eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_دوم فرودگاه کرمان، حاج قاسم از هواپیما✈️ پیا
💔 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) گردان بود و مجروح.از سینه تاشکم جراحی شده و بیش از یک ماه در بیمارستان مشهد زیر دست یک پزشک منافق بستری شد. پزشک عمدا زخم را باز گذاشته بود . زخم عفونتی وقاسمی که وخامت حالش اورا به نزدیک می کرد . کسی حواسش نبود جز یک پرستار کرمانی که قاسم را دزدید و در طبقه دیگری بستری کرد . قاسم را خدا نگه داشت برای ماموریت های بزرگ! 🔹مردان خدا، را مثل پرنده ای بالاسر خودشان همراه دارند.اگر زنده اند چون خدا محافظتشان می کند تا... هرچند نفوذی ها،خائن ها،پول از آمریکا و انگلیس گرفته ها ،شرافت فروخته ها در هرلباسی آماده به رساندن آن ها باشند! مرگ برای همه هست !خوشا ..🌷 ... 📚حاج قاسم ... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🎙سلسله خاطرات مردمی از قیام و کشتار مسجد گوهرشاد! ✖️روزهایی که مادرم مرا به مسجد گوهرشاد می برد
💔 🎙سلسله خاطرات مردمی از قیام و کشتار مسجد گوهرشاد! ✖️دادگاه نظامی، پدرم را به اعدام و بعد به ۳سال زندان محکوم کرد... 🗓 ۲۱ تیر ماه، سالروز قیام مردم و روحانیون در علیه قانون اجباری رضاخانی و کشتار مردم به دستور رضاماکسیم ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#فـنـجــانـے_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_51 نمیدانم چقدر گذشت که آرام شدم و هم خوابه یِ خواب. که سکوت ناگها
مکث کرد (میگم.. اما الان نه.. فعلا نمیتونم چیزی بگم..) خواست از اتاق خارج شود که جلویش را گرفتم (شک ندارم تو همون دوستِ ایرانیِ یان هستی.. اما نمیتونم بفهمم چه ارتباطی میتونی با عثمان و یان داشته باشی..؟؟ احتمالا با دانیال هم در ارتباطی نه..؟ درست میگم؟ حتما اون خواسته تا منو با خودت به سوریه و عراق ببری و اِلا هیچ دیوونه ایی این همه وقت واسه هدیه کردنِ یه دخترِ دمِ مرگ به رفقایِ داعشیش نمیذاره.. منو ببین.. هوووووی.. روی زمین دنبال چی میگردی که چشم از گلای قالی برنمیداری..) میتوانستم خشم را در سرخی صوتش ببینم (من عاشق دانیالم.. دانیااااال.. برادر خودم.. نه شوهر صوفی.. نه رفیق وحشی تو.. برادرم مرده.. یعنی کشتنش.. یه مسلمونِ خفاش صفت، خونشو مکید..) انگشت اشاره ام را روی سینه اش فشار دادم. به سرعت خودش را عقب کشید (توئه عوضی.. اون مسلمونی.. تو کشتیش.. من، با تو هیچ جا نمیام.. من جهنم رو به بهشتِ پر از مسلمون ترجیح میدم.. اینجا واسه رفقای کثیفت، هرزه پیدا نمیشه. پس گورتو گم کن..) دو دست مشت شده اش نظرم را جلب کرد. او که خویِ وحشی گری در بافت وجودی اش خانه کرده بود، پس چرا حمله نمیکرد (من بهتون قول دادم که اتفاقی براتون نیوفته، تا پای جوونمم رو حرفم هستم.) و به سرعت اتاق را ترک کرد.. چقدر دلم هوایِ چند بیت از کتاب خدا را با صدایِ این جوان کرده بود. کاش میماند و میخواند. بعد از آن هر روز با مقداری خرید به خانه مان میآمد و با توجه خاصی داروهایم را تهیه میکرد. بدون آنکه جمله ایی بین مان رد و بدل شود، حتی وقتی که برای معاینه مرا نزد پزشک میبرد و با وسواسی عجیب جویایِ شرایط جسمی ام از دکتر میشد. و فقط وقتی درد و تهوع امانم را میبرد با آرامشی خاص، برایم قرآن میخواند. این جوان نمیتوانست بد باشد.. او زیادی خوب بود در این مدت  مدام با یان و عثمان تماس میگرفتم اما با خاموشیِ گوشیشان هیچ پاسخی از آنها دریافت نمیکردم. نمیدانستم دقیقا چه اتفاقی در حالِ وقوع است و این نگرانی و کلافه گیم را بیشتر و بیشتر میکرد. آنروز خسته و درمانده با تنی رنجور تصمیم به قدم زدن گرفتم.. لباسهایِ به زور اسلامی ام را به تن کردم و به سمت در رفتم. به محض باز شدنِ در با حسام رو به رو شدم. با جدیت پرسید که به کجا میروم و من با عصبانت پاسخ دادم که ربطی به او ندارد. اما جریان همینجا پایان نیافت. اون با اخمی در هم کشیده گفت که بدون هماهنگی با او از خانه بیرون نروم و من که دلیل این حرفش را نمیفهمیدم با لجبازی تمام رو به رویش ایستادم. و از خانه خارج شدم. ↩️ ... : زهرا اسعد بلند دوست ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
#فنجـانی_چـاے_بـا_خـدا #قسمت_52 مکث کرد (میگم.. اما الان نه.. فعلا نمیتونم چیزی بگم..) خواست از ات
آسمان ابری بود و چکیدنِ نم نمِ باران رویِ صورتم. از فرطِ درد و تهوع، تک تک سلولهایِ بدنم خستگی را فریاد میزد و پاهایم هوسِ قدم زدن،ا داشت. ینجا ایران بود. بدون رودخانه، میله های سرد، عطر قهوه و محبتهایِ عثمانِ همیشه نگران. اینجا فقط عطر چای بود و نان گرم، و حسامی که نگرانی اش خلاصه میشد در برقِ چشمان به زمین دوخته اش و محبتی که در آوازه قرآنش، گوشواره میشد به گوشهایم. دیگر از او نمیترسیدم اما احساس امنیتی هم نبود، فقط میدانستم که حسام نمیتواند بد باشد. به قصد بیرون رفتن، در را باز کردم که حسام مقابلم ظاهر شد. با همان صورت آرام و مهربان (جایی تشریف میبرین سارا خانوم)؟ ابرو گره زدم (فکر نکنم به شما مربوط باشه.. اینجا خونه ی منه و اینکه چرا مدام انجا پلاسید، سر درنمیارم). زبانی به لبهایش کشید (هر جا خواستید تشریف ببرید من در خدمتتونم. به صلاح نیست تنها برید. چون مسیرها رو بلد نیستید و حالِ جسمی خوبی هم ندارید) برزخ شدم (صلاحمو خودم بهتر از تو میدونم. از جلوی راهم برو کنار.) از جایش تکان نخورد. عصبی شدم. با دست یک ضربه به سینه اش زدم که ماننده برق کنار رفت و از حماقتِ مسلمانان در ارتباط با زنانِ به قول  خودشان نامحرم خنده ام گرفت. قدمی به خروج نزدیک شده بودم که به سرعت مانتوام را کشید. چنان قوی و پر قدرت که نتواستم مقاومت کنم و تا نزدیکِ حوضِ وسط حیات به دنبالش کشیده شدم. به محض ایستادن به سمتش برگشتم و سیلیِ محکم به صورتش زدم. صدای ساییده شدنِ دندانهایش را میشنیدم، اما چیزی نگفت و من هر چه بد و بیراه در چنته داشتم حواله اش کردم و او در سکوت فقط گوش داد. بعد از چند ثانیه سرش را بالا آورد (حالا آروم شدین؟ میتونیم حرف بزنیم؟) شک نداشتم که دیوانگی اش حتمی ست. (اگه عصبانی نمیشین باید بگم تا مدتی بدون من نباید برید بیرون از منزل. بیرون از این خونه براتون امن نیست) معده ام درد میکرد (چرا امن نیست؟ هان؟ تا کی باید صبر کنم؟ اصلا من میخوام برگردم آلمان) دستی به جایِ سیلی روی صورتش کشید (فعلا امکان برگشتن هم وجود نداره. فقط باید کمی تحمل کنید. به زودی همه چی روشن میشه. سلامت شما خیلی واسم مهمه.) سری از روی عصبانیت تکان دادم و بی توجه به حسام و حرفهایش به سمت در رفتم که کیفم را محکم در مشتش گرفت و با صدایی نرم جمله ایی را زمزمه کرد (دانیال نگرانتونه) ایستادم (چرا درست حرف نمیزنی؟ داری دیوونم میکنی؟ اون قصابی که صوفی ازش تعریف میکرد چطور میتونه نگران خواهرش باشه؟) به معده ام چنگ زدم و او پروین را برای کمک به من صدا زد. هیچ کدام از پازلها کنار هم قرار نمیگرفت. اینجا چه خبر بود؟ هر روز حالم بدتر از روز قبل میشد و حسام نگرانتر از همیشه سلامتیم را کنترل میکرد و هر وقت درد، امانم را میبرید؛ میانِ چهارچوبِ درِ اتاقم مینشست و برایم قرآن میخواند. خدایِ مسلمان، خودش هیچ اما کلامش مسکنی بی رقیب بود و حسام مردی که در عین تنفر حسِ خوبی به او داشتم. و بالاخره بدیِ حالم باعث شد که به تشخیص پزشک، چند روزی در بیمارستان بستری شوم. آن چند روز به مراقبتِ لحظه به لحظه ی حسام از من گذشت. تمام وقتش را پشت در اتاق میگذراند و وقتی درد مچاله ام میکرد با صدایِ قرآنش، آرامش رابه من هدیه میداد.  گاهی نگرانیش انقدر زیاد میشد که نمازش را در گوشه ایی از اتاقم میخواند و من تماشایش میکردم، با حسی پر از خنکی… خدای مسلمانان نمازش هم تله بود برایِ عادت کردن به خدایی اش دیگر نه امیدی به زندگی داشتم، نه زنده ماندن. نیمه های شب یک پرستار وارد اتاق شد. حسام بیرون از اتاقِ رویِ صندلی کنارِ در خوابش برده بود. پرستار بعد از تزریق چند دارو در سِرُم، با احتیاط جعبه ایی کوچک را به طرف من گرفت و با صدایی آرام گفت که مالِ من است، سپس با عجله اتاق را ترک کرد. جعبه را باز کردم یک گوشی کوچک در آن بود. ترسیدم. این راچه کسی فرستاده بود؟ خواستم از تخت پایین بیایم و جریان را به حسام بگویم که چراغِ گوشی، روشن شد. جواب دادم. صدایی آشنایی سلام گفت. (سارا! منم، صوفی.. سعی کن حرف نزنی.. ممکنه اون سگ نگهبانت بیدار شه) حسام را میگفت؟ او مگر ما را میدید؟ (من ایرانم. پیداش کردم. دانیالو پیدا کردم. اون ایرانه.) درباره ی برادر من حرف میزد؟ مجالِ فکر کردن نداد (سارا! همه چی با اون چیزی که من دیدم وتو شنیدی فرق داره. جریانش مفصله..الان فرصت واسه توضیح دادن نیست.. موبایل و تلفن خونه ات از طریق اون حسام عوضیو رفقاش کنترل میشه. تو فردا مرخص میشی. این گوشی رو یه جای مناسب قایم کن تا وقتی رفتی خونه بتونم باهات تماس بگیرم. فقط مراقب باش که کسی از جریان بویی نبره. بخصوص اون سگه نگهبانت. دانیال واسه دیدنت لحظه شماری میکنه. فعلا بای) اینجا چه خبر بود؟ صوفی چه میگفت؟ او و دانیال در ایران چه میکردند؟ منظورش از اینکه همه چیز با دیده های او و شنیده  ↩️ .
‏بعد از اینکه دیروز ‎ بسته اقتصادی خودش رو ارائه کرد امروز ‎ توی جلسه سران قوا گفته فرمانده اقتصادی من هستم! باشه ؛ فقط حواست باشه دلار شد 23 تومن فرمانده! *جعفر یوسفی*
💔 🌿اگه دوست داری دیگه ازهیچ کس محبت گدایی نکنی برو دَر خونه خُدا....❤️ باید با اهل آسمون رفیق بشی و اُنس بگیری تا قوی بشی.🕊 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 🌸✨حاج حسین یکتا: بچه‌ها! دلاتونُ تحویل ارباب بدید. دلتو بده به ارباب بگو فقط شب اول قبر سالم تحویلم بده! ☺️ چشماتون رو بذارید برای خوشگل خوشگلا یوسف زهرا. چشماتون رو بذارید برای خدا...😘😘 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 چند روز دیگه حکم میاد میزنه که نگیره بمیره بعد ما ماسک نمیزنیم😐 😷 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 زلال عطر رضا می‌وزد ز جانب طوس هوا هوای زیارت، زیارت مخصوص 🍀امروز 23 ذی القعده روز زیارت مخصوص امام رضا علیه السلام از دور و نزدیک می باشد. سید بن طاووس در ذیل اعمال روز ۲۳ ذی القعده چنین می نویسد: در بعضی از کتاب‌های علمای غیر عرب دیده ام که زیارت امام رضا علیه السلام در روز ۲۳ ذی القعده، از نزدیک یا دور، به وسیله یکی از زیارات معروف یا آنچه که شبیه زیارت است، مستحب است. در روایتی، امام رضا علیه السلام در این روز به شهادت رسیده اند. از این رو زیارت امام، ثواب ویژه‌ای دارد. پس امروز هر کجا هستید حتما یک ارتباط روحی و معنوی با امام رضا(علیه السلام) برقرار کنید و حضرت را زیارت کنید حتی با خواندن صلوات خاص آن حضرت: اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِّ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلَاةً كَثِيرَةً نَامِيَةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ. 