#داستان_تحول
#من_و_شهدا
#فدایی_امام_رضا_ع
#قسمت_اول
دلم میخاد همه جا جار بزنم ک عاشق
شدن فقط ی دل پاک میخاد
اگه داشته باشی چ بهتر اما اگه نداشته باشیم اشکال نداره اما دوتا گوش شنوا میخاد ک به ندای دلت گوش کنی
آخه دل جز به پاکی و طهارت حکم نمیده چون خاک و گل آدمی با مایه خمیر آدم خوبای خدا شکل گرفته
میخام براتون ی قصه قشنگ بگم اما چون زیاده هرباری ک میتونم نصفشو براتون میفرستم آخه از شما چ پنهون عاشقی من تا آخر عمرم ادامه داره.
بــــله
فک کردین مثه عاشق شدنای ی روزه ی شماست؟ ن عزیز همچین ک تو فکر میکنی نیست
اونایی ک گاهی وقتا دلشون بی بهونه میگیره
اونایی ک هیشکیو ندارن باهاش دو کلام حرف حساب بزنن
اونایی ک دلشون میخاد ی دل گیر بیارن تا هم باهاش دردودل کنن هم بشن همدرد هم پا به پای من بیان
دست همت به زانو بزن و با پای پاک دلت با من بیا....
ی روز ی دختر تنها ک عین شماها هیشکیو نداشت یعنی داشت اما کسی نبود که اونو مرحم دلش بدونه
همیشه خوب و خوش بنظر میرسید همه فکر میکردن خیلــــے سرخوشه به قول بعضی علی بی غمه
از قهقه های اون خنده رو لب بقیه نقش میبست، هیشکیو نداشت ک باهاش دردودل کنه اما سنگ صبور همه بود آخه دلش نمیخاست ی وقت خدایی نکرده بغض دوست و رفیقاش جلو نامرد شکسته بشه و بشه دلیل ی بی بندوباری ...
توی مدرسه از همکلاسیاش گرفته تا بقیه بچه ها چ کوچیکتر بودن یا بزرگ تر همه تا ی مشکل داشتن میومدن پیش دختر قصه ی ما
پیش مشاوره هم نمیرفتن آخه مشاوره مون بدجنس بود هروقت عقلش یارای دستش رو نمیداد خونواده طرف رو از درد دخترشون باخبر میکرد
رازدار مدرسه شده بود دختری که خودش دربه در دنبال ی سنگ صبور میگشت اما دلش نمیخاست کسی باخبر بشه چی تو دلش میگذره، دلش نمیخاست کسی رو ناراحت کنه حتی ی قطره اشک بخاطر اون رو گونه ی دوستاش بریزه
خلاصه بگم هرکاری از دستش برمیومد برا بقیه انجام میداد فرقیم بحالش نمیکرد ک دوست باشه یا غریبه، حتی کسی باشه که تقلباشو، آب بازی کردناشو و...رو به معاون لو داده باشه
همه کدورتا رو کنار میذاشت و با عقل و دلش کمک میکرد تا ی دردی از درداشون کم بشه
بیشتر دخترا یا بهتره بگم همه شون سرشتشون پاک بود اما ی کم کک و مک تو دلشون بوجود اومده بود ک قابل درمان بود ولی چون به زیبایی درونشون اهمیت نمیدادن کک و مکای قلبشون شد پیسی و خوره بجونشون انداخت...
اینارو هیشکی نتونست کاری براشون بکنه چون متاسفانه خودکرده را تدبیر نیست
#ادامه_دارد
🌺👇🌸👇🌸👇🌺
#داستان_تحول
#من_و_شهدا
#فدایی_امام_رضا_ع
#قسمت_دوم
دل دختر هربار باشنیدن حرف هم نوعاش میلرزید اما ی چیزی نمیزاشت دختر پاشو کج بزاره، شاید خدا بود شایدم دعای شب تا صبح پدری بود که تنها توی بیابون نگهبانی میداد ک مبادا ی خشت از کارخونه ی اربابش کم بشه
از هرکدوم ِ امامامون ی صفحه بلد بودم که کی بودنو چیکار کردن و...
