eitaa logo
عنایات شهدا 🌷
1.1هزار دنبال‌کننده
131 عکس
10 ویدیو
0 فایل
لطفا عنایات شهدا و نحوه‌ی آشنایی با رفیق شهیدتون رو برامون بفرستید ❤ ️👇👇 @Modafeaneharaam_ad ادرس کانال👇 👇 http://eitaa.com/joinchat/262930453Cc15f263649 آری... شهدا زنده‌اند...🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
۳ صلوات نیابت از سلامتی و تعجیل امر فرج عنایت بفرمایید و یک فاتحه و توحید هدیه ب مادر و پدر بزرگوار امام زمان علیه السلام مرحمت بفرمایید بزرگوار برای تمام دختران این مملکت اسلامی دعا بفرمایید ک علاقمند ب چادر. مادرمون حضرت زهرا سلام الله علیها بشوند و ملتمسانه محتاجم بدعاتون برای دخترم ک ب چادر علاقمند. بشود و هر چی بهش میگم بدونه ک صلاحش رو می‌خوام مطیع بشه و اهلبیت و نماز خون بشه و برای ازدواجشون ک امام زمان پسند باشه و عاقبتشون بخیر باشه إن‌شالله دعا کنید و برای پسرم ک نماز خون و اهلبیتی بشود و بخت اهلبیتی و امام زمان پسند نصیبش بشود آن شالله و عاقبتبخیر بشود إن شاءلله و همه جوانها دعا بفرمایید و برای همسرم بینماز و اهل شرعیات نیست و مدام قهر می کنه و ارتباط فقط با فامیل خودش داره ب من و خانواده ام اهمیت نمیده ب حرمت سیدالشهداء دعای کلی بفرمایید و برای تمام خانواده های این چنین مشکل رو دارند ‌ دعا بفرمایید افکار های منفی آزار هنده. راجع ب بیماری و یا عزیزانم ب سراغم میاد ک آزار روحی میبینم هر عزیزی پیام من رو میخونه با سه صلوات جهت خشنودی قلب نازنین امام زمان علیه السلام برای رفع افکار ها و پاکسازی افکار منفی و بد و ازاردهنده بنده دعا و مرحمت بفرمایید
پلان اول کودکی و نوجوانی پدرم تاجر فرش بود. خونمون بهترین جای شهر بود. یه خونه ویلایی و بایه حوض خوشگل تو حیاطش😊 خانوادگی هیچ کدام نه به خدا نه به چیزدیگه اعتقادی نداشتیم. فقط خدمتکارمون نماز می خوند که اونم زیاد اهمیتی نداشت. همیشه یا ما پارتی مهمونی بودیم یا خونه ما مهمونی پارتی بود. شاید بهتره بگم بی بند بار و پولدار بی عار درد بودیم ! پدرم یه دوست داشت که ما بهش میگفتیم عمو مهدی خیلی بهش اعتماد داشت بابا. رفت امد خانوادگی باهم داشتیم. من ده سالم بود. خدمتکارمون رفته بود عروسی خواهرزادش. من خونه تنها بودم. بابا زنگ زد که عمو مهدی میاد یه سری مدارک ببره. عمو امد در باز کردم فهمید تنهام امد داخل نشست براش شربت بردم کنارش نشستم. عمو بوسیدم برای اولین بار و من فکر میکردم چیز بدی نیست اما اون ازم خواست لباسام دربیارم قبول نکردم.کتکم زد ب زور لباسام دراورد ترسیده بودم به خودم که امدم دیدم لخت زیر دست پاشم. دستش گذاشته بود جلوی دهنم تا جیغ نزنم. کارش شروع کرده بود و من نمی تونستم کاری کنم. خیلی وحشتناک بود داداشم رسیدو کتکش زد من یه گوشه تو خودم جمع شده بودم گریه میکردم عمو مهدی فرار کرد. بابا که ماجرا رو فهمید ازش شکایت کرد و افتاد زندان و ماهم دیگه باهم درارتباط نبودیم. هنوزم بعضی وقتا کابوسش می بینم😖 بابا مجبورم کرد برم باشگاه رشته کاراته تا بتونم ازخودم دفاع کنم. از وقتی خودمو شناختم همش پارتی مسافرت بودم