🌹امروز در روز ۲۳ ذی القعده ؛ روز زیارتی مخصوص امام رضا علیه السلام شما به زیارت مجازی امام رئوف دعوتید... 👇👇👇 https://tv.razavi.ir/VR/2/#s=pano11246 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 مادر شهیدان می گفت: پدر شهدا، کشاورز و باغبان بود؛ گندم، جو، سیب‌زمینی آلوچه و ... می‌کاشت. من
💔 در این تصویر خانواده‌ای هرمزی را مشاهده می‌کنید که 👈۹ شهید 👈۲ جانباز و 👈یک رزمنده را تقدیم اسلام و انقلاب کرده و 👈آخرین شهید هم مادر خانواده است که در کشتار خونین مکه در برائت از مشرکین به شهادت رسیده‌اند تصویر گویاست...اگر مسئولین لیبرال و دل‌داده‌ی غرب، ایران را ویران نکنند، آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند چون ایران از این قهرمان‌ها کم ندارد... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🎙سلسله خاطرات مردمی از قیام و کشتار مسجد گوهرشاد! ✖️دادگاه نظامی، پدرم را به اعدام و بعد به ۳سا
💔 🎙سلسله خاطرات مردمی از قیام و کشتار مسجد گوهرشاد! ✖️پیرمرد میگفت خاطرات تلخ کشتار گوهرشاد را تا زمانی که من را در قبر بگذارند، یادم می ماند... 🗓 ۲۱ تیر ماه، سالروز قیام مردم و روحانیون در علیه قانون اجباری رضاخانی و کشتار مردم به دستور رضاماکسیم ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 برای ما بهشت دیده‌ها : جهنم آنجاست که تو نباشی ! 🌟 تمام بهشت سهمِ دیگران ... کنجِ صحن سقاخانه و چشمان تو ما را بس! | چهارشنبه ۲۳ ذیقعده ؛ روز زیارتی علیه السلام | ... 💕 @aah3noghte💕
💔 گاهی هم که نه... بیشتر وقتا بشینی چتایی که باهاش داشتی رو بخونی و هزار بار تو دلت قربون صدقه ش بری... صدای گفتنش بپیچه تو گوشِ ـت و تو یه دل سیر... بباری💔 📸به وقت چت خواهر برادری با خواهر مکرمه شون و شارژ خواستن😬 💔 ... 💞 @aah3noghte💞 ...
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی برای ما بهشت دیده‌ها : جهنم آنجاست که تو نباشی ! 🌟 تمام بهشت سهمِ دیگران ... کنج
‏دلم ناکجاآبادی می‌خواهد که درخت‌ها و دشت‌ها به سویش می‌گریزند... از پشت پنجره‌ی قطار تهران_مشهد
💔 شاید تمام شوق شهدا به در کنارِ بودن است... و مگر نه اینکه او را نامیده اند... و چه محشر هول ناکی باشد قیامت کبری برای ما های کوچه پس کوچه های پر پیچ و خم دنیا و چه محشر دلرُبائی باشد برای تمامِ های راه حسین علیه السلام، گرداگرد شمع وجود حضرتش... تصورش هم زیباست... همانقدر که زیباست تصورش، دلت را هم مےلرزاند اینکه مےتوانی خودت را به قافله سال ۶۱ هجری برسانی اما با گناه.... ... از راه دراز از آرزوهای بیشمار از سختی راه و قِلّت توشه... نه... اگر شهید نشویم خواهیم مُرد و اگر بمیریم، فاصله ما با چقدر خواهد بود؟...😔 💔 ... 💞 @aah3noghte💞 😉
💔 💞 ... بگذار اگر کسی همـ نشدیم، هیچی همـ نشدیم، در راه تـو باشـد! بگذار بگـویند به سمٺ خدا رفت ولۍ هیچۍ نشد!.. :) ولی آدممون کن آخدا😔... ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 #سردار_بی_مرز خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) #قسمت_سوم #فرمانده گردان بود و مجروح.از سینه تاشکم ج
