eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
امــید هرڪسی به نیـازے و حـاجتے است امــید ما به رحـمت بےمنتهاے توست...💔 ... 💕 @aah3noghte💕
*سلام سلام😃* •⚘ امروز اول اردیبهشت ماه، تولد *شهید ابراهیم هادی* هست و میخوایم بهشون به همین مناسبت هدیه بدیم😍✌🏻 *•⚘بریم ببینیم هدیه‌ی ما چی می‌تونه باشه( نیت کن و لینک دلخواهتو باز کن🤗) :* 💫مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/c0iu4yq 💫مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/c2v6epm 💫مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/cwmr9ni 💫مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/c1xeq6z 💫مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/cedg6bv 💫مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/csccjkg 💫مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/csrxb0s 💫مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/czbpipm 💫مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/c7qj11s 💫مشاهده‌ی کارت پستال دیجیتال 👇 https://digipostal.ir/cjoa6ta •⚘ خب خب، حالا که هدیه‌تو دادی، معرفتت رو به شهید هادی عزیز نشون بده و این پیام رو نشر بده تا کلی هدیه دیگه واسه *🕊آقا ابراهیم🕊* جمع‌شه و تو ثوابش شریک باش😍✌🏻💫 ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #طنز_جبهه 🌸امتحانات بعد از داير شدن مجتمع هاي آموزشي رزمندگان در جبهه ، اوقات فراغت از جنگ را ب
💔 🌸راه قم بسته شد در جبهه كه بوديم ، گاهی خسته می‌شديم و به پايان مأموريت اميد داشتيم، اين‌كه مدتی نفس تازه كنيم و مجدداً عازم جبهه‌ها شويم.💪 اما بعضی اوقات ، پايان دوره‌ی خدمت، مصادف می‌شد با شروع عمليات. آن موقع آماده‌باش می‌دادند و همه‌ی مرخصی‌ها لغو می‌شد و در چنين شرايطی، بعضی از همشهری‌های ما می‌گفتند: «ديديد چه شد؟ آمديم كربلا را بگيريم، قدس را آزاد كنيم، راه قم خودمان هم بسته شد!»😐 ‌‌‌‌ ‌‌‌‌ ✍‌‌‌‌ ‌‌‌‌ابراهیم ریاض الحسینی.. جانباز۵۰درصد ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از شهید شو 🌷
Part08_علی از زبان علی.mp3
7.76M
💔 💚 💚 *اتمام حجت با مردم در موضوع خلافت و امامت *احتجاجات امیرالمومنین (ع) به امامت و خلافت خود *" إنّي النَّبَأُ العَظِيمُ ، و الصِّدِّيقُ الأكبَرُ ..." *نهایت بی یاوری! *صبری همچون خار در چشم و استخوان در گلو! ... 💕 @aah3noghte💕 حتما دانلود ڪنین👌
💔 خدای من! تو در کتاب مقدست فرمودی: "بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را"... و در شان خدایےات نیست که بگویی بخوانیمت اما عطا نکنی!!! مےخوانمَت! و امید بسیار بر بخشش تو دارم... پس مرا به اندازه آرزویم و امیدم به عفو و گذشتت، ببخش و به خاطر بدےها و گناهانم مرا مؤاخذه نکن... پ.ن برداشتی آزاد از دعای ... 💞 @aah3noghte💞
Shab20Ramazan1398[02].mp3
6.45M
💔 مناجات ای ماه درخشان، یا ساقی عطشان آبرویت شد تن مَشکی که دریده‌ست  
💔 اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ مَدَحْتُهُ بِلِسَانِی أَوْ أَضْمَرَهُ جِنَانِی أَوْ هَشَّتْ إِلَیْهِ نَفْسِی أَوْ أَتَیْتُهُ بِفِعَالِی أَوْ کَتَبْتُهُ بِیَدِی فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی ڪه آن را با زبانم تعریف کردم، یا در دل به فکر آن بودم، یا نفسم به آن مشتاق گشت، یا با ڪردارم آن را انجام دادم، یا با دستم آن را نوشتم؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان! استغفار هفتاد بندی امیرالمؤمنین علیه السلام