با دوستام. یه جین دوست پسر داشتم. سیگارمشروب مصرف میکردم. خانوادم کاری نداشتن باهام چون خودشونم این مدلی بودن بابا برای هر کدام از ما بچه ها یه اپارتمان خریده بود تا هر وقت می خوایم مهمونی بگیریم یا با دوستامون باشیم بریم اونجا. دبیرستان بودم مدرسه به علت بدحجابی و غیبت های طولانی سه روز اخراجم کردن. منم لج کردم دیگه نرفتم مدرسه هر چی باهام صحبت کردن قبول نکردم دیگه هر روز اینور اونور بودم همش دنبال پسر بازی بودم مسافرت میرفتم مصرف سیگار مشروبم بالا رفته بود. یه وقتا هم تفریحی مواد میکشیدم با بچه ها. وقتی دیدم دوستام دپیلم گرفتن و می خوان برن دانشگاه خجالت کشیدم که درس نخوندم و رفتم اسمم نوشتم یه مدرسه غیر انتفاعی . خانوادم خوشحال بودن که سر عقل امدم و می خوام درس بخونم ... کانال عنایات شهیدهمت👇 @enayate_shahidhemat
تو کلاسم یه دختر چادری بود که همیشه کنار من بود و سعی میکرد باهم دوست بشیم. چند بار دعواش کردم که نزدیک من نشه. از چادریا و اخوندهابدم میامد. اما اون بی خیال نمیشد. اسمش مائده بود. یه روز بهم گفت جنوب میای؟ گفتم اره ، پیش خودم گفتم با بچه ها میریم خوشگذرانی. تا حالا جنوب نرفته بودم. زنگ زدم به دوستام رفتیم ثبت نام اسممون نمی نوشتن، خلاصه بعد از یه دعوای درست و حسابی و دوبرابر پول دادن مجبور شدن اسممون رو بنویسن. راستش می خواستیم فقط رو کم کنیم .وگرنه جا زیادبود برای تفریح روز حرکت دیدیم همه اخوند چادری مذهبین بچه ها گفتن ما نمیایم اما من گفتم بیاین بریم هم فال هم تماشا یکمم این بچه بسیجی ها رو مسخره میکنیم با اون تیپ های فضاییمون تو اون جمع تابلو بودیم . تمام بچه های ماشین به ما یه چیزی گفتن ماهم گفتیم حالتون میگیریم، از ریختن نمک تو غذاشون گرفته تا پس گردنی زدن به یکی از بچه ها و البته شکستن دست یکی از دخترها.... شب که رسیدیم اهواز دیدم امدیم پادگان من کلی دعوا کردم که این همه پول دادیم چرا ما رو نبردین هتل می خواستم برگردم، اخه ما فکر می کردیم یه سفر تفریحی ومیایم هتل! اصلا نمی دونستیم یه سفر زیارتی هست.... اخرش کوتاه امدیم از اونجایی که اونا دیدن ما کلا تعطیلیم ما 12 تا رو انداختن تو یه اتاق تا به حال خودمون باشیم. اولین جایی که رفتن اروند بود. توی اروند دوستام گم کردم یه کم ترسیدم داشتم دنبالشون میگشتم که یه دفعه دیدم وسط یه نخلستانم احساس می کردم که یه عالم چشم هستن که دارن منو نگاه می کنن سعی کردم روسریم بیارم جلو یه دفعه که به خودم امدم دیدم از اونجا امدم بیرون و صورتم خیسه من کی گریه کردم؟ بی خیالش شدم داشتم میگشتم که یکی از دوستام دیدم رفتیم کلی خرید کردیم از بس ما شلوغ میکردیم هیچ راوی تو ماشینمون نمی موند. اخرش یه اخوندی امد تو ماشین کلی ما اذیتش کردیم اما اونم کم نمی اورد. ما فقط اینا مسخره میکردیم که مگه خاک هم گریه داره و بعضی وقتا هم واقعا از رفتاراشون تعجب میکردیم. شب اخربود. خواب دیدم تو شلمچم همه جا تاریک بود اما اطراف حسینیه روشن بود چند نفر با لباس های خاکی اونجا بودن منو که دیدن گفتن تو میدونی کجا آمدی؟ اصلا کی تو رو آورده ؟ دونفر که من نمی تونستم ببینمشون دوطرفم رو گرفته بودن و داشتن منو می بردن خیلی ترسیده بودم همه جا تاریک بود تا این که رسیدیم بالای یه قبر خالی انداختنم تو قبرجیغ زدم که ولم کنین اما اونا داشتن سنگ های لحد رو میذاشتن داشتم گریه میکردم و داد می زدم سنگ اخر می خواستن بذارن یه اقایی دیدم امد گفت ولش کنین نمی تونستم صورتش ببینم فقط یادمه یه شال سبز داشت از خواب پریدم زدم زیر گریه همه دورم جمع شده بودن به حدی ترسیده بودم که حرف نمی تونستم بزنم . بچه ها هم از خواب پریده بودن . باهمون حالم رفتم در اتاق مسئول کاروانمون گفتم منو ببرین شلمچه وگرنه همدان نمیام قبول نمیکردن اما اخرش کوتاه امدن با همون روحانی که راویمون بود با دوستام رفتیم شلمچه منی که اونا رو مسخره میکردم و چندشم میشد رو اون خاک بشینم خودم انداختم رو اون خاک ها گریه کردم تا اذان صبح شلمچه بودیم تو راه برگشت از بروجرد یه قواره چادر مشکی خریدم! خودمم نمی دونم چرا! از وقتی که برگشته بودیم فکرم همش مشغول این سفر و اتفاقاتش بود خودم دوست نداشتم بهش فکر کنم اما دست خودم نبود ، سعی کردم دوست پسرامو عوض کنم بیشتر برم پارتی و مسافرت بلکه کمتر فکر کنم اما نمیشد تصمیم گرفتم چند روزی برم ترکیه تا حال و هوام عوض بشه اونجاهم همش تو فکر بودم رفتم خونه مجردیم نزدیک یه ماه اونجا بودم و ارتباطم باهمه قطع کرده بودم همش شراب می خوردم و سیگار مواد میکشیدم که مست بشم و فکر نکنم اما نمیشد. یه روز همون دوستام که باهام جنوب بودن آمدن خونم دعوام کردن که اخرش سنگ کوپ می کنی، فکر کردی با این کارا می تونی جلوی خودت بگیری که تغییر نکنی؟!! تغییر نکنی؟!؟ برگشتم خونه و سه روزخودمو تو اتاقم زندانی کردم نه غذا می خوردم نه چیزی چادری که خریده بودم گذاشته بودم جلوم و فقط بهش نگاه می کردم و اشک میریختم. به این فکر می کردم که چه طوری بپوشمش؟! به کی بگم کمکم کنه؟! خلاصه بعد ازسه روز زنگ زدم به همون راوی ماشینمون رفتم دیدنش بهم گفت زودتر منتظرت بودم دوستات زودتر امدن، فهمیدم دوستامم تغییر کردن حاج اقا کمک کرد تا با خودم کناربیام چادر بپوشم، پدرم وقتی فهمید چادری شدم گفت تو می خوای ابروی منو ببری؟! هر چی کردم قانع نشد اخرش بهم گفت یا خانوادت یا چادر گفتم حجابم و رفتم خونه مجردیم حالا دیگه تتها شده بودم و کسی نداشتم نه دوستی نه خانواده ای همه تا فهمیده بودن چادری شدم ترکم کردن .... کانال عنایات شهیدهمت👇 @enayate_shahidhemat
باسلام و عرض ادب خدمت شما خواهشی داشتم میشه ازبچه های گروه بخواهید برای پسری که تصادف کرده دعاکنن ممنونم البته اول سلامتی امام‌زمان ع وسلامتی رهبر وسلامتی همه مومنین ممنونم
