...💔
🥀مثل حضرت زهرا(س)...
خواهر شهید : ابراهیم در دیدار آخر که از من
خداحافظی کرد با همان تیپ جبههای به ما گفت: «فقط یک دعا کنید؛ من برنگردم!»😭
من گفتم: چرا؟ گفت: «من هنوز دِین خود را
به اسلام و رهبر و مردم ادا نکردم. دعا کنید
برنگردم و یک وجب از خاک اینجا نداشته باشم و مثل مادرم حضرت زهرا سلاماللهعلیها گمنام بمانم.»😭
و همانطور هم شد.
ابراهیم ارادت خاصی
نسبت به حضرت زهرا(س) داشت و بیشتر
خواستههایش را از حضرت زهرا(س) میگرفت.♡
#شهید_زهرایی🖤
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
❣️هر روز همراه با یک رفیق شهید 🌺
گـفت: آقای امينی جـايگاه من تـوی سـپاه چيـه؟
سـئوال عجيب و غـريبی بود ولی ميدانستم بدون حـكمت نيست،
گفتـم: شما فـرمانده نـيروی هـوايی سپاه هستيد سـردار!
به صـندلیاش اشـاره كرد،
گـفت: آقای امينی! شـما ممكنه هيچ وقت به اين موقـعيتی كه مـن الآن دارم، نرسـید ولی مـن كه رسيـدم، به شما ميگـم كه اين جا خـبری نيست، آن وقـتها محل خـدمت من، لشكر هشـت نجف اشـرف بود، با نيروهـای سـرباز زياد سر و كـار داشـتم،
سردار گفـت: اگر توی پادگـانت، دو تا سـرباز رو نمـازخـون و قرآن خون كـردی، اين بـرات میمـونه، از اين پسـتها و درجـهها چـيزی در نمـیآد.
شهید احمد کاظمی🌷
#امام_زمان
شهیدی که لباس رزم خود را حتی شب عروسیاش در نیاورد
🔹خواهر شهید مسعود آخوندی میگوید: " مسعود قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در تظاهرات دانشجویی علیه رژیم پهلوی فعالیت گستردهای داشت، یکبار نیز در همین تظاهرات دستگیر شد و به زندان ساری افتاد و سه ماه را در زندان سپری کرد و به مدت دو سال از تحصیل در دانشگاه محروم شد. پس از آزادی از زندان فعالیتهای خویش را هوشمندانهتر ادامه داد".
🔹مسعود آخوندی در سال ۱۳۶۰ با دختری مؤمن و متعهد به اصول اخلاقی از آشنایان، ازدواج کرد و خطبه عقد ایشان را مرحوم آیتالله مشکینی جاری کرد. در نیمه شعبان جشن ازدواج خود را به سادگی برگزار کرد، دو جعبه شیرینی خرید و بر سر مزار برادر شهیدش برد و خیرات کرد.
🔹شهید آخوندی شب ازدواجش لباس فرم سپاه را از تن در نیاورد. پدرش دائم میگفت: «مسعود لباس سیاه را امشب به خاطر عروسیت از تن خارج کن و لباس دامادیت را بپوش.» حتی خانواده همسرش نیز بارها متذکر شدند ولی او در پاسخ آنان میگفت: «این لباس برای من بسیار مقدس است.» در آن ایام، گروههای مخالف نظام بسیار بودند و بارها از راههای مختلف مانند دادن نامه او را تهدید به ترور کرده بودند.
