آخر رسیدن وگرنه مرگ پایان همه قصه هاست 🌷 @Ekram_93 «اخْتِمْ لَنَا بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ فِی سَبِیلِک» ♡خدایا سرانجام ما را سعادت و شهادت در راه خودت قرار ده.‏♡
مشاهده در ایتا
دانلود
5.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رشادت سربازان مقاومت از نمای اول شخص 🔺ویدیو اختصاصی الجزیره از عملیات گردان‌های قسام مانده‌ایم تا روزی که با صدای بلند بگوییم: بیت‌المقدس را خدا آزاد کرد!    🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹 @nafar175
24.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
| الله اکبر، نحن انصار الحيدر الله اکبر جئنا من حرب خیبر ____   🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇 نشر دهید کانال🌹175نفر🌹 @nafar175
⢀⣤⣴⣾⣤⣤⣤⣤⣤⣤⣤⣤⣀ ⠻⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣧ ⠀⠈⠛⠛⠉⠁⠀⠀⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣀⣼⣿⣿⣿⡟⠀⢀⣴⣄ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠛⢿⣿⣿⣿⣦⠀⠈⢻⠟⠁ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢸⣿⣿⣿⣿⠀⠀⢀⡀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣤⣼⣿⣿⣿⠏⠀⠐⢿⡿ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠛⢻⣿⣿⣿⣷⠀⠠⣾⣷ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢸⣿⣿⣿⣿⠀⠀⠈⠁ ⠸⣿⣿⣿⡄⠀⠀⠀⠀⣼⣿⣿⣿⠏ ⠀⢹⣿⣿⣧⠀⢀⣰⣾⣿⣿⣿⣇ ⠀⠈⢿⣿⣿⣷⣾⣿⣿⠿⣿⣿⣿⣧ ⠀⠀⠸⣿⣿⣿⣿⠟⠁⠀⣿⣿⣿⣿⡆ ⠀⠀⠀⠀⠈⠉⠁⠀⠀⠀⣿⣿⣿⣿⡇ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣿⣿⣿⣿⡇ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣿⣿⣿⣿⠁ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠰⣶⣶⣿⣿⣿⡿⠃ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠉⠉ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⡀ ⠀⠀⠀⠀⢀⣤⣶⣾⣿⣿⣿⣶⣦⡄⠀⠐⢿⡷ ⠀⠀⠀⠀⠈⠙⠿⣿⠟⢹⣿⣿⣿⣷⠀⠠⣾⣷ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢸⣿⣿⣿⣿⠀⠀⠈⠁ ⠹⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡿ ⠀⠘⠿⠿⠿⠿⠿⠿⠿⠿⠿⠟⠋⠁ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢠⣤⣀⡀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣼⣿⣿⣧ ⠀⢀⠀⠀⠀⠀⣼⣿⣿⣿⣿⣆ ⠸⣿⡷⠀⠀⣼⣿⣿⡿⢻⣿⣿⣧⡀ ⠀⠈⠀⠀⠘⣿⣿⣿⠇⢸⣿⣿⣿⣧ ⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠻⢿⣧⢸⣿⣿⣿⣿ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⠹⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡟ ⠀⠘⠿⠿⠿⠿⠿⠿⠿⠿⠿⠟⠋ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣠⣤⣴⣦⣤⡀ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢰⣿⡟⠋⢉⣿⣿⣿ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢸⣿⣿⣿⣿⣿⣿⡿ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠙⠻⢿⣿⣿⣿⣦ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢸⣿⣿⣿⣿ ⠀⠀⢠⣾⣷⠄⠀⢠⣶⣿⣿⣿⣿⡋ ⠀⠀⠀⠙⠁⠀⠀⠀⠈⢹⣿⣿⣿⣿ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣀⣀⣸⣿⣿⣿⣿ ⠀⠀⠀⠐⢾⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠿⠋ ⠀⠀⠀⠀⠈⠛⠻⣿⣏⣱⣿⣿⡇ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠈⠻⣿⣿⡿⠃ ⣀⣀⣀⣀⣀⣀⣀⣀⣀⣀⣀⣀⡀ ⠙⢿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⣿⠷ ⠀⠀⠙⠿⠿⠛⠛⠉⠉⠉⠉ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⣠⣴⣶⡆⢀⣴⣶⣶⣶⣤⡀ ⠀⠀⠀⠀⠀⢰⣿⣿⡿⠀⢸⣿⣿⡏⢻⣿⣿⣧ ⠀⠀⠀⠀⠀⠈⢿⣿⣿⣄⣼⣿⣿⡇⢸⣿⣿⣿⡇ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠙⠛⢿⣿⣿⡿⠀⢸⣿⣿⣿⣇ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢸⣿⣿⣿⡏ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⢀⣀⣀⣀⣠⣿⣿⣿⣿⠇ ⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠀⠘⠻⢿⣿⣿⣿⣿⡿⠋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌼 شب و روزم نفسم پرشده از هوای تو کاش میشد جلوه کنی تا بمیرم بــــــــرای تو کاش میشد یک روز از روزای عمرم برسه بشنوم بیݧ نماز صدای ربّنای تــــــــــو امام خوب زمانم ! هر کجا هستی با هزاران عشق سلام 🌼السلام علیک یا ابا صالح المهدی 🌼