سلام علیکم بنده متاهلم و دو تا فرزند دارم. همیشه از کاهل نمازی رنج زیادی میبردم و عذاب وجدان داشتم که چرا نمیتونم نمازهام بخونم. عکس شهید هادی روی دیوار خونمونه،همیشه چهره معصومش رو میدیدم و از لبخندی که به لب داشت خجالت میکشیدم. همیشه ازش میخواستم که بهم کمک کنه و به واجباتم عمل کنم و بتونم بیشتر بخدا نزدیک بشم. یه روز داشتم توی کانالهای ایتا میگشتم که با کانال حفظ قرآن آشنا شدم و تصمیم گرفتم که در موردش بیشتر تحقیق کنم. بعد از کلی فکر کردن و جست و جو توی کانال مجازی حفظ قرآن شرکت کردم و الان که دارم این پیام رو مینویسم خدا رو هزاران مرتبه شکر به جز سوم قران رسیدم و از این بابت خیلی خوشحالم. و دارم نمازهای قضایی که به گردنم بود رو هم میخونم و خدا رو شکر از اون حالت بد روحی که داشتم خارج شدم. آرزو دارم سفر مکه برم، وقتی خدا بخواد هر چیزی امان پذیره،حتی وقتی که توی بدترین شرایط مالی باشی. دعا کنید به آرزوم برسم. حال و روزتون منور به نور شهدا
سلام زمان کرونا بود و یادواره شهدا چه حالی داشت 🌹یادواره شهدای شهرمون رفتم 🌹 من به خوانواده شهدا خیلی ارادت دارم تا جایی که بتوانم بهشون سر میزنم هر چند در زمان کرونا کم شده ولی باز با تلفن به اونهایی که دسترسی دارم تماس میگیرم ورودی مصلی به مادر شهید هشت سال دفاع مقدس برخورد کردم یه احوال پرسی کوتاه و رفتم داخل چون همراه دخترم بودم اونوقت من هم رفتم وسطهای مراسم بود یهو یادم اومد که مادر شهید و من میبایست بیشتر ازش استفاده میکردم و نمدونم چی فکر کردم چی گفتم فقط یادمه گفتم خداکنه بیرون که رفتم دوباره ببینمش و جبران کنم ولی اصلا فکرش هم نمیکردم که ببینمش واقعا تو این جمعیت که داشتند بیرون میرفتند همین مادر رودیدم احوالش پریسدم و گفتم خدارو شکر دوباره دیدمت و دستش رو بااینکه اجازه نمیداد بوسیدم این هم بگویم چون کرونا هست از روی چادر دستشون رو میبوسم ازش التماس دعا خواستم اوهم حس کردم از ته دل دعایم کرد خوشحال بودم که دیدمش و بر دستش بوسه زدم همان شب در خواب دیدم یک خانم که میشناختم و فوت کرده با یک مادر شهید باهم داشتند میرفتند یک جایی که من هم همراه کردند همین طور که داشتم میرفتم از مادر شهید التماس دعا داشتم و گفتم دعامون کن اون خانم که همراش بود یکی دوتا جمله گفت منظورش این بود که اگر ازشون چیزی بخواهی دیگه کارت حل هست که من باخودم گفتم اون خانم بیشتر از من مادر شهید رو درک کرده از این خواب خوب فهمیدم که اگر به خانواده شهدا سر بزنیم حتی با یک دست بوسیدن و احوال پرسی خوشحال میشوند خدایا توفیق زیارت خانواده شهدا به ما بده آمین
باسلام وخداقووت ببخشید برای خواهرم گرفتاری بزرگی پیش اومده ،میشه تو گروه تون بذارید بحق شهدا مشکلش ختم بخیر بشه‌.🙏🙏🙏🙏
با سلام و تبریک ایام خدمت دوستداران شهدا💐 اعضای عزیز و محترم همونطور که میدونید روز چهارشنبه متعلق به ❤امام جواد علیه السلام❤ هست و توسل به آن امام همام در این روز فضیلت و برکات بسیار داره حالا که بحمدالله ولادت با سعادت حضرت هم مقارن شده با روز چهارشنبه یعنی فردا یک روز کاملا استثنائی و خاص برای توسل به امام جواد علیه السلامه... پس غنیمت بدونیم🌸🌱 نماز حاجتی برای امام جواد علیه السلام ذکر شده که بسیار بسیار مجربه و بزرگان توصیه کردند برای ادای این نماز به نیت هر حاجتی از ازدواج و ثروت و خانه دارشدن تا حاجات معنوی و حل گرفتاری ها... ان شاءالله رزق معنوی فردامون این نماز و حاجت روایی باشد🌹🌹 شرح این نماز مجرب: بلافاصله