eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 والله ، بالله ، تالله از سال ۹۲ تا ۹۹ بیچاره شدیم رفت این نتیجه تَکراره! دلار٢٠ هزار تومان سکه ۸ میلیون و پانصد ... 💕 @aah3noghte💕
💔 من برای شهادت اصرار نمی‌کنم آنقدر کار می‌کنم که لایق شهادت شوم و خدا من را بخرد.. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 روز تولد امام رضا علیه السلام به دنیا آمد همنام دردانه امام رضا علیه السلام بود از مشهد جواز شهادت گرفت و بلاخره باب الجواد، مرادش رو داد... حالا ما موندیم و حسرت بودن کنارِ یه آقا که تو لطف و مهربونی، به ولی نعمتمون و تو جود و سخاوت، شبیه ای روزگـار... 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 💞 📚 شهید مجید پازوکی 📝 خدایا هر چه از شهرت فرار کردم، شهرت به سراغم آمد. آیا کسی که از کاروان شهدا جا مانده لیاقت سر بلند کردن دارد.؟ کسی که در دریای معنویت جنگ مردود شده، دیگر روی عرض اندام دارد که بیاید و خاطره بگوید.؟😔😔 ای امام زمان عزیز تو را قسم به خون دوستان شهید از ما بگذر که ما هم برگردیم. همسر عزیزم خداوند با صابران است و این قول قرآن است نه من عاصی. تحمل دوری –کمبودها- زخم زبان‌ها- جز با توسل و توکل جبران نمی‌شود.🙏🙏 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 قدم بےباک تر نِه در حریمِ جانِ مشتاقان... تو صاحب خانه ای! آخِر چرا اینجا نمی آیی؟ 🌸🍃 💞🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥داغ رفتنت همچنان بر دل ما سنگینی میکند . تا به وقت و اخراج آمریکاییها از منطقه ،تا بوقت ظهور امام زمان و رجعت تو یارانت در رکابش ،این غم بزرگ را در دلمان پاسداری میکنیم..‌.‌ ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 شرط هواداری ما شيدايی و شوريدگيست گــــر يار ما خواهی شدن شوريده و شيـدا بیـــا 🎊🎊عیدتون مبارکا🎊🎊 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 … دارم می‌روم برای دلت که از ما گرفته نماز آیات بخوانم… ... 💕 @aah3noghte💕
💔 امام صادق علیه السلام فرمود: نواده ی من در کشته میشود در شهری که به آن طوس گفته میشود.. هر کس او را در حالی که به حقش آگاه باشد زیارت کند، من خودم دست او را میگیرم و وارد بهشت میکنم اگرچه از اهل گناهان بزرگ باشد.. پرسیدند : به حقش آگاه باشد یعنی چه؟ فرمود: دانستن اینکه او امام واجب الاطاعت و غریبِ شهید است.. هر کس او را در حالی که به حقش آگاه باشد زیارت کند ، خداوند به او پاداش هفتاد شهید از کسانی که در رکاب رسول خدا صلی الله علیه و آله شهید شدند میدهد.. 💞 @aah3noghte 💞
شهید شو 🌷
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_28 احساسِ احتمالیِ عثمان، اصلا مهم نبود. من از تمام دنیا یک برادر
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا چقدر، دلم خنده های بلند و بی مهابایش را میخواست. از همان هایی که بعد از جوکهای بی مزه اش،به خنده وادارم میکرد. در میان عکسها هر چه به جلوتر میرفتم چشمهای دانیال سردتر و صورتش بی روحتر میشد. در عکسهای عروسی، دیگر از دانیال من خبری نبود. حالا چهره ی مردی؛ بوران زده با موها و ریشهایی بلند و بد فرم، خاطرات اولین کتک خوردنم را مرور میکرد. کاش دانیال هیچ وقت خدا را نمیشناخت و ای کاش  نشانیِ خانه ی خدا را بلد بود تا پنجره هایش را به سنگ میبستم. در آخرین خاطرات ثبت شده از برادرم در استانبول، دیگر خبری از او نبود. فقط مردی بود غریبه، با ظاهری ترسناک و صدایی پرخشم، که انگار واژه ی خندیدن در دایره لغاتش هیچ وقت نبوده. بیچاره صوفی. پس دانیال، عاشقِ صوفی بوده. اما چطور؟؟ مگر میشود عشق را قربانی کرد؟ و باز هم بیچاره صوفی.. در آن لحظات، دلم فقط برادر میخواست و بس.. عکس ها و دوربین را روی میز گذاشتم. چرا نمیتوانستم گریه کنم؟ کاش اسلوبش را از مادر می آموختم. عصبی و سردرگم، پاهایم را مدام تکان میدادم. چرا عثمان حواسش به همه چیز بود؟ دستم را فشار داد (هییییس.. آروم باش.) صوفی یکی از عکسها برداشت و خوب نگاهش کرد (بعد از گرفتن این عکس، نزدیک بود تصادف کنیم. حالا که گاهی نگاش میکنم، با خودم میگم ای کاش اون اتفاق افتاده بود و هر دمون میمردیم.) نفسش عمیق بود و گلویش پر بغض (مادربزرگم همیشه میگفت، به درد رویاهات که نخوری. گاهی تو بیست سالگی، گاهی تو چهل سالگی.. میری تو کمای زندگی. اون وقته که مجبوری دست بذاری زیر چونت و درانتظارِ بوقِ ممتد نفسهات، با تیک تاک ساعت همخونی کنی.. و این یعنی مرگِ تدریجیِ یک رویا) نگاهش کردم. چقدر راست میگفت و نمیداست که من سالهاست، ایستاده مُرده ام و خوب میدانم، چند سالی که از کهنه شدنِ نفسهایت بگذرد، تازه میفهمی در بودن یا نبودنت، واژه ایی به نام انگیزه هیچ نقشی ندارد..و این زندگیست که به شَلتاق هم شده، نفست را میکشد.. چه با انگیزه.. چه بی انگیزه.. تکانی خوردم (خب.. بقیه ماجرا..) مکث کرد (اون شب بعد از کلی منت در مورد بهشتی شدنم، اومد سراغم. درست مثله بقیه ی مردها.. انگار نه انگار که یه زمانی عاشقم بود. یه زمانی زنش بودم. یه زمانی بریدم از خوونوادم واسه داشتنش.. اون شب صدایِ خورد شدنم رو به گوش شنیدم.خاک شدم.. دود شدم.. حس حقارت از بریده شدنِ دست و پا، دردناکتره. نمیتونی درک کنی چی میگم.. منم نمیتونم با چندتا کلمه و جمله، حس و حالمو توصیف کنم. اون شب تو گیجی و مستیش؛ دست بردم به غلافِ چاقویِ  کمریشو، کشیدمش بیرون. اصلا تو حال خودش نبود. چاقو رو بردم بالا، تا فرو کنم تو قلبش. اما.. اما نشد.. نتونستم.. من مثل برادرت نبودم. من صوفیا بودم.. صوفی..) ترسیدم.. به پوزخنده نشسته در گوشه ی لبش خیره شدم (رفت.. گذاشتم که بره.. خیلی راحت منو.. زنشو.. کسی که میگفت عاشقشه، سپرد به مشتری بعدی.. میتونی بفهمی یعنی چی؟؟ نه.. نمیتونی..) به صورتم چشم دوخت. دستی به گلویش کشید (اون شب جهنم بود.. نه فقط واسه من. واسه همه زنها..فردا صبح، اون عروس و داماد که شب قبل مراسمشونو به پا کرده بودن؛ اومدن وسط اردوگاه و با افتخار و غرور اعلام کردن که برای رضای خدا از هم جدا شدن و واسه رستگاری به جهاد میرن. مرد به جهادِ رزم و زن به جهاد نکاح. جهاد نکاح یعنی تغذیه ی شهوت سیری نا پذیر اون مردها.. داشتم دیوونه میشدم. اصلا درکشون نمیکردم. اصولشون را نمیفهمیدم.. هنوز هم نفهمیدم.. تو سر درگمی اون عروس و سخنرانی هاش بودم که یهو صدای جیغ و فریادی منو به خودم  آورد. سربازها دو تا دخترو با مشت و گلد با خودشون میاوردن. پوشیه ها از صورتشون افتاد. شناختمشون. دو تا خواهر ۱۶ و ۱۸ ساله اوکراینی بودن. تو اردوگاه همه در موردشون حرف میزدن. میگفتن یک سال قبل از خونه فرار کردن و یه نامه واسه والدینشون گذاشتن که ما میریم واسه جهاد در راه خدا. ظاهرا به واسطه ی تبلیغات و مانور داعش روی این دوتا خواهرو نامه اشون، کلی تو شبکه های مجازی سرو صدا کرده بودن و جذب نیرو) خندید.. خنده اش کامم را تلخ کرد. طعمی شبیه بادامِ نم کشیده (دخترای