eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 2⃣6⃣ قانون ناشناخته ها خيلي آرام و خونسرد به پشتي نيمکت
✨ بسم الله النور قسمت 3⃣6⃣ عمليات جاسوسي برگشتم توي ماشين ... اما نمي تونستم از فکر کردن بهش دست بردارم ... - چرا مي خواست بدونه من در موردش گزارش دادم يا نه؟ ... اگه کار اشتباهي ازش سرنزده چرا بايد براش مهم باشه؟ ... شايد ... اون آدم خطرناکي بود ... يه آدم غير قابل محاسبه ...کسي که نمي دونستي با چي طرف هستي و نمي تونستي خطوط بعدي فکرش رو حدس بزني ... از طرف ديگه آدم محکم و نترسي بود ... و اين خصوصيات زنگ خطر رو در وجود من به صدا در مي آورد ... نمي تونستم بيخيال از کنارش رد بشم ... از چنین آدمی، انجام هیچ کاری بعید نیست ... اگه روزي بخواد کاري بکنه ... هيچ کس نمي تونه اون رو پيش بيني کنه و جلوش رو بگيره ... بدون درنگ برگشتم اداره ... دنيل ساندرز ... بايد دوباره در موردش تحقيق مي کردم و پرونده اش رو وسط مي کشيدم ... توي ماشين منتظر برگشت اوبران شدم ... اگه خودم مي رفتم تو و رئيس من رو مي ديد ... بعد از مواخذه شدن به جرم برگشتن سر کار ... مجبورم می کرد همه چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همه چيزي که توی اون لحظات توضيح دادنش اصلا درست نبود ... چند ساعت بعد ... از ماشين پياده شد و رفت سمت ساختمون اصلي ... سريع گوشي رو در آوردم و بهش زنگ زدم ... - من بيرون اداره رو به روي در اصليم ... سريع بيا کارت دارم ... گوشي به دست چرخيد سمت ورودي اصلي ... تا چشمش به ماشینم افتاد با سرعت از خيابون رد شد و نشست تو ... - چي شده؟ ... چه اتفاقي افتاده؟ ... رنگش پريده بود ... - چيه؟ ... چرا اینطوری نگران شدی؟ ... با ديدن حالت عادي و بيخيال من، اول کمي جا خورد ... و بعد چهره اش رفت توي هم ... - تو روزهاي عادي بايد از کنار خيابون جمعت کرد ... بعد توي مدتي که بهت مرخصي دادن يهو سر و کله ات پيدا شده ... و تيپ جاسوس بازي برداشتي ... و صداش رو کلفت کرد و ادای من رو در آورد ... - "من بیرون اداره ام ... سریع بیا کارت دارم" ... خوب انتظار داشتي چه ريختي بشم؟ ... خنده ام گرفت ... بيچاره راست مي گفت ... - چيزي نيست فقط اگه سروان، من رو ببينه پوست کله ام کنده است ... موقع رفتن بهم گفت اگه توي اين مدت برگردم اداره بقيه تعطيلات رو بايد توي بازداشتگاه استراحت کنم ... خودش رو کمي روي صندلي جا به جا کرد ... هنوز اون شوک توي تنش بود ... - ايده بدي هم نيست ... يه مدت اونجا مي موني و غذاي زندان رو مي خوري ... اتفاقا بدم نمياد برم الان به رئیس بگم اينجايي ... خنده اش با حالت جدي من جدي شد ... - لويد ... مي خوام توي اين يکي دو روزه ... بدون اينکه کسي بويي ببره ... پرونده يه نفر رو برام در بياري ... از تاريخ تولدش گرفته تا تعداد عطسه هايي که توي آخرين مريضيش انجام داده ... بدون اينکه احدي شک کنه يا بو ببره ... با حالت خاصي بهم زل زد ... مصمم و محکم ... - پس برداشت اولم درست بود ... حالا اسمش چيه؟ ... دستش رو برد سمت دفترچه توي جيبش ... - نيازي به نوشتن نيست ... مي شناسيش ... دنيل ساندرز ... دبير رياضي کريس تادئو ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 3⃣6⃣ عمليات جاسوسي برگشتم توي ماشين ... اما نمي تونستم از
✨ بسم الله النور قسمت4⃣6⃣ درک متقابل از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ... - اون آدم خوبيه ... به اون پرونده هم که ارتباطي نداشت ... - با اون پرونده نه ... اما اشتباه نکن ... آدم خطرناکيه ... خيلي خطرناک ... از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ... هر چند بهم قول داد ته همه اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره ... اما از چيزي که بهش گفته بودم اصلا خوشش نيومده بود ... اوبران از همون اوايل نسبت به ساندرز احساس خوبي داشت ... حالا ديگه نوبت من بود ... بايد از بيرون همه چيز رو زير نظر مي گرفتم ... مثل يه مامور مخفي ... تمام حرکات و رفت و آمدهاش ... تمام افرادي که باهاش در ارتباط بودن ... هر کدوم مي تونستن يه قدرت بالقوه براي بروز شرارت باشن ... قدرتي که با اون قدرت و تواناي خاص ساندرز مي تونست به يه فاجعه بزرگ تبديل بشه ... اوبران توي اين فاصله مي تونست تمام اطلاعات دولتي و اجتماعي اون رو در بياره ... اما نه همه چيز رو ... براي اينکه اون رو زير نظارت کامل اطلاعاتي بگيره بايد سراغ افرادي مي رفت ... که ظرف چند ثانيه همه چيز لو مي رفت ... اگه چيز خاصي وسط نبود زندگي يه انسان مي رفت روي هوا و