💔
#قرار_عاشقی
یک نظر کردی و صد سال بدهکار توام
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
36b17f6865aded80274b902a791db06e16896358-360p__97882.mp3
11.21M
💔
روز چهارم چله زیارت عاشورا
علی فانی
#بسیارزیبا👌
#اعتکاف
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
یادِ تو...
مصلحتِ خویش
ببُرد از یادم...😊
#سعدی
#شهید_جواد_محمدی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
یا
چشم
بپوش
از من
و
از خویش
برانم ؛
یا
تنگ،
در آغوش بگیرم
که بمیرم . . .
#دلتنگ_شش_گوشه💔
#اللهمارزقنازیارتالحسینعلیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#امام_خامنه_ای:
عزیزان من!
رابطه خودتان را با خدا، هرچه میتوانید مستحکمتر کنید؛
بخصوص در این ماههای مبارک که ماههای دعا، استغاثه، رابطه گرفتن با خدا، و راز و نیاز کردن با معشوق حقیقی هر انسان است
#فداےسیدعلےجانم❤️
#ماه_رجب
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
کلامتان کلام رهبر باشد و از زبان او بشنوید،☝️ چون کلام و زبان رهبر، کلام و زبان آقا امام زمان (عج) است، پس همیشه حامی و پشتیبان رهبر باشید؛
زیرا دل رهبر به شما خوش است و همواره برای سلامتی او دعا کنید.
اگر میخواهید از فتنه آخرالزمان در امان باشید، فقط پشت سر #ولایت_فقیه باشید.
(منبع:خبرگزاری دفاع مقدس)
#شهید_سیدمحمود_موسوی
#مدافع_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#marty
#jihad
30.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔
سکانسی از لحظه شهادت شهید «حمید باکری» در سریال #آسمان_من
۲۲ اسفند مصادف با فتح جزیره مجنون و پایان عملیات خیبر است.
عملیات خیبر در تاریخ ۳ اسفند ۱۳۶۲ آغاز شد و پس از ۲۰ روز در ۲۲ اسفند به پایان رسید. شهید محمدابراهیم همت فرمانده لشگر ۲۷ محمد رسولالله و شهید حمید باکری جانشین فرمانده لشگر ۳۱ عاشورا در این عملیات به شهادت رسیدند.
پیکر شهید حمید باکری در میدان نبرد نیزارها باقی ماند و به وطن بازنگشت.
نثار روح شهدا مخصوصا شهدای گمنام و شهدای جاویدالاثر #صلوات
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 1⃣6⃣ تا اعماق افکار هر دو سوار ماشين من شديم ... - مم
✨ بسم الله النور
#مردی_در_آینه
قسمت 2⃣6⃣
قانون ناشناخته ها
خيلي آرام و خونسرد به پشتي نيمکت تکيه دادم ... انگار نه انگار چي داشت مي گفت و درون من اين روزها چه حال و غوغايي بود ... نمي تونستم عقب بکشم ...
می دونستم اشتباه کرده بودم و تحت شرايط سختي ... حتی نزديک بود اون بچه رو با تير بزنم ... بچه اي که مال اون بود ... اما اذعان به اون اشتباه يعني تمام شدن اعتبارم و پايين اومدن از موضع قدرت ...
براي چند لحظه نگاهم توي پارک چرخيد ... با فاصله چند متري از ما فضاي بازي بچه ها بود ... داشتن بين اون تاب و سرسره ها و وسائل، بازي مي کردن ... و صداي خنده و شادي شون تا نيکمت ما مي رسيد ... بچه هایی هم سن یا بزرگ تر از نورا ...
- قبول دارم اون شب فضاي سنگيني بين ما به وجود اومد ... اگه مي خواي اين رو بشنوي بايد بگم بابتش متاسفم ... اما من فقط داشتم به وظيفه ام عمل مي کردم ... و به خاطر عمل به وظيفه ام متاسف نيستم ...