شهید شو 🌷
💔 اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ مَدَحْتُهُ بِلِسَانِی أَوْ أَضْمَرَهُ جِنَانِی أَوْ ه
فکر گنـاه بودم در هـر شب سیاهم من، هم گناه کردم هم گفتم از گناهـم نه شرم ڪردم از این نه توبه ڪردم از آن این بنده خطاڪار کِی میشود پشیــمان؟😔 یارب الهی العفو💔
2_5188332498001595650.mp3
8.5M
💔 🌟 پَرسه‌ای شاعرانه حوالی یک اسم از أسماء جوشن کبیر .... سحر نهم ؛ اسم شریف
شهید شو 🌷
💔 #سحر_هشتم هشت روز است سحر منتظر این هستند روز هشتم بنویسند ز تو شاعرها کاش امروز منم زائر مشهد
💔 اگر چه هر سحرم کل یوم عاشوراست همیشه روز نهم، روز شاه تاسوعاست ببین برای تو یک شهر حاجت آوردم ببین که ذکر همه شهر حضرت سقاست ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🔹قرارگاه حمزه سیدالشهدا: شب گذشته رزمندگان بومی شهرستان مریوان با عناصر ضدانقلاب درگیر شدند که ۲ نفر از رزمندگان به رسیدند. 🔹همچنین ۲ نفر از عناصر ضدانقلاب به هلاکت رسیدند و تعدادی از آنها زخمی شده و اعضای باقی مانده نیز با توجه به شرایط مرزی منطقه متواری شدند‌. ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 اگر سپاه نبود کشور هم نبود دوم اردیبهشت یادآور تدبیر حکیمانه امام خمینی (ره) در تأسیس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. روزی در نبرد با داعش برای اسلام پا به میدان گذاشتند و شهیدان راه عشق شدند و امروز سپاه همواره کارآمدی خود را درعرصه‌ های پیشرفت‌های دفاعی، اقتصادی و اجتماعی به شایستگی نشان داده تا پایه‌های اقتدار ملت ایران را تقویت و در مسیر اعتلای نظام اسلامی گام بردارد. ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_بقره (۱۷۰) وَ إِذا قِيلَ لَهُمُ اتَّبِعُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا
✨﷽✨ (۱۷۱) وَ مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا كَمَثَلِ الَّذِي يَنْعِقُ بِما لا يَسْمَعُ إِلَّا دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ‌ و مَثل كافران، چنان است كه كسى به حيوانى كه جز صدايى (از نزديك) ويا ندايى (از دور) نمى‌شنود بانگ زند، اينان كران، لالان و كورانند و از اينروست كه نمى‌انديشند. ✅ نکته ها «دعا» به معناى خواندن از نزديك و «نداء» براى خواندن از راه دور است. در اين آيه دو تشبيه است: يكى تشبيه دعوت كننده‌ى حقّ، به چوپان. و ديگرى تشبيه كافران، به حيواناتى كه از كلام چوپان چيزى جز فرياد نمى‌فهمند. يعنى اى پيامبر! مثال تو در دعوت اين قومِ بى‌ايمان به سوى حقّ و شكستن سدهاى تقليد كوركورانه، همچون كسى است كه گوسفندان و حيوانات را براى نجات از خطر صدا مى‌زند و آنها اين پيام را درك نمى‌كنند. زيرا چشم و گوش دل آنها بسته شده و در واقع كرو لال و نابينا هستند. 🔊 پیام ها - ارزش چشم و گوش و زبان، به آن است كه مقدّمه‌ى تعقّل باشد، و گرنه حيوانات نيز چشم و گوش دارند. «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ» - راه شناخت، پرسيدن، گوش كردن و ديدن همراه با تفكّر است. «صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ» - اشخاص بى‌تفاوت در برابر دعوت حقّ، پنج صفت تحقيرآميز دارند: مثل حيوانند، كورند، كرند، لالند و بى‌عقلند. «مَثَلُ الَّذِينَ كَفَرُوا ... فَهُمْ لا يَعْقِلُونَ» ... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