💔 خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی) قسمت چهارم جنوب ایران🇮🇷 دهه شصت های نبرد. عملیات کار سخت شده بود و به دلیل نرسیدن رزمندگان به بعضی از اهداف، وضعیت مساعد نبود! صدام‌ با کمک آمریکا و...تجهیزات زیادی ریخته بود و... فرمانده کل سپاه در جمع فرماندهان قرار گاه کربلا وضعیت جبهه ها را بررسی می کرد، اما...آخر کار گفت: "چراغ ها را خاموش میکنیم ، هر کدام از شما نمیتواند بماند، برود." اولین فرمانده ای که برای لبیک به امام وتجدید عهدش با خدا شروع به صحبت کرد؛ بود. جوان بیست وچندساله میدان. 👈اولین ها پربرکت ترین ها هستند. اولین کسی که ایمان اورد به رسول خدا... علی بن ابی طالب! اولین زن عرصه اسلام... خدیجه! اولین علمدار بی دست وسر... ابوالفضل العباس! اولین ها، پرهمت ترین ها هستند، مستحکمند درانجام کارشان، بهترین تصمیم را در بهترین زمان میگیرند. اندیشمندانه پا در راه می گذارند و صبورانه تا آخر می مانند. من دنبال اولینِ زندگی ام هستم‌. اولین عهدی که با امامم ببندم بر ترک گناه و عزم و اراده ای که راهیم کند تا...کربلا... تا ! ... 📚حاج قاسم ... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 📸 تصویر ۱۲۰ پزشک، پرستار و‌ کادر درمان قربانی ✍شاید تلنگری شود برای وجدان های خفته‼️‼️ 😷 کوچکترین کاری که می‌تونیم برای جلوگیری از ادامه این روند بکنیم اینه که ماسک بزنیم. 😷 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 🎙سلسله خاطرات مردمی از قیام و کشتار مسجد گوهرشاد! ✖️پیرمرد میگفت خاطرات تلخ کشتار گوهرشاد را تا
💔 🎙سلسله خاطرات مردمی از قیام و کشتار مسجد گوهرشاد! ✖️مامورین انگشت، دست و پاهای قطع شده همه را جمع کردند، بردند و در چاله ای دفن کردند.... 🗓 ۲۱ تیر ماه، سالروز قیام مردم و روحانیون در علیه قانون اجباری رضاخانی و کشتار مردم به دستور رضاماکسیم ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دیشب ایران در آرامش‌ خواب بود ولی بچه‌های سپاه در مریوان با تروریست‌ها درگیر بودن که منجر به شهادت دو فرزند ایران شد 💔 جمال کرمی مسئول پایگاه بسیج هورامان و محمد کرمی دیشب شهید شدند تا امنیت کشور به خطر نیفتد... چند ماه دیگه که قاتلین این شهدا رو گرفتیم تعجیب نکنید اگه هشتگ اعدام نکنید زدند! ... 💞 @aah3noghte 💞
💔 به مردم بگویید پشتوانه‌ی این است!! بعد از جنگ، در حال تفحص در منطقه‌ی کردستان عراق بودیم که به‌ طرز غیرعادی جنازه‌ی شهیدی را پیدا کردیم. از جیب شهید، یک کیف پلاستیکی در آوردم. داخل کیف، وصیت‌نامه قرار داشت که کاملا سالم بود و این چیز عجیبی بود. در وصیت‌نامه نوشته بود: من سیدحسن بچه‌ی تهران و از لشکر حضرت رسول(ص) هستم... پدر و مادر عزیزم! . اهل بیت، شهدا را دعوت می‌کنند☝️... پدر و مادر عزیزم! من در شب حمله یعنی فردا شب به شهادت می‌رسم. جنازه‌ام هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز در منطقه می‌ماند. بعد از این مدت، جنازه‌ی من پیدا می‌شود. زمانی که جنازه‌ی من پیدا می‌شود، در بین شما نیست. این اسراری است که و من به شما می‌گویم. به مردم دلداری بدهید. به آن‌ها روحیه بدهید و بگویید که (عج) پشتوانه‌ی این انقلاب است. بگویید که . بگویید که . بعد از خواندن وصیت‌نامه درباره‌ی عملیاتی که لشکر حضرت رسول (ص) آن شب انجام داده بود تحقیق کردیم. دیدیم درست در همان تاریخ بوده و هشت سال و پنج ماه و ٢۵ روز از آن گذشته است. 📚 خاطرات ماندگار ص١٩٢ تا ١٩۵(راوی حاج حسین کاجی) ... 💞 @aah3noghte💞