جدي توي صورتم زل زد ... چشم هاش از شدت ناراحتي و عصبانيت مي لرزيد ... حس مي کردم داره محکم دندان هاش رو روی هم فشار ميده ... و من فقط داشتم ارزيابيش مي کردم ... استاد رياضي اي که خودش وسط يه معادله گير کرده بود ...
- منظورم اين نبود ...
- پس تا منظورتون رو واضح نگيد نمي تونم کمکي بکنم ...
تظاهر کردم نمي دونم چي توي سرش مي گذره ... اما دروغ بود ... مي خواستم حلش کنم و به جواب برسم ... مي خواستم افکارش رو خودش از اون پشت بيرون بکشه ...
گام بعدي، شکست حالت کنترليش بود ... يعني نقش بستن يک لبخند آرام و با اطمينان خاطر روي چهره من ...
با ديدن اون حالت ... چند لحظه با سکوت تمام بهم نگاه کرد ... مي ديدم سعي داشت دست هاي نيمه مشت اش رو از اون حالت بسته باز کنه ... اما انگشت هاش مي لرزيد ...
موفق شده بودم ... چند لحظه تا شکسته شدن گارد روانيش فاصله بود ... چند لحظه تا ديوارها فرو بريزه ... و بتونم همه چیز رو ببینم ... اما یهو از جاش بلند شد ... نه براي حمله کردن به من ... يا ...
بلند شد و يه قدم ازم فاصله گرفت ... چرخيد سمتم ... هنوز به خودش مسلط نشده بود ... ولی ...
- متشکرم کارآگاه ... و عذرمي خوام از اينکه وقت و زمان استراحت تون رو گرفتم ...
باورم نمي شد چي دارم مي شنوم ...
من مي خواستم مثل يه معادله، تمام مولفه ها رو از هم باز کنم و راه حلش و پيدا کنم ... اما اون ديگه يه معادله چند مجهولي نبود ... جلوي چشم هام به يه ساختار چند بعدي ناشناخته تبديل شد ... يه کدنويسي غير قابل هک ... برنامه اي که کدهاش غير قابل نفوذ بودن ...
عجيب ترين موجودي که در مقابلم قرار داشت ... چيزي که تا به اون لحظه نديده بودم ... اون از من دور مي شد و حتي نگاه کردن بهش از اون فاصله تمام وجود من رو به وحشت مي انداخت ... ترس رو با بند بند وجودم حس می کردم * ... و اين قانون ناشناخته هاست ...
پ.ن نویسنده: این قسمت از داستان، به شدت من رو به یاد آیات جنگ و جهاد در قرآن انداخت که خداوند می فرمایند؛ ما ترس و وحشت شما رو در دل های اونها می اندازیم تا جایی که در برابر شما احساس عجز و ناتوانی کنند.
⏪ ادامه دارد....
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 2⃣6⃣ قانون ناشناخته ها خيلي آرام و خونسرد به پشتي نيمکت
✨ بسم الله النور
#مردی_در_آینه
قسمت 3⃣6⃣
عمليات جاسوسي
برگشتم توي ماشين ... اما نمي تونستم از فکر کردن بهش دست بردارم ...
- چرا مي خواست بدونه من در موردش گزارش دادم يا نه؟ ... اگه کار اشتباهي ازش سرنزده چرا بايد براش مهم باشه؟ ... شايد ...
اون آدم خطرناکي بود ... يه آدم غير قابل محاسبه ...کسي که نمي دونستي با چي طرف هستي و نمي تونستي خطوط بعدي فکرش رو حدس بزني ...
از طرف ديگه آدم محکم و نترسي بود ... و اين خصوصيات زنگ خطر رو در وجود من به صدا در مي آورد ...
نمي تونستم بيخيال از کنارش رد بشم ... از چنین آدمی، انجام هیچ کاری بعید نیست ... اگه روزي بخواد کاري بکنه ... هيچ کس نمي تونه اون رو پيش بيني کنه و جلوش رو بگيره ...