قد ی امتحان تاریخ ک مشخصاتشون رو بنویسمو 20 بیارم
برا هرکدومشونم ی احترام خاصی قائل بودم و هستم و خواهم بود تا وقتیکه آخرین نفسم همراهیم میکنه
دنبال چرای این علاقه نگردید چون خودتون بیشتر میدونید شیعه جماعت خصوصا ایرانیش جونشو واسه این اهل دلا میده حتی اونایی ک یکم خرده شیشه دارن تمام قد مخلص مرام این دارو دسته اند
از ی روزی به بعد دلم بدجور لرزید دست و دلم دراختیار خودم نبود آخه عاشق شدم
عاشق ی آقا ک بدجور خاطرمو میخاست و الانم مطمئنم میخاد، ی دل ن صد دل درگیرش شدم
اسم آقای من رضاست، با ی نگاه اسیر مهر و محبت و اقاییش شدم
ی روز خسته و بریده از عالم و آدم اومدم خونه، تلویزیون رو روشن کردم تا سختیامو یادم بره
کانالا رو یکی یکی داشتم عوض میکردم که دلم با دیدن ی منظره ای آروم گرفت دقیق شدم ک گنبد و گلدسته های آقا دلمو برد
با خودم گفتم عه راستی این آقا هم میتونه سنگ صبور من باشه
از اون وقت بود که دل به دل مولای مهربانی ها آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام سپردم
و ایشون شدند دارو ندار من
تموم دردامو بهش گفتم بعد ی دل سیر پای صحن و سراش نشستمو گریه کردم
تا حالا پیشش نرفته بودم اما باخودم و خودش و خدا عهد بستم که هر روز صبح و شب ساعت 8 ک مختص خود آقاست رو کنم طرف مشهد و صلوات خاصه شون رو بخونم تا بلطف حضرت منم مشهدی بشم
آره....
از اون روز به بعد خودمو به خودش سپردم و ازش خاستم اگه قدم بد برداشتم پامو قلم کنه
باور کنین خیلی خوبه، پشتت به جای امن گرمه ن کسی میتونه بهت دست درازی کنه ن دلتو بشکونن ن حرفات گوشه ی گلوت گیر میکنه و بغض میشن برات
حتما امتحان کنید والله ارزششو داره
#ادامه_دارد
🌺👇🌸👇🌸👇🌺
هدایت شده از نحوه آشنایےو عنایات شهیدهمت
پلان اول
کودکی و نوجوانی
پدرم تاجر فرش بود. خونمون بهترین جای شهر بود. یه خونه ویلایی و بایه حوض خوشگل تو حیاطش😊
خانوادگی هیچ کدام نه به خدا نه به چیزدیگه اعتقادی نداشتیم. فقط خدمتکارمون نماز می خوند که اونم زیاد اهمیتی نداشت.
همیشه یا ما پارتی مهمونی بودیم یا خونه ما مهمونی پارتی بود.
شاید بهتره بگم بی بند بار و پولدار بی عار درد بودیم !
پدرم یه دوست داشت که ما بهش میگفتیم عمو مهدی خیلی بهش اعتماد داشت بابا. رفت امد خانوادگی باهم داشتیم.
من ده سالم بود. خدمتکارمون رفته بود عروسی خواهرزادش. من خونه تنها بودم. بابا زنگ زد که عمو مهدی میاد یه سری مدارک ببره. عمو امد در باز کردم فهمید تنهام امد داخل نشست براش شربت بردم کنارش نشستم. عمو بوسیدم برای اولین بار و من فکر میکردم چیز بدی نیست اما اون ازم خواست لباسام دربیارم قبول نکردم.کتکم زد ب زور لباسام دراورد ترسیده بودم به خودم که امدم دیدم لخت زیر دست پاشم. دستش گذاشته بود جلوی دهنم تا جیغ نزنم. کارش شروع کرده بود و من نمی تونستم کاری کنم. خیلی وحشتناک بود داداشم رسیدو کتکش زد من یه گوشه تو خودم جمع شده بودم گریه میکردم عمو مهدی فرار کرد. بابا که ماجرا رو فهمید ازش شکایت کرد و افتاد زندان و ماهم دیگه باهم درارتباط نبودیم.
هنوزم بعضی وقتا کابوسش می بینم😖
بابا مجبورم کرد برم باشگاه رشته کاراته
تا بتونم ازخودم دفاع کنم.
از وقتی خودمو شناختم همش پارتی مسافرت بودم با دوستام. یه جین دوست پسر داشتم. سیگارمشروب مصرف میکردم. خانوادم کاری نداشتن باهام چون خودشونم این مدلی بودن
بابا برای هر کدام از ما بچه ها یه اپارتمان خریده بود تا هر وقت می خوایم مهمونی بگیریم یا با دوستامون باشیم بریم اونجا.
دبیرستان بودم مدرسه به علت بدحجابی و غیبت های طولانی سه روز اخراجم کردن. منم لج کردم دیگه نرفتم مدرسه
هر چی باهام صحبت کردن قبول نکردم دیگه هر روز اینور اونور بودم همش دنبال پسر بازی بودم مسافرت میرفتم مصرف سیگار مشروبم بالا رفته بود. یه وقتا هم تفریحی مواد میکشیدم با بچه ها.
وقتی دیدم دوستام دپیلم گرفتن و می خوان برن دانشگاه خجالت کشیدم که درس نخوندم و رفتم اسمم نوشتم یه مدرسه غیر انتفاعی . خانوادم خوشحال بودن که سر عقل امدم و می خوام درس بخونم
#ادامه_دارد...
کانال عنایات شهیدهمت👇
@enayate_shahidhemat