eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 بسم الله الرحمن الرحیم 🌷 از چند پلهٔ سنگی پایین رفتم. فقط همین. و در کمتر از یک ماه ، ماجرایی را از سر گذراندم که زندگی ام رو زیر و رو کرد . گاهی فکر میکنم شاید آن ماجرا را به خواب دیده ام یا هنوز خوابم و وقتی بیدار شدم می بینم که رویایی بیش نبوده. اسمی جز معجزه نمیتوانم روی آن بگذارم. گاهی واقعیت آن قدر عجیب و باور نکردنی است که آدم را گیج می‌کند. وقتی برمی‌گردم و به گذشته ام فکر می‌کنم ، پایین رفتن از چند پله را سر آغاز آن ماجرای شگفت انگیز می‌بینم. پدر بزرگم می‌گوید :« بله ، ماجرای عجیبی بود ، اما باید باورش کرد. زندگی ، آسمان و زمین هم آن قدر عجیبند که گاهی شبیه یک خواب شیرین به نظر می‌آیند. آفریدگارِ هستی را که باور کردی ، ایمان خواهی داشت که هرکاری از دست او برمی‌آید.» همه چیز از یک تصمیم به ظاهر بی‌اهمیت شروع شد. نمی‌دانم چه شد که پدربزرگ این تصمیم را گرفت. ناگهان آمد و گفت:«هاشم! باید با من بیایی پایین.» و من ناچار با او رفتم پایین. بعد از آن بود که فهمیدم چطور پیش آمدی کوچک می‌تواند مسیر زندگی انسان را تغییر دهد. خدای مهربان ، زیبایی فراوانی به من داده بود. پدربزرگ که خودش هنوز از زیبایی بهره‌ای دارد ، گاهی می‌گفت :« تو باید در مغازه ، کنارم بنشینی و در راه انداختن مشتری‌ها کمک کارم باشی ؛ نه آن که در کارگاه وقت گذرانی کنی.» می‌گفت :« من دیگر ناتوان و کُندذهن شده ام. تو باید کارها را به دست بگیری تا مطمئن شوم بعد از من عهدهٔ ادارهٔ کارگاه و مغازه برمی‌آیی.» در جوابش می‌گفتم :« اجازه بده زرگری را طوری یاد بگیرم که دست کم در شهرحلّه ، کسی به استادی من نباشد. اگر در کارم مهارت کامل نداشته باشم ، شاگردان و مشتری‌ها روی حرفم حسابی باز نمی‌کنند.» 🍂 ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بسم الله الرحمن الرحیم #رویای_نیمه_شب #قسمت_اول 🌷 از چند پلهٔ سنگی پایین رفتم. فقط همین. و
💔 با تحسین به طرح و ساخته‌هایم نگاه می‌کرد و می‌گفت :« تو همین حالا هم استادی و خبر نداری.» می‌گفتم :« نمی‌خواهم برای ثروت و موقعیت شما به من احترام بگذارند. آرزویم این است که همهٔ مردم حلّه و عراق ، غبطهٔ شما رو بخورند و بگویند : این ابونعیم عجب نوه‌ای تربیت کرده!» به حرف‌هایم می‌خندید و در آغوشم می‌کشید. گاهی هم آه می‌کشید ، اشک در چشمانش حلقه می‌زد و می‌گفت :« وقتی پدر‌ِ خدابیامرزت در جوانی از دنیا رفت ، دیگر فکر نمی‌کردم امیدی به زندگی داشته باشم. خدا مرا ببخشد! چقدر کفر می‌گفتم و از خدا گله و شکایت می‌کردم! کسب و کار را به شاگردان سپرده بودم و توی مغازه و کارگاه ، بند نمی‌شدم. بیشتر وقتم را در حمام ‹ابوراجح› می‌گذراندم. اگر دل‌داری‌های ابوراجح نبود ، کسب و کار از دستم رفته بود و دق کرده بودم. او مرا با خود به نماز جماعت و جمعه می‌برد. در جشن‌هایی مثل عیدقربان و فطر و میلادپیامبر(صل الله علیه و آله) شرکتم می‌داد تا حالم بهتر شود. در همان ایام مادرت با اصرار پدرش ، دوباره