#ارسالےهمسنگرے👇👇
سلام
وقت تون بخیر
یه عنایت از شهید همت
ما یه همسایه داشتیم که ماشین سنگین داشت از این بنز پنج تنی ها نارنجی
زمان جنگ زیاد به جبهه میرفت و مخلصانه کمک رسانی میکرد
۹ تا بچه قد و نیم قد داشت
خانمش زیاد بهش میگفت که نرو جبهه اگه خدایی ناکرده اتفاقی برات بیفته من چطوری توی این شهر غریب ۹ تا بچه رو بدون پدر بزرگ کنم. که البته واقعا درست و منطقی بود حرفش
حرف خانم همسایه همه جا برای آقای همسایه حجت بود الا اینجا که تیغش برشی نداشت.
آقای همسایه عاشق کار خدا پسندانه بود.
و توی هشت سال دفاع مقدس ماه های زیادی رو در جبهه فعالیت می کرد.
بالاخره
جنگ تموم شد
سالها گذشت
آقای همسایه پیر شد
یه روز شنیدیم که سکته مغزی بسیار بدی کرده
همه شواهد پزشکی خبر میداد که برگشتش به حال قبل فقط یه معجزه میخاد
ما به سهم خودمون دست به دعا شدیم
سه روز بعد با کمال تعجب شنیدیم اقای همسایه ، با پای خودش برگشت خونه ش
وقتی برای عیادتش رفتیم
خانمش تعریف کرد
( شب اول بستری کردنش سر سجاده خیلی خدا و شهدا رو صدا زدم گفتم شوهرم عاشقتون بوده از ما می گذشته برای شما ،
حالا ازتون توقع دارم اگه حق هستید و زنده اید و معرفت دارید
الان وقتشه سری بهش بزنید)
خانم همسایه میگه یهو بین خواب و بیداری دیدم یه آقای با لباس پاسداری و پوتین استوار و محکم اومد خونه مون
رفت سمت پنجره اشپزخونه و با دستش تنطیف پنجره رو پاره کرد و گفت این توری قدیمی شده حشره میاد داخل
براتون مزاحمت ایجاد میکنه بجاش یه تنظیف نو نصب میکنه
خانم همسایه میگه
بهش گفتم ببخشید شما کی هستید
میگه وقت رفتن سرش که پایین بود گفت :« من ابراهیم همت هستم . شهید همت منم. »
ورفت
خانم همسایه تعریف کرد یهو بیدار شدم وخیلی گریه کردم
و درست شاید سه ساعت بعد حوالی ساعت ۹ صبح همون روز بچه ها بمن زنگ زدن که مامان ، بابا داره توی بخش راه میره و حالش خیلی خیلی خوبه ....
@enayate_shahidhemat