eitaa logo
گالری سادات
116 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
507 ویدیو
23 فایل
کار خوبه خدادرست کنه
مشاهده در ایتا
دانلود
و‌خدایی...
💫 پشت‌من‌خدا ‌بودھ‌همیشھ💫🍃 ʝơıŋ➘ |❥ @shahiedbaeyzae
. اگر ڪسی گفت من ڪه می دانم مهربان است بگو دِ نمی دونی اگه میدونستی از حال رفته بودی غش کرده بودی آتش گرفته بودی پرواز کرده بودی...💛 | | ... ♡ㄟ(ツ)ㄏʝσɨŋ •♡| @shahiedbaeyzae|♡•
📝 ❤️🖇 میخوام چیزی بگویم اما رویم نمی‌شود آرام و با خجالت صدایش میزنم +خدا با مهربانی میگوید: _جان خدا🔗 میگویم : +من همیشه از درد و غم برات میگم خسته نشدی؟ ببخشید میگوید: _کی عاشق تر از من به شماست؟چرا باید خسته بشم وقتی قول دادم خودم ارومتون کنم؟💛 گفتم: +دوست دارم ❤️🥺 گفت: _من بیشتر 🌸💫 @shahiedbaeyzae
میدونستین؟ خداازبخشش‌صدباره‌ی‌ماخسته نمیشه... هربارگناه‌کنیم‌و بریم‌‌خونـه اش‌بگیم‌ببخش بگیم‌شرمنده‌ایم.. بگیم‌بچگـی کردیم...🚶‍♂️ میبخشه😍 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄• @shahiedbaeyzae •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
خوشبختی یعنی اینکھ : واقف بودن بھ اینکھ . . هر چھ داریم از رحمتِ خدا ♡ و هر چھ نداریم از حکمتِ خداست ! و هیچ کارِ خدا بی حکمت نیست؛ 🌹 •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄ @shahiedbaeyzae •┄❁🥀❁┄••┄❁🥀❁┄•
😂 *طنز‌جبهه* 😂 🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومتر‌ها به گوش ما رسیده بود👌😐 بنده خدایی تازه به جبهه آمده بود و فکر می‌کرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا عارف و زاهد و دست از جان کشیده ایم.😄😑 🌹راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم. اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم.😉 می‌دانستیم که این امر برای او که خبرنگار یکی از روزنامه‌های کشور است باورنکردنی است.😃 🔶شنیده بودیم که خیلی‌ها حاضر به مصاحبه نشده‌اند و دارد به سراغ ما می‌آید😁 نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «» را گفتیم.😂 طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو می‌نشینیم😂 و به سوالات او پاسخ می‌دهیم.😁 از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود.😄 🔶پرسید: «برادر شما از آمدن به جبهه چیست؟» گفت: «والله شما که نیستید، از بی خرجی مونده بودیم. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه😔. گفتیم کی به کیه، می‌رویم جبهه و می‌گیم به خاطر و آمدیم بجنگیم. شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!»😁😂 🔶نفر دوم «» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت🥺: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.😄 چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه یتیم هم هستم، دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه می‌ترسم😂😂! تو محله مان هر وقت بچه‌های محل با هم یکی به دو می‌کردند🥺 ، من فشارم پایین می‌آمد و غش می‌کردم. حالا از شما می‌خواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید🙏. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!»😁😂 🔶خبرنگار که تند تند می‌نوشت متوجه خنده‌های بی صدای بچه‌ها نشد.😄🤭😂 🔶«مش علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمی‌شود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا از خونه بیرون کرد.😄 گفت:🥺 گردن کلفت که نگه نمی‌دارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را می‌بندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت می‌زنم و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمی‌گذارم😞. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😂😂 🔶خبرنگار کم کم داشت بو می‌برد😂. چون مثل اول دیگر تند تند نمی‌نوشت. نوبت من شد. 😃گفتم: «از شما چه پنهون من می‌خواستم بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد😔 دخترش را بدبخت کند و به من بدهد😂. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و داماد خدا بشوم. خدا کریمه! نمی‌گذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!»😁😂😎 🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت. بغل دستی ام گفت: «راستش من داشتم. هیچ کس به حرفم نمی‌خندید😞. تو خونه هم حسابم نمی‌کردند چه رسد به محله. آمدم اینجا بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.»😂😍😂😂 🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.😂🙈 ترکش این نارنجک خبرنگار را هم بی نصیب نگذاشت😂😂😂 ❤️ *شادی روح شهدا صلوات*
💙... مرا ببخش‌ که یادم میرود؛ معبودی دارم‌ زیباتر و مهربان‌تر از‌ حد تصور(: 🖐🏻♥️ @shahiedbaeyzae