💔 ...🌹🕊یکی از دوستان می‌گفت پیرمردی در مراسم خیلی بی‌تابی می‌کرد. دوستی پرسید: ببخشید پدرجان شما  چیکاره آقای طاهری هستی؟  گفتش کاره ای نیستم چند وقت پیش اومده بود دم در خانه ما در زده بود. دیدم این آقاست به من گفت پسرت خونه است.  گفتم :بله  گفتش: میشه صداش کنید.  گفتم: این دیگه چی میخواد در خونه ما؟ بچم با سروکار نداره بچه ما که .  به پسرم گفتم: بابا برو دم در!  یکی کارت داره.  پسرم که اومد. پریدن تو بغل هم قبل از خداحافظی یه هدیه هم داد به پسر من و رفت. به پسرم گفتم :بابا ایشونو می‌شناختی گفت: نه بابا، چند روز پیش داشتم تو خیابون می‌رفتم ایشون با عبور کرد آب زیر ریخت رو ، من یه دادی زدم و ناسزایی گفتم ، ایشون ایستاد اومد پایین . بابا نیم ساعت از من داشت عذرخواهی می‌کرد. «پسرم منو ببخش؛ پسرم من حواسم نبود»  دیگه نگفت من ، اصلا  نصف اینور نمی‌بینم. بعد از عذرخواهی گفت: پسرم میشه آدرس خونتون رو به من بدی. با ترس و لرز دادم، الان اومده بود در خونه، برام یه هدیه  آورده . بخودم میگویم کاش ... ...🌹🕊شهید حاج سعیدها را میشد در این کشور در ذهن همه مان قلمه زد و تکثیر کرد، در بین همه بدور از هر لقب و ادعا مدعی حزب اللهی و مدعی روشنفکری، فقیر و غنی ... ایکاش، ایکاش» ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏اهل قسم نیستم ولی مجبورم، دلم می‌سوزد. خانم‌ها،آقایان! بشنوید! به حضرت زهرا(س) قسم اگر لطیف نباشید چیزی گیرتان نمی‌آید،خودتان را معطل نکنید. هی اوقات تلخی راه می‌اندازد، عصبانی میشود، بعد هم میخواهد بشود زبده العارفین؛ یک‌بار این قسم را خوردم که تا لطیف نشوید چیزی گیرتان نمی‌آید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #رویای_نیمه_شب #قسمت_سی_و_یک می دانستم نامش ((قنواء)) است. تمام جوانان حله این را میدانستند.
💔 *** اتاقم در طبقه دوم خانمان بود. آنجا را به سلیقه خودم آراسته بودم. چند تا از طراحی هایم، یادگاری هایی از پدرم و اشیای ظریفی که در سفر ها خریده بودم، به در و دیوار آویزان کرده بودم. همان جا می‌خوابیدم. تختم کناره پنجره بود و شب ها به آسمان نگاه میکردم تا به خواب میرفتم. پیش از آنکه ریحانه را در مغازه ببینم، احساس خوشبختی میکردم. خسته از کار روز، در بسترم دراز می کشیدم و راضی از زندگی بی دغدغه ام، خود را به سفرهایی که خواب برایم تدارک میدید، می سپردم. گاهی ساعتی پس از شام، پدربزرگ با دو پیاله جوشانده آرام بخش که ام حباب آماده می‌کرد به اتاقم می آمد. چند دقیقه ایی را به گفت و گو می گذراندیم. می‌گفتیم و می‌خندیدیم و برای آینده نقشه می کشیدیم. آن شب هم مثل چند شب قبل، آرام و قرار نداشتم. تا دیر وقت خواب به چشم نیامد. از پنجره به حرکت آرام شاخه های نخل، زیر ابرهای تیره، چشم دوختم و تا سحر به آینده بی سرانجامم فکر کردم. هیچ راهی در مقابلم نمی‌دیدم. هر سو بن بست بود. بین من و ریحانه دیواری بود که هیچ دریچه ایی در آن باز نمیشد. بارها در دل ساکت و سنگین شب ،صحنه آمدن ریحانه و مادرش را به مغازه مرور کردم. می‌خواستم از معمای عشق سر در آورم. چه اتفاقی می افتاد که یک نگاه یا یک لبخند می‌توانست قلابی شود و انسانی آزاد را به دام اندازد؟ میان خواب و بیداری سعی می‌کردم بدانم چه چیزی از وجود ریحانه، مرا آن طور بهم ریخته بود؛ شبحی از چهره اش؟ نگاهش که لحظه ای به نگاهم تلاقی کرده بود؟ سکوت و وقارش؟ آهنگ صدایش؟ همه اینها؟ هیچکدامشان؟ همه ی اینها بود و هیچ کدامشان نبود. امیدوارم بودم پس از چند روز فراموشش کنم، ولی نتوانستم. مثل صیدی بودم ک هرچه بیشتر تلاش میکردم، بیشتر گرفتار حلقه های دام میشدم. گیج و ناامید در بسترم نشستم و چنگ در موهایم زدم. باید در ظلمتی که دوره ام کرده بود، راهی به روشنایی می گشودم. در آن بیچارگی، این تنها چاره بود؛ ولی چگونه؟ تصمیم گرفتم صبح فردا، سراغ ریحانه و مادش بروم و هرچه را در دل داشتم، به آنها بگویم. ساعتی بعد تصمیم گرفتم سراغ ابوراجح بروم و با فریاد بگویم: "آن مشتری که علاوه بر گوشواره، دل مرا هم با خود برد، دختر تو بود." وقتی فکر و خیالم پس از جستجوی کوره راهی، باز به بن بستی صخره مانند بر می‌خوردند، خود را روی بالش می انداختم و به خواب التماس میکردم بیاید و مرا با خود به سرزمین رویاها ببرد. در آن شب ها، خواب، خرگوشی گریزپا بود که هرچه سر در پی اش می گذاشتم، بیشتر از من می‌گریخت. دلم میخواست او را در خواب ببینم و بگویم: "تمام خاطره های گذشته ی ما با یک نگاه تو، در ذهن و دلم به رقص درامده اند". آرزو داشتم در خواب با او، کنار پل فرات قدم بزنم و درد دل کنم. در خواب هم ارامش نداشتم. او را می‌دیدم، اما همراه با مسرور که از من دور میشدند. شبی خواب دیدم مسرور گوشواره های ریحانه را کند و از بالای پل، میان رود انداخت. من که دزدانه مراقبشان بودم، در آب شیرجه رفتم تا گوشواره ها را پیدا کنم. بر بستر رود، پیدایشان کردم، ولی چنان بزرگ شده بودند که با زحمت توانستم آنها را از جا بکنم و به سطح آب بیاورم. به پل نگاه کردم. هیچ کس آنجا نبود. سنگینی گوشواره ها مرا به زیر آب میکشید. به پشت سر که نگاه کردم، ریحانه و مسرور را در قایقی پر از انگور دیدم. هرچه دست و پا میزدم و شنا کردم، قایق از من دورتر و دورتر میشد. صبح به کندی از پله ها پایین رفتم. پدر بزرگ در حیاط، روی تخت چوبی منتظرم نشسته بود. نزدیک که شدم، ایستاد. شانه هایم را گرفت و خیره نگاهم کرد. _ چی شده هاشم؟ چرا رنگ پریده و بیحالی ؟ چرا نیامدی صبحانه بخوری؟ گیج و منگ بودم. نمی‌توانستم روی پا بایستم. روی تخت نشستم. _ نمیدانم، دیشب بی خوابی به سرم زده بود. وقتی هم به خواب رفتم، باز خواب های پریشان دیدم. دیگر وقتی شب میشود، وحشت میکنم. _ بهتر است امروز در خانه بمانی و استراحت کنی. فردا باید به دارالحکومه بروی. با این حال و قیافه که نمی توانی بروی. خدمتکارمان را که پیرزن مهربانی بود صدا زد. _ ام حباب! _ ام حباب از آن طرف حیاط، سرش را از اتاقی بیرون آورد. _ بله ،آقا؟ _این بچه، مریض احوال است. امروز در خانه می ماند. باید حسابی تیمارش کنی. ظهر که آمدم،باید صحیح و سالم تحویلم بدهی. _ خیالتان راحت باشد آقا. رو کرد به من و گفت: "این حالت ها برایم آشناست. نگران کننده است. به ریحانه علاقه پیدا کردی. درست است؟ حدس زده بودم. حالا چه باید کرد؟ هیچ راه حلی برای ازدواج تو با او به فکرم نمی رسد. گرفتاریمان که یکی دوتا نیست!" نتوانستم جلوی تعجبم را بگیرم. _ چه میگویی پدر بزرگ؟ کنارم نشست و دست روی شانه ام گذاشت. _ تو انقدر خامی و انقدر ریحانه، ذهن و دلت را پر کرده که متوجه اطرافت نیستی! ادامه دارد ... 💕 @aah3noghte💕