#شهید_ترور
شهید#مسعود_آخوندی
هدایت شده از 🌹175نفر🌹
22.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
غواصان_خط_شکن
در آستانه سالگرد عملیات عاشورایی #کربلای_چهار فیلمی دیدنی و خاطره برانگیز ببینید از مراحل آموزش سخت و طاقت فرسای غواصان خط شکن لشگر ۳۱ عاشورا قبل از آغاز عملیات
🔹 آذر ماه ۱۳۶۵ ، کناریه رودخانه کارون ، موقعیت سردار شهید ناصر اجاقلو ، مقر آموزش غواصی لشگر ۳۱عاشورا ، گردان حضرت ولیعصر(عج) #استان_زنجان و گردان حبیب ابن مظاهر #استان_آذربایجان
🌸 یاد باد آن روزگاران یاد باد
😔 لازم به ذکر است تعداد زیادی از این عزیزان در عملیات های عاشورایی کربلای چهار و پنج به درجه والای شهادت نائل آمده اند.
🌺 روحشان شاد و یادشان گرامی
#دفاع_مقدس
#غواصان_خط_شکن
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم➕ دعــــوت شـــــهــــدا هستیـــــد 👇
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇یاد شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
دعوت کنید
آدرس رانشر دهید
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #شهید_رضا_عباسی متولد یکم آبان ماه ۱۳۵۸ و زاده شهرستان صحنه بود که دوران کودکی اش در زیر آتش توپخانهها و موشک باران جبهه غرب در دوران دفاع مقدس سپری شد.
شغل شهید پاسدار رضا عباسی #مکانیکی بود اما بعد از ظهور داعش در منطقه و دیدن جنایات فجیع این گروه تروریستی علیه مردم مظلوم منطقه و نیز حرمت شکنیهای بیشرمانه آنها و تهدید برای تخریب حرم مطهر حضرت زینب (س)، خود را مکلف به دفاع از #حرم_اهل_بیت (ع) دانست.
وی پس از گذراندن دورههای آموزشی لازم برای نبرد با کفار #داوطلبانه عازم سوریه شد و علت رفتنش را به همسرش اینگونه بیان کرد، «همانگونه که تمام کفار از سراسر دنیا بر علیه مسلمانان سوریه و عراق جمع شدند ما نیز نمیتوانیم بیتفاوت باشیم و نظارهگر سر بریدن مظلومان باشیم، نمیگذاریم بار دیگر حضرت زینب (س) به اسارت گرفته شود» و سرانجام در ٢١ دی ماه ۱۳۹۴ در منطقه عملیاتی خانطومان در شهر حلب سوریه به #شهادت رسید.🌷
#روحش_شاد_و_یادش_گرامی_باد.
هدایت شده از 🌹175نفر🌹
خستہ بودن
فقط دریـــا
آرومشون میڪرد
دل رو زدن به دریا . . .
.
🌊 ،یکی به #غواصان بگوید
#امشب دل به #اروند نزنند...
#عملیات لو رفته است...!!!!
#سبک_بالان_عاشق
#کربلای_چهار
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇یاد شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
دعوت کنید
آدرس رانشر دهید
هدایت شده از 🌹175نفر🌹
44.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
این سرود زیبا هم تقدیم به شما بزرگواران به مناسبت سالروز عملیات کربلای 4
یاد شهدا وامام شهدا همیشه گرامی باد
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇یاد شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
دعوت کنید
آدرس رانشر دهید
هدایت شده از 🌹175نفر🌹
..
ما میفهمیم ڪہ دست بستہ
زیرخاڪ تنفس یعنی چہ !
ومامیفهمیم عملیات لورفتہ
یعنی چہ !
و میدانیم ڪہ
#نهرخین چہ دید م چہ شنیدم
وچہ استشمام ڪردیم .. ! 🍃
#سالگرد_ڪربلای۴
#شـهدای_غـواص
🌹 اینجا گذری بر قدمگاه شهیدان است 👇یاد شهدای غواص دست بسته
کانال🌹175نفر🌹
@nafar175
دعوت کنید
آدرس رانشر دهید
14.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#مسئولین ببینند!
⁉️ مردم چه زمانی فقر را تحمل میکنند؟
♨️ ماجرای #حاج_قاسم و راننده تاکسی!