نابود مي شد ... و اگه چيز خاصي وجود داشت، ساندرز مال من بود ... خودم پيداش کرده بودم و کسي حق نداشت پرونده رو از من بگيره ... و پرونده تروريست ها به دايره جنايي تعلق نداشت ... توي مسير برگشت به خونه ايده فوق العاده اي به ذهنم رسيد ... پرونده دو سال پيش ... گروه هکري که اطلاعات بانکي يه نفر رو هک کرده بودن ... و کارفرماشون بعد از تموم شدن کار ... براي اينکه ردي از خودش باقي نزاره، يه قاتل رو براي کشتن شون فرستاده بود ... دو نفرشون کشته شدن ... يکي شون راهي بيمارستان شد و رفت زندان ... و آخرين نفر ... کسي که در لحظات آخر از انجام کار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ... و اون کسي بود که بهش احتياج داشتم ... رفتم جلوي در خونه اش ... توي زير زمينش کار مي کرد ... تمام وسائل و کامپيوترهاش اونجا بود ... در رو که باز کرد ... اصلا از ديدن من خوشحال نشد ... نگاهش يخ کرد و روي چهره اش ماسيد ... مثل زامبي ها به سختي به خودش تکاني داد ... از توي در رفت کنار و اون رو چهار طاق باز کرد ... لبخند معناداري صورتم رو پر کرد ... - سلام مايکل ... منم از ديدنت خوشحالم ... آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ... - هميشه از ديدن مهمون اينقدر ذوق مي کني؟ ... اونم وقتي دست خالي نيومده؟ ... چند قدم جلوتر تازه فهميده چرا اونقدر از ديدنم به هيجان اومده بود ... چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الکل ... نيمه نعشه ... توي صحنه هايي که واقعا ارزش ديدن نداشت ... چرخيدم سمتش و زدم روي شونه اش ... - شرمنده نمي دونستم پارتي خصوصي داري ... من واست يکي بهترش رو تدارک ديدم ... نظرت چيه ادامه اين مهموني رو بزاري واسه بعد؟ ... توي چند ثانيه درک متقابل عميقي بين مون شکل گرفت ... با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيه گوسفندي شد که فهميده بود مي خوان سرش رو ببرن ... ⏪ ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞 نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شـــهادت یعنـی سـر از تنت جدا بشه4_6003674632614315562.mp3
زمان: حجم: 5.66M
💔 شهـادت‌یعنۍسر‌ازتنت‌جدا‌بشہ جونت‌براش‌فدا‌بشہ‌امـا‌ولۍتنها‌نشہ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 «میگن‌ امـروز روز شهید آره ؟ مگه شهیـد هم روز میخواد ؟ این منـم کہ باید ی روز داشته باشم کہ تـــ♥️ــو بهم نگـاه کنۍ😔 چون نـام‌گذارۍ ها بهانہ‌اۍ یاد کردن هاستــــ کہ این منم بہ نگـاه تو یاد تـو محتاجم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 منه بی مایــه کــه باشـم کــه خریــدار تو باشـم.. حیــف باشـد کــه تو یــار من و من یــار تو باشـم😔 هــرگز اندیــشـه نکــردم کــه کــمندت به من افتد کــه من آن وقــع ندارم کــه گرفتار تو باشـم..🌾 ... 💞 @aah3noghte💞
اهدا بسته و ویژه شب عید به اقلامی مانند: ماکارونی،برنج،روغن،رب،سویا،تن ماهی سارافون،شلوار،روسری،پیراهن (دخترانه و پسرانه) شما می توانید کمک های خود را باهر مبلغی به شماره حسابی که در اختیارتان قرار میدهیم واریز کنید (از ۵ هزار تا....) همچنین میتوانید لباس های نو که استفاده نمیکنید با هر سایزی برای ما ارسال کنید تا در اختیار نیازمندان قرار دهیم جهت کسب اطلاعات بیشتر و ارسال کمک هاتون به آیدی زیر پیام دهید @Mahsa_zm_1995
💔 این روزها چقدر جای خالی مجلسی که پای کار باشد و رئیس جمهور را وادار به جدی گرفتن کند؛ وزارت صمت را مکلف به تامین مایحتاج بیمارستان ها کند؛ وزارت کشور را مجبور به محدودیت شدید عبور و مرور شهرها کند... خالیست!☝️ اما چه توقعی ست از مجلسی که در چنین شرایطی تعطیل است؟! ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 این روزها چقدر جای خالی مجلسی که #جهادی پای کار باشد و رئیس جمهور را وادار به جدی گرفتن #بحران ک
💔 کشور در شرایط بحرانی کرونا است و امام خامنه ای از رئیس جمهور خواسته اند ریاست ستاد مبارزه با کرونا را شخصا به عهده بگیرد ولی او پاسخ گفته است هفته ای یک جلسه تشکیل می دهم! از دو حال خارج نیست یا نمی فهمد کرونا چیست و یا این که غیرت دفاع از حقوق مردم ندارد و برای جان مردم ارزشی قائل نیست البته باید به ایشان حق داد زیرا کسی که در کاخ سعدآباد زندگی می کند و از پشت شیشه ماشین ضد گلوله مردم را ارزیابی می کند بیش از این انتظار نیست😏 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 یوهویی هواتو کردم سلام مرا از هزاران کیلومتر دور بپذیر بیا و ضامن من شو ... 💕 @aah3noghte💕