ازدواج کرد و به کوفه رفت‌. شوهر بی‌مروتش حاضر نشد تو را بپذیرد. سرپرستی تو را که چهار ساله بودی به من سپردند. نگه‌داری از یک بچهٔ کوچک که پدر و مادری نداشت ، برایم سخت بود. ‹اُمّ‌حباب› برایت مادری کرد. من هم از فکر و خیال بیرون آمدم و به تو مشغول شدم. خدا را شکر! انگار دوباره پدرت را به من داده‌اند.» با آن که این قصه را بارها از او شنیده بودم ، باز گوش می‌دادم. ابوراجح می‌گفت :« هاشم ، تنها یادگار فرزند توست. سعی کن او را به ثمر برسانیم.» می‌گفت :« از پیشانی نوه‌ات می‌خوانم که آنچه را از پدرش امید داشتی ، در او خواهی دید.» ابوراجح را دوست داشتم. صاحب حمام‌ بزرگ و زیبای شهرحلّه بود. از همان خردسالی هروقت پدربزرگ مرا به مغازه می‌برد ، به حمام می‌رفتم تا ابوراجح را ببینم و با ماهی‌های قرمزی که در حوض وسط رخت‌کن بود ، بازی کنم. بعدها او دختر کوچولویش ‹ریحانه› را گه گاه با خود به حمام می‌آورد. دست ریحانه را می‌گرفتم و با هم در بازار و کاروان‌سراها پرسه می‌زدیم و گشت و گذار می‌کردیم. 🍂ادامه دارد... ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_دوم با تحسین به طرح و ساخته‌هایم نگاه می‌کرد و می‌گفت :« تو همین حالا ه
💔 🍁 ریحانه که شش‌ساله شد ، دیگر ابوراجح او را به حمام نیاورد. از آن پس ، فقط گاهی او را می‌دیدم. با ظرفی غذا به مغازهٔ ما می‌آمد ، رویش را تنگ می‌گرفت و به من می‌گفت :« هاشم! برو این را به پدرم بده.» بعد هم زود می‌رفت. دوست نداشت به حمام مردانه برود. سال‌ها بود او را ندیده بودم. یک بار که پدربزرگ شاد و سرحال بود ، گفت :« هاشم! تو دیگر بزرگ شده‌ای. باید به فکر ازدواج باشی. می‌خواهم تا زنده‌ام ، دامادی‌ات را ببینم. اگر خدا عمری داد و بچه‌هایت را دیدم ، چه بهتر! بعد از آن دیگر هیچ آرزویی ندارم.» نمی‌دانم چرا در آن لحظه ، یک دفعه به یاد ریحانه افتادم. یک روز که پدربزرگم از حمام ابوراجح برگشته بود ، از پله‌های کارگاه بالا آمد و بدون مقدمه گفت :« حیف که این ابوراجح ، شیعه است ، وگرنه دخترش ریحانه را برایت خواستگاری می‌کردم.» با شنیدن نام ریحانه ، قلبم به تپش افتاد. تعجب کردم. فکر نمی‌کردم هم‌بازی دورهٔ‌ کودکی ، حالا برایم مهم باشد. خودم را بی‌تفاوت نشان دادم و پرسیدم :« چی‌ شد به فکر ریحانه افتادید؟» روی چهارپایه‌ای نشست و با دستمال سفید و ابریشمی عرق از سر و رویش پاک کرد. –شنیده‌ام دخترش حافظ قرآن است و به زن‌ها قرآن و احکام یاد می‌دهد. چقدر خوب است که همسر آدم ، چنین کمالاتی داشته باشد! برخاست تا از پله‌ها پایین برود. دو سه قدمی رفت و پا سست کرد. دستش را به یکی از ستون‌های کارگاه تکیه داد و گفت :« این ابوراجح فقط دو عیب دارد و بزرگی گفته : در بزرگواری یک مرد همین بس که عیب‌هایش را بشود شمرد.» بارها این مطلب را گفته بود. پیش دستی کردم و گفتم :« می‌دانم. اول آن‌ که شیعه است و دوم این که چهرهٔ زیبایی ندارد.» –آفرین! همین دوتاست. اگر تمام ثروتم را نزدش امانت بگذارم ، اطمینان دارم سر سوزنی در آن خیانت نمی‌کند. اهل عبادت و مطالعه است. خوش اخلاق و خوش صحبت است. همیشه برای کمک آماده است ؛ اما افسوس همان‌طور که گفتی ، بهره‌ای از زیبایی ندارد و پیرو مذهبی دیگر است. هرچه باشد شیعه شیعه است و سنی سنی. این‌جا بود که... 🍂 ادامه دارد ... 💞 @aah3noghte💞