⁉️ چه عاملی موجب منحرف شدن مسئولین میشود؟
🔰 #حجت_الاسلام_راجی
🔻 10روز دیگر تا سالگرد #شهید_سلیمانی
❉᭄͜͡═══┈✾🕊✾
✍🌷باحاجقاسم تا ظهورقائم🌷
@bahajghasemtazohureghaem
هدایت شده از هر روز با شهدا
🌷 #هر_روز_با_شهدا 🌷
#شهید #مهدی_باکری
بعد از شهادت حمید باکری در عملیات خیبر، به علت روابط نزدیکی که بچههای اطلاعات با فرماندهی لشکر داشتند، تصمیم گرفته بودیم در حضور آقا مهدی از به کار بردن اسم حمید خودداری کنیم و برای صدا کردن برادرانی که اسمشان حمید بود، از کلماتی چون اخوی، برادر، یا از نام خانوادگیشان استفاده میکردیم. آن روز، یکی از تیمهای واحد برای ماموریتی حساس به جلو رفته و هنوز برنگشته بود. حمید قلعهای و حمید اللهیاری هم جزء این تیم بودند. هر وقت تیمهای شناسایی دیر میکردند، جلوتر از همه، آقا مهدی میرفت و کنار پد بالای سنگر میایستاد و منتظر میشد. از دور که نگاه میکردی، مدام لبهایش تکان میخورد، و نزدیک که میشدی، میتوانستی ذکری را که زیر لب زمزمه میکرد، بشنوی:
_لا حول و لا قوة الا بالله...
این بار هم آقا مهدی و بعضی از بچههای واحد در کنارهی پد به انتظار ایستاده بودند. آفتاب در دوردست هور در حال غروب بود که بلمهای گمشده از دور پیدا شدند. به محض دیدن آنها، از شادی فریاد زدم "حمید..حمید...." و به طرفشان دویدم.
هنوز حالوهوای استقبال بچهها فروکش نکرده بود که متوجه آقا مهدی شدم؛ به دوردست جزیرهی جنوبی که جنازهی حمید آقا را به امانت داشت، خیره شده بود. همهی توجه بچهها، به آقا مهدی بود. بعضی هم با عصبانیت نگاهم میکردند.
دوباره یاد حمید در ذهن برادرش جان گرفته بود. نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود، از روابط معنوی دو برادر حکایت میکرد. جنازهی برادر به خاک افتاده بود و برادری که میتوانست دستور دهد تا جنازه را به عقب منتقل کنند، تنها گفته بود:
_اول، جنازهی بقیهی شهدا؛ بعد، جنازهی حمید!
چند لحظهای بیشتر طول نکشید، و دوباره اوضاع به حال عادی بازگشت؛ ولی چیزی مثل خوره مرا از درون میخورد. این من بودم که عهد جمعی را شکسته و موجب ملال خاطر عزیزی شده بودم که هر روز گامی بلند رو به وصال حق برمیداشت. تصمیم گرفتم پیش آقا مهدی بروم و عذرخواهی کنم: _ آقا مهدی، میدانید... یعنی، ما عشق شما را به حمید آقا میدانیم... راضی نمیشدیم شما ناراحت شوید... به خدا...
تبسم لطیفی، چهرهی گرفتهاش را روشن کرد؛ تبسمی که بعد از عملیات خیبر و شهادت عدهای از سرداران لشکر کمتر دیده شده بود. در حالی که دست بر شانهام مینهاد، گفت: الله بندهسی، مدتیست متوجه شدهام شما رعایت حال مرا میکنید؛ ولی شماها هر یک برای من مانند حمید هستید و بوی او را میدهید... حمید، سربازی بیش برای اسلام و امام نبود... دعا کنید همهی ما پیرو راهی باشیم که حمید برای آن و حفظ ارزشهای آن شهید شد.
به نقل از کتاب #خداحافظ_سردار
🌷@shahedan_aref