💔
#سردار_سلیمانی نقل میکند یکبار با دخترم زینب رفته بودیم که میوه بخریم. من داخل ماشین نشسته و منتظر دخترم بودم. هم زمان دختر خانمی که پوشش مناسبی نداشت، با شک و تردید من را نگاه میکرد و به همراهش میگفت: او سردار سلیمانی است؟
همراهش میگفت: مگر ممکن است که چنین شخصیتی بدون گارد و حفاظت بیاید و انکار میکرد. تا آن که نزدیک آمدند و به شیشه ماشین زدند و از من پرسیدند که شما سردار سلیمانی هستید؟ گفتم بله.
با تعجب از من خواستند که چیزی به آنها به عنوان یادگاری بدهم. من هم تسبیح دستم را به آنها هدیه کردم. اما دیدم دارند سر آن با هم مجادله میکنند. انگشترم را هم به آنها بخشیدم.
راوی: سرهنگ حمزهای
#شهید_قاسم_سلیمانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 ✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 6⃣ چهره های دردسرساز موهای ژل زده و نیمه بلند ... تی ش
✨ بسم الله النور
#مردی_در_آینه
قسمت 7⃣
به صحنه جرم وارد نشوید
قیچی آهن بر رو گرفتم و راه افتادم سمت پله ها ... اوبران از دور اومد طرفم ...
- پیداش نکردید، مگه نه؟ ...
با تعجب زل زد بهم ...
- از کجا فهمیدی؟ ...
- این مدرسه زیادی تمییزه ... زیادی ...
با قیچی، قفل لاکر کریس رو شکست ... اولین چیزی رو که بعد از باز شدن اون در ... اصلا انتظار نداشتم ... مواجه شدن با بوی اسپری خوش بو کننده فضا بود ...
- واسه یه پسر دبیرستانی زیادی مرتبه ... گفتی زیادی اینجا تمییزه منظورت همین بود؟ ...
چند لحظه به وسیله های توش خیره شدم و اونها رو بالا و پایین کردم ...
- نه ... در بیرونی لاکر تازه رنگ شده ... اما نه توی این چند ساعت ...
دسته کلیدم رو از جیبم در آوردم و خیلی سریع شروع کردم به تراشیدن رنگ روی در ... رنگ ها ورقه ورقه از روش کنده شد ...
- چی کار می کنی توماس؟ ...
و دستم رو محکم گرفت ...
- نظریه ام رو اثبات می کنم ... طبق گفته های مدیر و ظاهر این مدرسه ... هیچ خبری از گنگ های دبیرستانی نیست... اما به در لاکر نگاه کن ... قبلا روش با اسپری طرح کشیده بودن ... طرحی که قطعا کار خود مقتوله ... اما فکر می کنم خودشم پاکش کرده ...
طوری بهم نگاه می کرد که انگار هیچ چیز از حرف هام رو نمی فهمید ...
- فکر می کنی از کادر مدرسه کسی توی قتل کریس تادئو نقش داشته؟ ...
قطعا مدیر و معاونش هر دو از مظنونین این پرونده بودن ... مدیری که من رو پیچوند و مودبانه تهدید کرد ... و داشت با آستانه تحملم بازی می کرد ... و نمی دونستم قتل اون دانش آموز براش مهم نبود یا به نحوی از این اتفاق خوشحال بود؟ ... و معاونی که پشت حالت هاش ... هزاران فکر و نظریه خوابیده بود ...
اما هنوز برای به زبان آوردن هر حدسی زود بود ...
توی حیاط ... سمت پارکینگ ... دوباره چشمم به خون روی زمین افتاد ... جنازه رو برده بودن و حالا فقط آثار جنازه بود روی زمینی که رنگ خون به خودش گرفته بود ...
پاهام از حرکت ایستاد ... و نگاهم روی اون خون ها خشک شد ... هیچ وقت به دیدن این صحنه ها عادت نکردم ... برعکس ... برای من، هیچ وقت دیدن جنازه های غرق خون... تکه تکه شده ... زخمی ... سوخته ... عادی نشد ...
- چرا خشکت زده؟ ...
صدای اوبران، من رو به خودم آورد ...
- هنوز گیجی از سرت نرفته؟ ... یا اینکه یه چیز جدید پیدا کردی؟ ...
نگاهم رو از لوید گرفتم ... اما درست قبل از اینکه دوباره حرکت کنم چشمم به دختری هم سن و سال مقتول افتاد... با فاصله از نوار زرده به "صحنه جرم وارد نشوید" ... ایستاده بود ... نمی تونستم چشم ازش بردارم ... نه به خاطر زیبا بودنش ...
اون تنها کسی بود که بین تمام آدم های اون روز ... با اندوه به صحنه جنایت نگاه می کرد ...
⏪ ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده: شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 7⃣ به صحنه جرم وارد نشوید قیچی آهن بر رو گرفتم و راه
✨ بسم الله النور
#مردی_در_آینه
قسمت 8⃣
اشک هایم برای تو
اوبران اومد سمتم ...
- چی شده توم؟ ... به چی خیره شدی؟ ...
- اون دختر رو نگاه کن ... همون که تل مخمل زرد با موهای بلند قهوه ای داره ... بین تمام آدم هایی که امروز بهشون برخوردیم ... مطمئنم اون تنها کسیه که به خاطر کریس تادئو گریه کرده ...
با حالتی بهم نگاه می کرد انگار داره به یه احمق گوش می کنه ...
- اما اون که رژ بنفش نزده ...