💔 شهید زرهرن سمت فرماندهی تخریب رو داشتند ایشون با دل و جون وظیفه اش رو به نحو احسن انجام میداد. زمان استراحتشون برای امداد و کمک رسانی به کمک مردم جنگ زده میرفت و زمان درگیری مستقیم با اینکه وظیفه ای نداشت مثل یک سرباز برای خانم زینب (س) در خط مقدم می جنگید. همرزم شهید می گفت با شجاعت تمام تلاشش این بود که تانک های تکفیری رو با آر پی جی بزند و یا ازشون تلفات بگیریم تا مجبور به عقب نشینی بشن و ساعتی بعد حین درگیریها هر دو تشنه بودیم. پایگاه 2 ما در محاصره تکفیریها افتاده بود. به مرتضی گفتم بریم جلوی ستادگردان آب بگیریم. مرتضی گفت: فرصت نیست و لحظاتی بعد تعدادی از همرزمان از ستاد گردان به سمت ما آمدند و به اتفاق آنها به سمت پایگاه 2 که در محاصره بود حرکت کردیم ما آب همراه نداشتیم. از زمان آغاز درگیریها ( 4-5 عصر 21فروردین)که ما رفتیم خط تا لحظه شهادت آقامرتضی ( 3-4صبح 22 فروردین) حدود 12 ساعت طول کشید، در این مدت تا وقتی که آقا مرتضی زخمی شدن و باهم بودیم و بعدش تا زمان شهادت هیچ آبی برای نوشیدن نبود؛ 😢یاد شهادتش با لب تشنه در دیار غربت افتادم 😔 انگار مقدر شده بود که اینگونه تشنه لب به دیدار مولایش امام حسین (ع) نائل شود. خوش به سعادتش خداوند بر علو درجاتش بیفزاید ان شاء الله. در شب درگیری ابتدا از ناحیه پهلو مورد اصابت ترکش قرار میگیرن با همون حال به نبرد ادامه میدن تا اینکه مورد اصابت رگبار قرار میگیرند و با لب تشنه به شهادت میرسند. "راوی:همسر شهید" 🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ✨هشت توصیه امام هشتم برای روزهای آخر شعبان اباصلت می‌گوید: در آخرین جمعه شعبان خدمت امام رضا علیه‌السلام رسیدم. فرمود: ای اباصلت، بیشترِ ماه شعبان سپری شده و امروز آخرین جمعه شعبان است، پس در روزهای باقیمانده کوتاهی‌های روزهای گذشته را جبران بکن و باید به آنچه برایت مهم است اقدام کنی: ۱. زیاد دعا کن. ۲. زیاد استغفار کن. ۳. زیاد قرآن تلاوت کن. ۴. از گناهانت به درگاه خدا توبه کن تا خالصانه به ماه خدا وارد شوی. ۵. هر امانتی که گردنت هست ادا کن. ۶. تمام کینه‌هایی که در دلت نسبت به مؤمنان داری، از دل بیرون کن. ۷. هر گناهی که به آن مبتلا هستی از آن دست بکش و تقوای خدا پیشه کن و در آشکار و پنهان بر خدا توکل کن... ۸. و در روزهای باقیمانده این ماه بسیار بگو: اللَّهُمَّ إِنْ لَمْ تَکُنْ غَفَرْتَ لَنَا فِیمَا مَضَی مِنْ شَعْبَانَ فَاغْفِرْ لَنَا فِیمَا بَقِیَ مِنْهُ... خداوندا اگر در روزهای گذشته شعبان ما را نیامرزیدی، پس در روزهای باقیمانده بیامرز... 📚 عیون اخبار الرضا علیه السلام ج۲ ص۵۱ / بحارالانوار ج ۹۴ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🤯🤯تصور من از #جوبایدن وقتی روحانی میگه ؟ هل لی من توبه؟ 😳😳😳 پ.ن؛ 😕 #کلیپ #آھ_اے_شھادت... #نس
