eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 🔸 نماز امام حسین که تمام شد، ماموریت سعید هم به پایان رسید. با پیکری پر از نیزه و چوبه تیر بر زمین افتاد. امام به سرعت خود را به او رساندند و سر او را به دامن گرفتند. 🔹 سعید بن عبدالله به سختی چشمانش را باز کرد. با اینکه جانش را سپر بلای امام کرده بود تا نماز اول وقت، در ظهر عاشورا تعطیل نشود، با شرمندگی از امام پرسید: یابن رسول الله! آیا به عهد خود وفا کردم؟ 😔 🔆 امام لبخندی از سر رضایت زدند و فرمودند: آری وفا کردی؛ تو پیشاپیش من در بهشت هستی. 🔺 هر وقت خواستی نماز اول وقت را به تاخیر بیندازی، به این فکر کن که سعید بن عبدالله حنفی فقط یکی از شهیدان راه نمازست. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 برای این روزهای از هم گریزیمان اسفند 1364 عملیات والفجر 8 جاده فاو به ام القصر عقربه‌های وحشت‌زدۀ ساعت، 30/4 صبح را نشان می‌داد. از همان مسیری که آمده بودیم، راهی عقب شدیم. در مسیر، تعدادی از پیکرهای مطهر شهدا که برای شکستن خط و زدن دوشکا جلو رفته بودند، به چشم می‌خورد. در آن میان چشمم به دونفر افتاد که ظاهر لباس‌شان که بادگیر بود، نشان می‌داد ایرانی هستند. جلوتر رفتم و دستی به‌ شانۀ یکی از آنها زدم. فکر کردم زنده یا مجروح باشند. گفتم: - این‌جا چی‌کار می‌کنید؟ زود باشید بلند شید بریم، الان عراقیا می‌رسند. متوجه شدم دو نوجوان هستند که به‌شهادت رسیده‌اند. مثل این‌که خیلی باهم دوست بوده‌اند و در آخرین لحظه صورت بر صورت یکدیگر گذاشته‌اند. خیلی دوست داشتم ببرم‌شان عقب، ولی کاری از دستم برنمی‌آمد. دشمن به‌دنبال ما درحال پیش‌روی بود. سعی کردم آنان را حرکت دهم، ولی جنازه‌ها سنگین بودند. بغض گلویم را گرفت. دقایق کوتاهی که بالای سرشان بودم، شروع کردم با خودم کلنجار رفتن: آه‌ خدا، کاشکی‌ یه‌ قدرتی‌ بهم می‌دادی‌ تا بتونم‌ اینا رو ببرم‌ عقب‌. اگه‌ این‌ کار رو می‌کردی‌ خیلی‌ خوب‌ بود. اگه‌ همون‌ دو ساعت‌ پیش‌، وقتی‌ با بچه‌ها می‌رفتیم‌ عقب‌، خودم رو بهشون‌ می‌رسوندم‌ و قضیه‌ رو می‌گفتم‌، الان‌ اینا این‌جا نبودند‌.. چقدر آروم‌ کنار همدیگه‌ دراز کشیدن‌. اول‌ که‌ دیدم‌شون‌، خیلی‌ جاخوردم‌. خب‌ عجیب‌ هم‌ بود. دونفر که‌ پایین‌ خاکریز دراز کشیدن‌ و صورتاشون رو چسبوندن‌ به‌ هم‌. خشکم‌ زد. کاشکی‌ روش رو برنگردونده‌ بودم‌. خون‌ِ خالی‌ بود. مثل‌ این‌که‌ تیر به‌ گلوش‌ خورده‌ بود و خون‌ از حلقش‌ زده‌ بود بیرون‌. ولی‌ اون ‌یکی انگار‌ دیرتر شهید شده‌ بود که‌ تونسته‌ بود خودش رو به‌ این‌ برسونه‌ و صورتش رو ببوسه‌. چشماش‌ که‌ داغون‌ شده‌، چه‌‌ جوری‌ این رو پیدا کرده‌؟ اونم‌ توی تاریکی‌ شب‌ که‌ ستاره‌هاش‌ خمپاره‌ و تیره‌. خوش‌ به‌ حال‌شون‌. حتماً خیلی‌ باهم جور بود‌ه‌اند‌. اصلا شاید برادر بودند‌. قیافه‌هاشون‌ که‌ می‌خوره‌. انگار اون‌ یکی‌، دو سال‌ بیش‌تر از این‌ نداشته‌ باشه‌. حالا چه‌جوری‌ اینا رو ببرم‌ عقب‌؟ من‌ که‌ قدرتش رو ندارم‌. تازه اگر هم ‌بتونم‌، یکی‌ رو می‌برم‌ عقب‌. اون‌ یکی‌ دیگه‌ چی‌؟ نمی‌شه‌ که‌ همین‌جوری‌ ولش‌ کنم‌ و برم‌. اینا که‌ این‌جوری‌ همدیگه رو دوست‌ داشتن و این‌قدر به‌ هم‌ علاقه‌ داشتند‌ که‌ صورت‌ به‌ صورت‌ هم‌ شهید شدند‌، مگه‌ من ‌می‌تونم‌ جداشون‌ کنم‌؟ خدایا، خودت‌ یه‌ قدرتی ‌بده‌ تا هر دوی‌ اینا رو ببرم‌ عقب‌. از همون‌ اول‌ که‌ از خاکریز زدیم‌ بالا، هی ‌به‌ خودم‌ گفتم‌ از بچه‌ها عقب‌ نیفتم‌‌‌. هوا هم‌ که‌ داره‌ روشن‌ می‌شه‌. حالا چی‌کار کنم‌؟ گیج‌ موندم‌. خدایا خودت‌ یه‌ کاری‌ بکن‌. از من‌ که‌ دیگه‌ کاری‌ ساخته‌ نیست‌. حتی‌ فرصت ‌ندارم‌ که‌ روشون‌ خاک‌ بریزم‌. اگه‌ این‌جا بمونند‌ که‌ مفقود می‌شن‌. عین ‌بچه‌های‌ دستۀ یک‌. خدابیامرزا چقدم‌ سنگینن‌. نمی‌شه‌ هیچ‌کدوم‌شون رو تکون‌ داد؛ هر دو تاشون‌ عین‌ هَم و هم‌وزن‌ هم‌. چقدرم‌ قشنگن‌. عین‌ دوتا برگ‌ سرخ‌ گل‌ لاله‌ که‌ از شاخه‌ جداشون‌ کرده‌ باشند‌ و گذاشته باشندشون کنار آتیش‌. سرخ‌ سرخ؛ عینهو خون‌. خون‌ چیه؟ مثل‌ یه‌ تیکه‌ خورشید. اصلا شده‌ان مثل‌ خود آفتاب‌. همین‌ بادگیر و سربند سبزشون‌ نشون‌ می‌ده‌ که‌ بسیجی‌ هستند وگرنه‌ منم‌ نمی‌شناختم‌شون‌. اون‌قدر جنازۀ عراقی‌ ریخته‌ این‌جا که‌ معلوم‌ نیست‌ چه‌ خبر بوده‌. حتماً بدجوری‌ درگیر بودن‌. نمی دونم توی 34 ساله گذشته، کسی تونست اونا رو پیدا کنه و بیاره عقب؟! نقل از کتاب: از معراج برگشتگان نوشته: حمید داودآبادی @hdavodabadi ... 💕 @aah3noghte💕
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 📹 حتما ببینید| بچه‌ها! آقا آماده باش داده؛ برای مأموریت خودتو آماده کردی؟ 🎙 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 📌 آنچه نزد خداست جز با دعا به دست نمی‌آید! 🔸امام صادق (ع): بسيار دعا كن؛ زيرا دعا كليد هر رحمتى است و مايۀ روا شدن هر حاجتى، و آنچه نزد خداست جز با دعا به دست نمی‌آيد. هيچ درى نيست كه «بسيار كوبيده» شود، مگر آن كه به زودى به روى كوبندۀ در باز گردد. 🔸أكثِرْ مِن الدُّعاءِ، فإنّهُ مفتاحُ كلِّ رحمةٍ، ونجاحُ كلِّ حاجةٍ، ولا يُنالُ ما عِندَ اللَّهِ إلّا بالدُّعاءِ، وليسَ بابٌ يَكثُرُ قَرعُهُ إلّايُوشِكُ أنْ يُفتَحَ لِصاحِبِهِ. 🔻کافی، جلد۲، ص۴۷۰ ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 گریه‌های جانسوز که صبح دیروز همسر باردار و فرزندان دوقلوش رو از دست داد. خدا صبرشون بده ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 گریه‌های جانسوز #طلبه_جهادی که صبح دیروز همسر باردار و فرزندان دوقلوش رو از دست داد. خدا صبرشو
💔 عکسی از یکی از طلبه‌های جهادگری که در روزهای اخیر مشغول کمک و خدمت به بیماران در یکی از بیمارستان‌های قم بود و همسر باردارش در آی‌سی‌یوی همان بیمارستان بستری بوده، از دنیا رفته است😔😔هم خودش و هم نوزادش که هرگز متولد نشد حالا رفته است یک گوشه خلوت را پیدا کرده و آرام گریه می کند تا روحیه بقیه مریض‌ها خراب نشود...😭💔 دفعه بعد که کسی گفت جهادی‌ها ریاکارند یا بابت کارشان پول می‌گیرند این عکس را نشان دهید تا بگویند هزینه این لحظات چه‌قدر است⁉️ ... 💞 @aah3noghte💞
14.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 سپهبد سلیمانی در کاخ تدمر پس از پیروزی بر داعش: انا لله و انا الیه راجعون ... 💞 @aah3noghte💞
💔 رسم است هنگامی که دشمن هل من مبارز می طلبد، فرمانده، جسورترین و با هوش ترین سربازانش را به میدان می فرستد... جای ترسوها و بی عرضه ها نیست... 😏 ... 💞 @aah3noghte💞
981223-Panahian-PayameFetnehayeJahaniAkharoZaman-18k.mp3
9.7M
💔 🎙صوت سخنرانی علیرضا پناهیان با موضوع "پیام فتنه‌های جهانی آخرالزمان" 📅 یک جلسه | ۹۸/۱۲/۲۳ 🕌 آستان مقدس امامزاده عبدالله شهرری ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آنـکہ‌هنوز‌اسیـر‌تعلقات‌ودلبستہ‌ۍ عـادات‌است کجـا‌میتواند‌بـال‌درفضاۍ عالم‌قدس‌بگشاید؟! 🌱 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 با پیله کردن، عاقبت پروانه خواهم شد🦋 ... 💞 @aah3noghte💞