بعد از نماز عصر بدون اینکه چیزی بگید ۲ رکعت نماز به نیت هدیه به امام جواد میخونید، بعد از پایان دورکعت، ۱۴۶ مرتبه ذکر "ماشاالله ولاحول ولا قوه الا بالله" رو می فرمایید *العلی العظیم* رو دیگه نمیخواد بگید، حتما ۱۴۶ مرتبه باید بگید نه یکی کمتر نه یکی بیشتر بعد از پایان ذکر، امام جواد رو واسطه میکنید و حاجاتتون رو میفرمایید. انشاالله که حاجت رواشین. اگر دلتون شکست این بنده حقیر رو هم یاد بفرمایید🌸
سلام چند روزه حالم سر ی موضوعی هیچ خوب نیست میشع تو کانال بزارین عاشقان شهدا برام دعا کنند😭😭😭😭😭
من چند خاطره از شهدا دارم یعنی عنایتشون چند سال پیش فکر کنم سال ۹۶بود بعد از این که از راهیان نور برگشته بودیم چون با کتاب ابراهیم هادی اونجا آشنا شدم وخریدم دوست داشتم خدمتی به شهدا بکنم از شهدا هم خواستم کمکم کنند بافکر کردن نتیجه گرفتم باکمک خانم بسیج چند تا برگه آچهار و چندتا هم بزرگترش سفارش دادم مطلب خوب از کتاب نوشته بودم و باعکس ابراهیم هادی مطلبش را چاپ کردیم بردم بسیج خانم بسیجی تشکر کرد چندتا هم برای خودم برداشتم که چند جا نصبش کنم تا آخر کار دوتا از برگه هاش باقی ماند که هرروز فکرش میکردم ببرم مسجد یا جای دیگه ولی هیچ وقت جور نشد تا اینکه دخترم برای تمیز کردن خانه اومد خونمون وبنرها رو هم یک جایی گذاشت این رو هم بگم و بعد از اون تا ایام فاطمیه اصلا من نمدونستم دخترم بنرها روکجا گذاشته هردفعه که دخترم میومد خونمون یادم میرفت ازش بپرسم چون چون چند جا انتخاب کرده بودم ولی نمدونستم چرا جور نمیشد ازش بپرسم حتی تلفن هم جورنمیشد بزنم ازش بپرسم کجاگذاشتی تا اینکه ایام فاطمیه شروع شد یک شب در مراسم یه لحظه به فکرم افتاد که این جا جلوی در مسجد با عکس شهدا آذین بندی کردند من هم میپرسم که عکس ابراهیم هادی دارم بیارم ؟ از یکی خانم خادم پرسیدم اوهم گفت از مسئول مراسم بپرسم ؟ که گفته بود بیارم خیلی خوشحال شدم اون شب دیگه مثل زمانهای قبل یادم نرفت تا اومدم منزل گوشیم رو برداشتم زنگ دخترم زدم خیلی عجیب بود همان طور که داشتم ازش میپرسیدم که عکسهای شهید اونروز که اومدی خونه رو تمیز کنی کجا گذاشتی همین طور که داشتم راه میرفتم هنوز جواب از دخترم کامل نگرفته بودم که چشمم افتاد پیش کتابهای روی طاقچه دوتای بنرها لوله شده بغل کتابها بود ۱۰ الی ۱۵ روز که من رفت و آمدم توی همان اتاق بود روی همان طاقچه کتاب برمیداشتم برای خوندن اصلا ندیده بودم واقعا که شهدا خودشون انتخاب میکنند که کجا بروند ابراهیم جلوی چشم من پنهان شده بود او میخواست توی مراسم مادرش حضرت زهرا(سلام الله علیها) برود اوخودش انتخاب کرده بود خدارو شکر یکی از عکسهاطرف آقایون و یکی هم طرف خانمها نصب کردند شهدا زنده اند و خودشون هم انتخاب میکنند خدایا کمکمون کن که روزی شرمنده شهدا وخانواه هاشون نباشیم آمین یا رب العالمین
سلام وقتتون بخیر گره افتاده به کارم به عزیزانی که تو کانال شهدا پیامم رو می بینن التماس دعای ويژه دارم. از شهدا بخواین با ماروسیاهام نظر کنن شهدا با شماها توجه ويژه دارن
حاجت روایی همه اعضا سه صلوات 🌹🌹