💔 ‌ روحانی: آمریکا آمده توبه کند خدایا! خائن به خون سیدالشهدای مقاومت رو ذلیل کن که ما را در برابر خانواده شهدا شرمنده کرد... از توبه ی معاویه نگو؛ علی هنوز عزادار مالک اشتر است سردارسلیمانی ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بعضی وقتا شیطون میاد کنارِ گوشِت و وسوسه مےکنه: "تا جوونی از زندگےت لذت ببر"😈 اما تو حواسـت باشه! گناه تو را از دور میکنه‼️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فأعرض عنهم و توڪّل علی الله... بنده ے من... بقیه رو ول ڪن... مگه من نیستم؟ به من تڪیه ڪن... فقط رو من حساب ڪن... ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‌ به واقع آنکس که "من عرف نفسه فقد عرف ربه"را درست بفهمد، جمیع مسائل اصیل فلسفی و مطالب اصلی حکمت متعالیه و حقایق متین عرفانی را میتواند از آن استنباط کند، لذا معرفت نفس را مفتاح خزائن ملکوت فرموده اند. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 دل آزرده مـا را به نسیـمے بنـواز یعنـی: آن جـانِ ز تن رفته به تن باز رسان...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
💔 مِهر من گر که فِتد در دلِ تو می‌فهمم، شهد دیدار کجا، دوریِ از یار کجا؟!🌱 یک و ، برای سلامتی و تعجیل در فرج حضرت پدر به یاد حضرت باشیم🙏🏼🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 مِهر من گر که فِتد در دلِ تو می‌فهمم، شهد دیدار کجا، دوریِ از یار کجا؟!🌱 یک #آیت_الکرسی و #س
اَللَّهُمَّ اغْفِرْ لِيَ الذُّنُوبَ الَّتي تُحْرِمُنِیَ الْمهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف خــ💚ـــدایا ... ! گناهانی را که مرا از "مهدی علیه السلام محروم می‌کند ببخش!🤲
شهید شو 🌷
💔 #طنز_جبهه 🌸توزیع غذا عصر بود بالای دکل شهید غازی واقع در خسروآباد آبادان که مشرف به فاو بود مشغو
💔 🌸اذان نماز شب🤔 یڪبار سعید خیلے از بچہ‌ها کار کشید... فرمانده دستہ بود شب برایش جشن پتو گرفتند... حسابے کتکش زدند سعید هم نامردی نڪرد، بہ تلافے آن جشن پتو ، نیم‌ساعت قبل از وقت نماز صبح، اذان گفت... همہ بیدار شدند نماز خواندند!!! بعد از اذان صبح، فرمانده گروهان دید همہ بچہ‌ها خوابند... بیدارشان ڪرد وَ گفت: اذان گفتند چرا خوابیدید!؟😒 گفتند : ما خواندیم..!😌 گفت: الآن اذان گفتند، چطور نماز خواندید!؟ گفتند : سعید شاهدی اذان گفت! سعید هم گفت من برایِ نماز شب اذان گفتم نہ نماز صبح🤪 عکس،تزیینی است ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #امام_خامنه_ای در روز ١٢ فروردين ۵۸ روز رأی‌گیری برای جمهوری اسلامی در کدام شهر بودند؟ من البته
💔 درد دارد... زندگی در عصری که شعار مردمانش "ما اهل کوفه نیستیم" باشد اما طلحه و زبیرها در وسط میدان عربده کشی کنند و علی همچنان تنها بماند ❤️ ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 مےگفت شهـادت پایـان نیـست آغـاز است... شهـادت #تو آغازے بود ڪه به رفاقت ما ختم شد... رفاقت...