بدون درنگ برگشتم اداره ...
دنيل ساندرز ... بايد دوباره در موردش تحقيق مي کردم و پرونده اش رو وسط مي کشيدم ...
توي ماشين منتظر برگشت اوبران شدم ... اگه خودم مي رفتم تو و رئيس من رو مي ديد ... بعد از مواخذه شدن به جرم برگشتن سر کار ... مجبورم می کرد همه چیز رو توضیح بدم و بگم چرا برگشتم ... همه چيزي که توی اون لحظات توضيح دادنش اصلا درست نبود ...
چند ساعت بعد ... از ماشين پياده شد و رفت سمت ساختمون اصلي ...
سريع گوشي رو در آوردم و بهش زنگ زدم ...
- من بيرون اداره رو به روي در اصليم ... سريع بيا کارت دارم ...
گوشي به دست چرخيد سمت ورودي اصلي ... تا چشمش به ماشینم افتاد با سرعت از خيابون رد شد و نشست تو ...
- چي شده؟ ... چه اتفاقي افتاده؟ ...
رنگش پريده بود ...
- چيه؟ ... چرا اینطوری نگران شدی؟ ...
با ديدن حالت عادي و بيخيال من، اول کمي جا خورد ... و بعد چهره اش رفت توي هم ...
- تو روزهاي عادي بايد از کنار خيابون جمعت کرد ... بعد توي مدتي که بهت مرخصي دادن يهو سر و کله ات پيدا شده ... و تيپ جاسوس بازي برداشتي ...
و صداش رو کلفت کرد و ادای من رو در آورد ...
- "من بیرون اداره ام ... سریع بیا کارت دارم" ...
خوب انتظار داشتي چه ريختي بشم؟ ...
خنده ام گرفت ... بيچاره راست مي گفت ...
- چيزي نيست فقط اگه سروان، من رو ببينه پوست کله ام کنده است ... موقع رفتن بهم گفت اگه توي اين مدت برگردم اداره بقيه تعطيلات رو بايد توي بازداشتگاه استراحت کنم ...
خودش رو کمي روي صندلي جا به جا کرد ... هنوز اون شوک توي تنش بود ...
- ايده بدي هم نيست ... يه مدت اونجا مي موني و غذاي زندان رو مي خوري ...
اتفاقا بدم نمياد برم الان به رئیس بگم اينجايي ...
خنده اش با حالت جدي من جدي شد ...
- لويد ... مي خوام توي اين يکي دو روزه ... بدون اينکه کسي بويي ببره ... پرونده يه نفر رو برام در بياري ... از تاريخ تولدش گرفته تا تعداد عطسه هايي که توي آخرين مريضيش انجام داده ... بدون اينکه احدي شک کنه يا بو ببره ...
با حالت خاصي بهم زل زد ... مصمم و محکم ...
- پس برداشت اولم درست بود ... حالا اسمش چيه؟ ...
دستش رو برد سمت دفترچه توي جيبش ...
- نيازي به نوشتن نيست ... مي شناسيش ... دنيل ساندرز ... دبير رياضي کريس تادئو ...
⏪ ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
شهید شو 🌷
✨ بسم الله النور #مردی_در_آینه قسمت 3⃣6⃣ عمليات جاسوسي برگشتم توي ماشين ... اما نمي تونستم از
✨ بسم الله النور
#مردی_در_آینه
قسمت4⃣6⃣
درک متقابل
از شنيدن اين اسم خوشش نيومد ...
- اون آدم خوبيه ... به اون پرونده هم که ارتباطي نداشت ...
- با اون پرونده نه ... اما اشتباه نکن ... آدم خطرناکيه ... خيلي خطرناک ...
از ماشين پياده شد و رفت سمت اداره ... هر چند بهم قول داد ته همه اطلاعات ثبت شده اش رو در مياره ... اما از چيزي که بهش گفته بودم اصلا خوشش نيومده بود ... اوبران از همون اوايل نسبت به ساندرز احساس خوبي داشت ...
