eitaa logo
شهید شو 🌷
4.2هزار دنبال‌کننده
19.2هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 اگر خدا متاع وجود تو را خریدنی بیابد... هر کجا باشی در هر زمان تو را با برمیگزیند🥀 ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 🔰 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 🔰 📕رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت52 مطهره با آ
💔

🔰  🔰
📕رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم: 


یک چشمم به کاروانسراست و یک چشمم به جاده و ماشین مقابلمان.

می‌گویم: دعا کن این‌جا قرار نداشته باشن. اگه بین مردم باشن دستگیر کردنشون سخت می‌شه.

به پلیس‌راه می‌رسیم. صدای آشنایی را در بی‌سیم می‌شنوم:
- سلام عباس جان. ما توی پلیس‌راهیم، ون سبز تاکسی.

صدای میثم است، یکی از بچه‌های خوب عملیات. تعجب می‌کنم که چطور زودتر از ما رسیدند به این‌جا؛ اما حاج رسول است دیگر!
احتمالاً میثم خودش را با هلی‌کوپتر رسانده و بچه‌های عملیات شاهین‌شهر را هماهنگ کرده.

ون سبز را می‌بینم که جلوتر ایستاده است، کنار ساختمان پلیس‌راه. به میثم می‌گویم: سلام. دیدمت. مخلصیم.
- چاکرتم شدید.

می‌خندم به لحن داش‌مشتی‌اش. ون پشت سرمان می‌آید و پلیس‌راه را رد می‌کنیم.

سه چهارکیلومتر جلوتر، پراید مشکی متمایل می‌شود به سمت راست جاده و می‌پیچد به یکی از خروجی‌های کنار جاده.

نگاهی به نقشه می‌اندازم؛ کاروانسرای عباسی؛ همان که نمی‌خواستم! این‌جاست که باید گفت: اَکه هی!
*
- روشنش کرد! روشنش کرد عباس!

این را امید گفت. جلال موبایلی که داده بودم را روشن کرده بود. امید برگشت سمتم و گفت: خب حالا چکار می‌کنی؟

تلفن را برداشتم و گفتم: همون کاری که قرار بود بکنم!

تماس گرفتم. بوق اول که خورد، جواب داد و سلام هول‌زده‌ای کرد. من برعکس او با آرامش گفتم: سلام آقا جلال! احوال شما؟

یک نفس عمیق کشید. صدایش می‌لرزید: من...نمی‌دونم...کارم درسته یا نه...

- شک نکن نه تنها به نفع کشوره، به نفع خودتم هست. خب، حالا قبل از این که بگی چکار داشتی، بگو ببینم کسی که دور و برت نیست؟

- نه...

تکیه دادم به صندلی و با خودکار روی کاغذی که مقابلم بود بی‌هدف خط کشیدم:
- بگو. می‌شنوم.

باز هم نفس عمیق کشید. انگار سعی داشت خودش را آرام کند؛ اما از لرزش صدایش کم نمی‌شد. 

بریده‌بریده گفت:
- یه قرار تجهیز داریم...چندروز دیگه...

تکیه‌ام را از صندلی گرفتم:
- یعنی چی؟

- یعنی باید یه تیم رو تجهیز کنیم برای عملیات. تامین اسلحه‌ش با ماست.

با این که چنین چیزی را دور از انتظار نمی‌دانستم، باز هم از فکر حضور یک تیم تروریستی در قلب ایران تپش قلب گرفتم.

بعضی چیزها هست که نمی‌توان به آن‌ها عادت کرد؛ حتی اگر مامور امنیتی باشی و هر روز با آن مواجه بشوی.

یکی‌اش همین است که بفهمی یک عده گرگ وحشی دارند خودشان را آماده می‌کنند برای دریدن مردم بی‌گناه کشورت.

حس کردم گلویم خشک شده از نگرانی. می‌دانید، همیشه در موقعیت‌هایی باید خونسردی‌ات را حفظ کنی که حفظ خونسردی سخت‌ترین کار است.


...

...



💞 @aah3noghte💞

کپی فقط با ذکر نام نویسنده و آیدی ...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #قرار_دلتنگی😔 #اللهم_عجل_لوليك_الفرج یک #آیت_الکرسی و #سه_صلوات، برای سلامتی و تعجیل در فرج حض
این روز ها تلواسه ای بر دلمان نهاده که تو گویی دلمان نیشابوراست و بی خبری و فراق،صدای سم ستوران مغول؛ فکیف اصبر علی فراقک؟ : اضطراب،بی قراری،اندوه، ملالت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥 خاطره همسر شهید طهرانی مقدم از گریه های حاج قاسم هنگام سخنان رهبر انقلاب در منزل شهید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 امروز اصفهان مزار معروف به فاضل هندی زندگینامه جالبی دارند ، مثلاً مشهور هست که قبل از ۱۲ سالگی حدود ۸۰ تا کتاب نوشتند😢 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 سالروز شهادت پروانه های دمشق ... 💞 @aah3noghte💞