‍ 🕌✨🕌 💛 مانده سٺ در دلم ڪہ بگویم بہ یڪ ڪلام یڪ بار هم مرا بطلب ڪربلا، تمام !🕌 امسال دوباره چو هر سال مےدهم از دور با اشڪ دیده ،بہ ٺو.ســلام😞😥 السلام.اے.ساڪن.ڪرب و بلا😔✋
🕊🥀🌹🌴🌹🥀🕊 💐 مواظب باشید، بدانید و آگاه باشید اگر سستی و کوتاهی کنید و تن به ذلت و سازش و صلح تحمیلی دهید ، دشمن موقتاً کاری با شما و انقلابتان نخواهند داشت ولی مطمئن باشید بعد از اینکه قدرت و قوت پیدا کرد ، همراه صلح و سازش ، ذلت و خواری خواهد بود و همچنین نفرین خدا، پیامبر، امامان و فردای روز قیامت جواب خون شهداء و نفرین آیندگان بدرقه راه کج شما خواهد بود . 🌹 🌴 🌹 🌹 🕊🌹🌴
🌹🕊💐🌴💐🕊🌹 ترکش به قلبش خورده و گوشه سنگر افتاده بود. با خونی که از قلبش بیرون می‌زد، روی روزنامۀ کنارش نوشته بود: «السلام علیک یا اباعبدالله» با خون خود، نامه "من الغریب" را امضا کردند ، ما "هل من ناصر" خود را چطور لبیک می گوئیم؟ نشسته بر قایق بی خیالی و بی تفاوتی، روزهایمان را شب می کنیم یا دست بیعت به خواهیم داد ؟ شادی روح و 🕊 💐🌺
🌹🕊🥀💐🥀🕊🌹 احمد مختاری، مجتبی سعیدی و علی سراج از عشایر مهدیشهر استان سمنان راهی جبهه می‌شوند. در بحبوحه جنگ، هر سه رفیق شفاعت‌نامه‌ای می‌نویسند و هر سه آن را امضا می‌کنند : اینجانبان علی سراج، مجتبی سعیدی و احمد مختاری پیمان می‌بندیم بر اینکه هرکدام از ما سه تن به درجه رفیع شهادت نائل آمد، دو نفر دیگر را در روز قیامت شفاعت نموده و در محضر خداوند از خدا بخواهد که از گناهان دو تن دیگر بگذرد و در نزد خداوند از دو تن دیگر شفاعت نماید . مجتبی سعیدی ۲۵ فروردین ۶۵، علی سراج ۲۶ دی ماه ۶۵ شهید شدند و احمد مختاری در عملیات مرصاد و در واپسین روز‌های جنگ خودش را به دو رفیق شهیدش می‌رساند . 🥀 🕊🌹
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 ‌ در اهواز مسئول انتقال بودم. یک روز پیرمردی مراجعه کرد و گفت: فرزندم شده و در اینجاست ، با تعجب سراغ لیست رفتم . اما هر چه گشتیم مشخصات او نبود. پیرمرد اصرار می کرد که آمده تا را با خودش ببرد! من هر چه می گفتم که چنین مشخصاتی در میان نداریم بی فایده بود. پیرمرد مرتب اصرار می کرد. یادم افتاد چند در مقر داریم . نا خود آگاه پیرمرد را به کنار بردم . شش را دید اما واکنشی نشان نداد ، اما با دیدن هفتم جلو آمد فریاد زد : الله اکبر... این من است ، بعد هم او را در کشید و را صدا می کرد. اما این هیچ عامل مشخصه ای نداشت ! نه پلاک، نه کارت ونه... پیرمرد گفت : عزیزان ، این من است می خواهم او را با خودم به شهرمان ببرم. از خدا خواستم خودش ما را کمک کند. با دقت یکبار دیگر نگاه کردم. در میان بقایای پیکر تکه های لباس و یک کمربند بود. کمربند پر از گل بود. نا امید نشدم باید نشانه ای پیدا میکردم روی لباس هیچ نشانه ای نبود . به سراغ کمربند رفتم. آن را برداشتم وشستم. چیز خاصی روی آن نبود. بیشتر دقت کردم ناگهان آثار چند حرف انگلیسی نمایان شد. چهار بار کلمه m کنار هم نوشته شده بود این یعنی اسم که پدرش ساعتی پیش برای ما گفته بود: پدرش این نشانه را هم گفته بود این که اسم خود را اینگونه می نوشته ، با لطف خدا و تلاش بسیار فهمیدیم این حروف را خود نوشته و ما خوشحال از اینکه این به آغوش خانواد اش باز گشته . پیکر را با گلاب شستیم و در پارچه سفیدی قرار دادیم و روز بعد هم به سوی فرستادیم . اما این پدر از کجا می دانست که پیش ماست!!! منبع: کتاب کرامات شهدا شادی روح و 🌹 🌴🥀