حالا ديگه نوبت من بود ... بايد از بيرون همه چيز رو زير نظر مي گرفتم ... مثل يه مامور مخفي ... تمام حرکات و رفت و آمدهاش ... تمام افرادي که باهاش در ارتباط بودن ... هر کدوم مي تونستن يه قدرت بالقوه براي بروز شرارت باشن ... قدرتي که با اون قدرت و تواناي خاص ساندرز مي تونست به يه فاجعه بزرگ تبديل بشه ...
اوبران توي اين فاصله مي تونست تمام اطلاعات دولتي و اجتماعي اون رو در بياره ... اما نه همه چيز رو ... براي اينکه اون رو زير نظارت کامل اطلاعاتي بگيره بايد سراغ افرادي مي رفت ... که ظرف چند ثانيه همه چيز لو مي رفت ...
اگه چيز خاصي وسط نبود زندگي يه انسان مي رفت روي هوا و نابود مي شد ... و اگه چيز خاصي وجود داشت، ساندرز مال من بود ... خودم پيداش کرده بودم و کسي حق نداشت پرونده رو از من بگيره ... و پرونده تروريست ها به دايره جنايي تعلق نداشت ...
توي مسير برگشت به خونه ايده فوق العاده اي به ذهنم رسيد ... پرونده دو سال پيش ... گروه هکري که اطلاعات بانکي يه نفر رو هک کرده بودن ... و کارفرماشون بعد از تموم شدن کار ... براي اينکه ردي از خودش باقي نزاره، يه قاتل رو براي کشتن شون فرستاده بود ...
دو نفرشون کشته شدن ... يکي شون راهي بيمارستان شد و رفت زندان ... و آخرين نفر ... کسي که در لحظات آخر از انجام کار منصرف شده بود و ازشون جدا شده بود ... اون هنوز آزاد بود ... و اون کسي بود که بهش احتياج داشتم ...
رفتم جلوي در خونه اش ... توي زير زمينش کار مي کرد ... تمام وسائل و کامپيوترهاش اونجا بود ...
در رو که باز کرد ... اصلا از ديدن من خوشحال نشد ... نگاهش يخ کرد و روي چهره اش ماسيد ... مثل زامبي ها به سختي به خودش تکاني داد ... از توي در رفت کنار و اون رو چهار طاق باز کرد ...
لبخند معناداري صورتم رو پر کرد ...
- سلام مايکل ... منم از ديدنت خوشحالم ...
آبجوها رو دادم دستش ... و رفتم تو ... اون هم پشت سرم ...
- هميشه از ديدن مهمون اينقدر ذوق مي کني؟ ... اونم وقتي دست خالي نيومده؟ ...
چند قدم جلوتر تازه فهميده چرا اونقدر از ديدنم به هيجان اومده بود ...
چند تا دختر و پسرِ عجيب و غريب تر از خودش ... مواد و الکل ... نيمه نعشه ... توي صحنه هايي که واقعا ارزش ديدن نداشت ...
چرخيدم سمتش و زدم روي شونه اش ...
- شرمنده نمي دونستم پارتي خصوصي داري ... من واست يکي بهترش رو تدارک ديدم ... نظرت چيه ادامه اين مهموني رو بزاري واسه بعد؟ ...
توي چند ثانيه درک متقابل عميقي بين مون شکل گرفت ... با شنيدن اون جملات ... چهره اش شبيه گوسفندي شد که فهميده بود مي خوان سرش رو ببرن ...
⏪ ادامه دارد...
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
نویسنده : شهید مدافع حرم سید طه ایمانی
ارسال داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز و شرعی است.