💔 مگر دروازه شهــــ🌷ـــادت بسته نشد؟ پس چطور شویم من و امثال من که سودای شهادت در سر داریم؟؟؟ چطور ممکن است دهه شصت، دهه جنگ را ندیده باشی و شهید بشوی؟؟ چطور ممکن است در این امنیت هوایی و زمینی به شهادت رسید؟؟؟ مےبینی؟؟؟ باز هم حرف آقایمان درست از آب درآمد هنوز هم مےتوان شهـــــــید شد حتی از معبری تنگ فقط همانطور که مقتدایمان فرمودند شبتون سرشار از یاد شهدا ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
🍃🌸🍃🌸 🍃🌸🍃 🍃🌸 🍃 #لات_های_بهشتی #شهید_مسیحی #قسمت٢ مسیحیان دو روز بعد با حکم دادستانی، به سراغ مسئول
🌷🍃🌷🍃🌷 🍃🌷🍃🌷 🌷🍃🌷 🍃🌷 🌷 ۳ به دوستم گفتم: "یک شهید هست که ماجرای عجیبی به وجود آورده". وقتی قضیه را شنید مشخصات شهید را به من داد ... با تعجب پرسیدم: "تو مشخصات او را از کجا مے دانی"؟؟ گفت: "کار خدا رو مے بینی؟؟ حدود ۲۰ سال راننده کامیون من بود و برای من کار مےکرد. چند سال قبل، در مورد اسلام تحقیق کرد و مسلمان شد. آناتولی مےخواند و مسائل دین را رعایت مےکرد".... متعجب بودم از اینکه خدا چقدر سریع مشکل مرا حل کرد... دوستم را با مسیحیانی که از تهران آمده بودند، رو به رو کردم و با حرف ها و دلایل او، آنها هم قبول کردند و رفتند. و بدین ترتیب پیکر در گلستان شهدا باقی ماند... اگر روزی به آمدید ،به قطعه شهدای کربلای ۴، قطعه ی پایین مزار ۳ ۱۱ بروید و این شهید غریب را زیارت کنید. مطمئن باشید غریب نوازےتان، نخواهد ماند... 📚... تا شهادت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی ص۶۵ ... 💞 @aah3noghte💞 ...
شهید شو 🌷
💔 #شکرگزاری 🙏 روز بیست و سوم (هوای اعجاز آفرینی که تنفس می کنی) کاملا امکان پذیر است که صبح زود
💔 🙏 روز بیست و سوم (هوای اعجاز آفرینی که تنفس می کنی) کاملا امکان پذیر است که صبح زود برای پیاده روی از خانه بیرون بیایی و آدمی متفاوت، سرمست و بانشاط به خانه برگردی ( مری ال چیس نویسنده و معلم ) اگر چندسال پیش کسی به من میگفت بابت هوایی که تنفس میکنم خدا را شکر میکنم خیال میکردم دیوانست،قابل درک نبود چرا باید بابت هوا شکرگزار بود اگر کمی به گفته نیوتن در مورد کیهان و منظومه شمسی و فاصله زمین تا خورشید و.... توجه کنیم تنظیم آنها بقدری حیاتی است که کوچکترین تغییری زندگی را ناممکن میکرد، پس اینطور بنظر می رسد که ما بی نقص سرجای خود قرار گرفته ایم، پس هیچ چیز تصادفی نیست، همه اینها برای بقای توست... ما بطور مرتب تنفس میکنیم و همیشه هوا برای تنفس ما موجود است، وقتی شکرگزاری را برای مواهب زندگیت شروع کنی بیشتر متوجه زیبایی های طبیعت خواهی شد.... ✅تمرین امروز لحظه ای به هوایی که تنفس میکنی توجه کن! پنج نفس آگاهانه بکش و گردش آن را در سراسر بدنت حس کن و لذت ببر، در هر عمل دم و بازدم بگو خدا شکرت بابت هوای معجزه آسایی که تنفس میکنم، اگه این عمل را بیرون از منزل انجام دهی بهتر است. در آموزه های کهن آمده اگر انسان به مرحله ای از شکرگزاری عمیق برسد که بتواند اعجاز هوا و تنفسش را دریابد شکرگزاری او به مرحله جدیدی از قدرت می رسد و او کیمیاگر واقعی خواهد شد و میتواند هر بخشی از زندگی اش را به طلا تبدیل کند... قدرت این تمرین را دست کم نگیرید و اصلا خیال نکنید تمرین ساده ایست، کسانی که از نعمت نفس کشیدن طبیعی محروم هستند بخوبی اهمیت آن را درک می کنند... ... 💕 @aah3noghte💕
4_351466914817507550.mp3
27.75M
این فایل صوتی مراقبه راز4فصل است که ازموثرترین مدیتیشن های گروهی است که درساعت11شب و 6صبح درکل ایران استفاده میشود وخیلی های ازش برای هدف هاشون نتیجه گرفتند.حتما ازش استفاده کن وشک نکن💯 ... 💕 @aah3noghte💕