احمق فکر کرده بودن، میانو معروف میشنو خونه و ماشین مفت گیرشون میاد ... اما نمیدونستن اون حیوونا چه خوابی واسه دخترونه هاشون دیدن.. چند ماهی میمونن و وقتی میبینن که چه کلاه گشادی سرشون رفته؛ پا به فرار میزارن که زود گیر میوفتن. سربازهای داعش هم این دو تا به عنوان خائن و جاسوس آوردن تو اردوگاه تا درس عبرتی شن واسه بقیه.. اتفاقا یکی از اون سربازا، برادرت دانیال بود. باورم نمیشد که دانیال بتونه یه دختر بچه رو اونطور زیر لگدش بگیره. وحشتناک بود.. با تموم بی رحمی و سنگدلی کتکشون میزد. طوری که خون بالا می آوردن و التماس میکردن که تمومش کنه.. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_29 چقدر، دلم خنده های بلند و بی مهابایش را میخواست. از همان هایی
اما اون بی تفاوت و مسمم به مشتها و لگدهاش ادامه داد اومد و حکم اعدامشونو اعلام کرد. صدای جیغها و التماسهاشون واسه یه عمر گوشامو پر کردن.. اونا فقط دو تا دختربچه بودن.. مدام گریه میکردن و به پای سربازا میفتادن که بهشون رحم کنن.. یادمه یکیشون چسبیده بود به پای دانیالو با ضجه ازش میخواست که سرشو نبره، اما اون آشغال با یه لگد به پهلوش کاری کرد که از شدت درد از حال بره.. خواهر بزرگترو دست بسته، روی دو زانو نشوندن زمین و برادرت با وجودِ شنیدن جیغ ها و التماسهای دیوونه کننده اش، چاقو گذاشت رو گلوشو در کمال آرامش، بیخ تا بیخ سرش رو برید.. بدون حتی ذره ایی حس دلسوزی یا ترحم. دختره بیچاره مثه گنجیشک سر کنده، دست و پا زد و بقیه کف زدن.. کِل کشیدن.. رقصیدن. دانیال هم با سینه ی سپر کرده،  لبخند زد و با غرور چشم چرخوند. تو اون لحظه، زمانو گم کردم.. دیدم یکی از سربازا به سمت دختر بیهوش، رفت و که یهو صدای فرمانده بلند شد.. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اشتباه ما اینه که خودمون و اموالمون رو یه سمت میبینیم، خدا رو یه سمت دیگه! ولی اینطور نیست؛ ما و هرچی که داریم، برای خداست... إنّا لله وَ إنّا إلَيهِ راجِعون اگه این رو باور کنیم دیگه از دست دادن چیزی ناراحتمون نمیکنه:) ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 سردار سلیمانی: من از امام رضاست که از انفجار [۳۰خرداد۷۳] به‌جای مانده... فردا حرف درنیارید که زمرد دستش است... ... 💞 @aah3noghte💞
بریم که داشته باشیم سری عکس های و عیدانه امروز رو🙃
💔 عربی آمـده پـابــوس تـــو ازسـمـت عـراق همه ی حسرتش این است که ایرانی نیست :) عیدتون خیلی مبارک ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دست و بالم بسته شد با بستنِ درب حرم... بیقراری هایِ بار ِ آخرم ..... یادش بخیر! 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 هرکه صید توست دیگر در قفس محبوس نیست... در گِلِ ایرانیان خاکی به غیر از طوس نیست.. 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 با کیمیای عشق دلم هم قسم شده... از شدت علاقه دلم هم حرم شده! 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اي كه خيرات تو دارد بر دوعالم ميرسد... عيدی ما را بده دارد محرم ميرسد 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ای چشمهایت خالق اعجاز... ای هشتمین شاه شگفتی ساز... من تا ابد مسکین مسکینم... تو تا اَبَد بنيانگذارِ ناز.. 😍 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آهن آیا می‌شود عاشق؟ بله، بَد می‌شود.. هر قطاری که قطارِ راهِ مشهد می‌شود!🌹 😍 ... 💞 @aah3noghte💞