4_6003674632614315562.mp3
5.66M
💔
#سیدرضانریمانی
شهـادتیعنۍسرازتنتجدابشہ
جونتبراشفدابشہامـاولۍتنهانشہ
#روز_شهدا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
«میگن امـروز روز شهید آره ؟
مگه شهیـد هم روز میخواد ؟
این منـم کہ باید ی روز داشته باشم
کہ تـــ♥️ــو بهم نگـاه کنۍ😔
چون نـامگذارۍ ها بهانہاۍ یاد کردن هاستــــ
کہ این منم بہ نگـاه تو یاد تـو محتاجم
#یـارانآسمانۍ
#بـاشهداتـابہقیامتــــ
#التماسشفاعتــــ
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
در قیامت
افتخار هر کسی
به زخم هائےست که از معرکه #جهاد
بر تن دارد....
#دلشڪستھ_ادمین 💔
#کرونا
#کرونا_را_شکست_مےدهیم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
#انتشارحتماباذکرلینک
💔
منه بی مایــه کــه باشـم
کــه خریــدار تو باشـم..
حیــف باشـد کــه تو یــار من
و من یــار تو باشـم😔
هــرگز اندیــشـه نکــردم
کــه کــمندت به من افتد
کــه من آن وقــع ندارم
کــه گرفتار تو باشـم..🌾
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشهداء
💞 @aah3noghte💞
اهدا بسته #ارزاق و #لباس ویژه شب عید به #نیازمندان اقلامی مانند:
ماکارونی،برنج،روغن،رب،سویا،تن ماهی
سارافون،شلوار،روسری،پیراهن (دخترانه و پسرانه)
شما می توانید کمک های خود را باهر مبلغی به شماره حسابی که در اختیارتان قرار میدهیم واریز کنید (از ۵ هزار تا....)
همچنین میتوانید لباس های نو که استفاده نمیکنید
با هر سایزی برای ما ارسال کنید
تا در اختیار نیازمندان قرار دهیم
جهت کسب اطلاعات بیشتر و ارسال کمک هاتون به آیدی زیر پیام دهید
@Mahsa_zm_1995
#قرارگاه_فرهنگی_مجازی_شهید_احمد_مشلب
💔
این روزها چقدر جای خالی مجلسی که #جهادی پای کار باشد و رئیس جمهور را وادار به جدی گرفتن #بحران کند؛
وزارت صمت را مکلف به تامین مایحتاج بیمارستان ها کند؛
وزارت کشور را مجبور به محدودیت شدید عبور و مرور شهرها کند...
خالیست!☝️
اما چه توقعی ست از مجلسی که در چنین شرایطی تعطیل است؟!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 این روزها چقدر جای خالی مجلسی که #جهادی پای کار باشد و رئیس جمهور را وادار به جدی گرفتن #بحران ک
💔
کشور در شرایط بحرانی کرونا است و امام خامنه ای از رئیس جمهور خواسته اند ریاست ستاد مبارزه با کرونا را شخصا به عهده بگیرد ولی او پاسخ گفته است هفته ای یک جلسه تشکیل می دهم!
از دو حال خارج نیست یا نمی فهمد کرونا چیست و یا این که غیرت دفاع از حقوق مردم ندارد و برای جان مردم ارزشی قائل نیست
البته باید به ایشان حق داد زیرا کسی که در کاخ سعدآباد زندگی می کند و از پشت شیشه ماشین ضد گلوله مردم را ارزیابی می کند بیش از این انتظار نیست😏
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 کشور در شرایط بحرانی کرونا است و امام خامنه ای از رئیس جمهور خواسته اند ریاست ستاد مبارزه با کرون
💔
💢 حالا اگه روحانی رئیس ستاد #کرونا شد، میخواد چه گلی به سرمون بزنه؟!
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#قرار_عاشقی
یوهویی هواتو کردم
سلام مرا از هزاران کیلومتر دور بپذیر
بیا و ضامن من شو
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💕 @aah3noghte💕
💔
جوون های پاک دهه شصت
برای این روزهای ما
خیلی دعا کنید
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