حوصله اش رو نداشتم ... چرا باید با کسی حرف می زدم که فکر می کنه یه احمقم ... بدون توجه به اوبران راه افتادم سمت اون دختر ...
تا متوجهم شد ... نایستاد ... سریع شروع به حرکت کرد ... دو مرتبه صداش کردم اما با همون سرعت می رفت و بهم بی توجهی می کرد ... دویدم و از پشت کوله اش رو کشیدم ...
- نمی خوای بشنوی یا واقعا کری؟ ...
توی این فاصله لوید هم رسید ...
- من، لوید اوبران هستم و ایشون همکارم توماس مندیپ از واحد جنایی ... میشه چند لحظه با شما صحبت کنیم؟ ...
کیفش رو دوباره گذاشت روی شونه اش ... و در حالی که سعی می کرد صداش رو کنترل کنه و خودش رو مسلط و بی تفاوت نشون بده ... یه قدم عقب رفت ...
- من چیزی نمی دونم ... چند بار دیده بودمش اما اصلا نمی شناختمش ... اونجا هم ایستاده بودم ... عین بقیه ... می خواستم ببینم چه خبره ... فقط همین ...
دوباره کیفش رو جا به جا کرد ... عصبی شده بود و اون بند کیف واسش نقطه تعادل ...
- دوست بودید یا محبتت یه طرفه بوده؟ ...
پاش بین زمین و آسمون خشک شد ... و برگشت سمتم ...
- چی؟ ...
چشم هاش توی حیاط دبیرستان، دو دو می زد ... می ترسید؟ ... یا نگران بود؟ ... حالت جدی به خودش گرفت ... کمی هم تهاجمی ... آشفتگی درونش رو بین اون حالت ها مخفی کرد ...
- گفتم که من اصلا اون رو نمی شناختم ...
- پس چرا به خاطرش گریه کردی؟ ... خوب پاک شون نکردی ... هنوز جای اشک ها گوشه چشمت مونده ...
جمله تمام نشده یهو دستش
رو آورد بالا سمت چشمش ... پوزخند معناداری صورتم رو پر کرد .
.. و سرم رو جلو بردم ... تقریبا نزدیک گوشش ...
- به این چیزی که تو الان خوردی میگن گول ... و این حرکتی که کردی یعنی تمام مدت، حق با من بود ... حالا جواب سوال هام رو میدی یا می خوای یه بار دیگه تکرارشون کنم؟ ...
⏪ ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده :شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
لینک قسمت اول رمان👇
https://eitaa.com/aah3noghte/12555
2.mp3
14.81M
💔
#وفات_حضرت_ام_البنین(س)
🎵 کدوم زن در تاریخ نامش رو برداشت؟
🎤حجتالاسلام #دارستانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
بریم نماز...
شاید اجل فرصت نداد
نماز بخونیم...
#دم_اذانی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
برای سلامتی و آرامش همه ی مادران شهدا
علی الخصوص شادی روح مادر #شهید_حاج_قاسم که مثل #مادر_ادب چنین شیرمردی رو تربیت کردند، صلواتی هدیه کنین
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
«روزتکریم ازمادران شهدا»
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
روز سی و سوم #چله_دعای_توسل
بخوانید برسد به روح مطهر #شهید_قاسم_سلیمانی
به نیت
#تعجیل_در_فرج_مولا
#شهادت
و....
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
گفتند: از ام البنین ، در تاریخ، مطلب زیادی پیدا نمےشود!!!!
و با این بهانه بستند راه شناخت این مادر نمونه را...
عجیـب است که سـرور و آقای باوفایان #حضرت_ابوفاضل را نمےبینند!!!
وقتی دست پرورده ام البنـین، #باب_الحوائج باشد، یعنی تاریخ ، همه از آنِ اوست...
و ادبِ #عباس شما به ما آموخت
در آستان این خاندان،
هر چه باادب تر باشی، مقرّب تری
بانو... سرچشمهء زلالِ رودِ ادبِ سقا!
مدد نما تا با دعای شما
ادبی شایسته خاندان کرامت پیدا کنیم...
یاری مان کنید
برای امام زمانمان ، با ادب باشیم
بعد زهرا تو شدی مادرِ ما نوڪرها
سایه ات ڪم نشود از سَرما نوڪرها
تو نظر ڪن به دلِ مضطرِ ما نوڪرها
وقفِ عباسِ تو ، چشممِ تر ما نوڪرها
#اللهم_ادّبنا_بآداب_المهدی
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#ام_البنین
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
#کپےپیگردالهےدارد
💔
١. اگه گند زديم و رد صلاحيتمون كردن، ميگيم انتخابات مهندسي شده!
٢. اگه تاييد صلاحيت شديم و راي نياورديم، ميگيم تقلب شده!
٣. اگه راي آورديم و گند زديم، ميندازيم تقصير رهبريه!
٤. اگه رهبري گندهاي ما رو گردن گرفت و آچمز شديم، استعفا ميديم!
والا بخدا عمروعاص هم انقد بي شرافت نبود
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
ما ز خـود هیـچ نداریم که به آن فخر کنیم
هر چه داریم همـه از
رفاقت با توست
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
7.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
🔴 پنج ماه است یک نقاش مشغول نقاشی چهره شهـدای مدافع حرم روی دیوار کوچه منتهی به حرم حضرت زینــب(س) است.
حالا ببینید قرعه قابِ روبروی درب اصلی حرم نصیب چه کسی شد....
#عشق_فقط_بانوی_دمشق
#اشفعی_لی_یازینب س♥️
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