eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.6هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 ای در مصیبت، اشک تو پیوسته، العجل مکشوفه بر تو روضه ی سربسته، العجل این فاطمیه هم به ظهور تو دلخوشیم ای داغدار پهلوی بشکسته، العجل... ... 💞 @aah3noghte💞
فوری و مهم ▪️اینستاگرام را عزادار کنیم انتقام از اینستاگرام ⚠️ اگر تمام فعالان مجازی انقلاب در نرم افزار گوگل پلی به برنامه اینستاگرام پایین ترین امتیاز یعنی یک را بدهند این عمل باعث کاهش شدید امتیاز اینستاگرام در گوگل پلی شده و در پی آن ارزش سهام کمپانی فیسبوک (مالک اینستاگرام در بورس ریزش پیدا خواهد کرد و متعاقبا ضرر زیادی ‏برای سهام داران خواهد داشت 🔹 این ترفند برای اولین بار توسط کاربران فلسطینی در اعتراض به بایکوت یکی از فعالان اجتماعی فلسطینی انجام دادند و بلافاصله فیسبوک دست از خباثت برداشت و عذرخواهی کرد. 📱لینک اینستاگرام در گوگل پلی 🔻 https://play.google.com/store/apps/details?id=com.instagram.android ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 فقط کسی که مقتدایش #حسین_بن_علی ست می تواند چون او برای محبوب اربا اربا شود #نائب_الزیاره بودیم
💔 پرسیدم‌ لباس‌ پاسداری چه رنگی‌ست؟! سـبز؟ یا خاکی؟ خندید و گفت: این‌ لباس‌ها عادت کرده‌اند یا خونی باشند یا گِلی...💔 ✍ آنا ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ... توصیه اخلاقی از به علی نجیب‌زاده علی عزیز چهار چیز را فراموش نکن ۱- اخلاص، اخلاص، اخلاص. یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ۲- قلبت را از هر چیز غیر از او خالی کن و پر از محبت او و اهل‌بیت(ع) کن ۳- نماز شب توشه عجیبی است ۴- یاد دوستان شهید ولو به یک صلوات برادرت، دوستدارت سلیمانی ۹۱/۷/۲۱ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 انتشار برای نخستین بار روایت شنیده نشده از فراق مالک اشترعلی(ع) از زبان سردار سلیمانی حاج قاسم، به خدا قسم شهادت تو عالم معاویه رو خوشحال کرد و عالم علی رو ویران.... ... 💞 @aah3noghte💞
💔 فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَكُنْ مِنَ السَّاجِدِينَ پس [برای دفع دلتنگی] پروردگارت را همراه با سپاس و ستایش تسبیح گوی و از سجده کنان باش. سوره حجر، آیه ۹۸ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🤲🏻 تو می‌بینی، می‌شنوی، راه می‌روی پس بگو خدایا شکرت . . . ✨🌿 ... 💕 @aah3noghte💕
شهید شو 🌷
💔 پرسیدم‌ لباس‌ پاسداری چه رنگی‌ست؟! سـبز؟ یا خاکی؟ خندید و گفت: این‌ لباس‌ها عادت کرده‌اند یا خ
💔 ایم در کنار مزار مطهر آنکه گوش و چشم و دهانش به سوی ولی فقیه بود و جز برای اطاعت از فرمان ایشان راهی انتخاب نکرد او که در گفتن صادق بود ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
✨﷽✨ #تفسیر_کوتاه_آیات #سوره_آل‌عمران 152 وَلَقَدْ صَدَقَكُمُ اللَّهُ وَعْدَهُ إذْ تَحُسُّونَهُمْ ب
✨﷽✨ 153 إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى‏ أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِى أُخْريكُمْ فَأَثَبَكُمْ غَمّاً بِغَمٍّ لِّكَيْلَا تَحْزَنُواْ عَلَى‏ مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَآ أَصَبَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ ‏ ترجمه🔻 ↩️(به خاطر بیاورید) هنگامى كه (در جنگ احد به هنگام فرار، از كوه) بالا مى‏ رفتید و به هیچ كس توجّه نمى ‏كردید، (در حالى كه) پیامبر شما را از پشت سرتان فرا مى ‏خواند (كه به جاى خود برگردید). ♦️🍃 پس به سزاى آن، خداوند غمى بر غم‏هایتان افزود تا دیگر بر آنچه (از غنائم) از كفتان رفته یا (از آسیب و زخم) بر سرتان آمد، اندوه نخورید و (بدانید كه) خداوند به آنچه انجام مى‏ دهید، آگاه است. ─┅─═ঊঈ🌼ঊঈ═─┅─ نکته ها🔻تفسیرنور☀️ ↩️🍃درباره جمله ‏ى «فاثابكم غمّاً بغمّ» تفسیرهاى گوناگونى مطرح شد است از جمله: 1♦️🍃خداوند به لطف خود، غم پسندیدهى پیروزى كفّار بر مسلمانان را جایگزین غم ناپسندِ از دست دادن غنائم ساخت. 2♦️🍃 خداوند به سزاى غمى كه بر دل پیامبر وادار كردید، شما را دچار غم و اندوه فراوان كرد. 3♦️🍃 خداوند به سزاى فرار از جنگ و نافرمانى پیامبر، غم‏هاى فراوانى را یكى پس از دیگرى بر شما وارد كرد. 📚بر اساس روایات، تسلّط خالدبن ولید بر مسلمانان موجب افزایش اندوه آنان از شكست در جنگ احد گردید. ─┅─═ঊঈ🌼ঊঈ═─┅─ پيام ها ⚡️📨 1🍃نتیجه‏ ى سستى، اختلاف و عدم اطاعت از فرماندهى؛ فرار و سراسیمگى در جبهه‏ ى نبرد است. «حتّى اذا فشلتم و تنازعتم... اذتصعدون» 2🍃یاد نقاط ضعف، مایه‏ ى بهره ‏گیرى از تجربه ‏هاست. «اذ تصعدون» 3🍃هنگام خطر، انسان عادّى جز خودش به‏ فكر دیگرى نیست. «لاتلوون‏على‏ أحد» 4🍃 فریاد رهبر، در افراد ترسو وسست ایمان تأثیرگذار نیست. «والرسول یدعوكم» 5 🍃اظهار علاقه، در روز آسایش مهم نیست؛ همدلى و همراهى در روزهاى سختى نشانه‏ ى دوستى واقعى است. «والرسول یدعوكم...» 6🍃آنجا كه همه فرار مى ‏كنند، رهبر باید در صحنه بماند و فراریان را فرابخواند. «والرسول یدعوكم...» 7🍃یك لحظه غفلت و كوتاهى در انجام وظیفه، موجب هجوم ناگوارى‏ هاى پى‏ درپى مى‏ شود. «غمّاً بغمّ» 8 🍃 از ناگوارى‏ هاى گذشته درس بگیرید و دیگر بر از دست‏دادن اموال دنیا و یا چشیدن مصیبت‏ها، اندوه نخورید. «لكیلا تحزنوا على ما فاتكم و لا ما اصابكم» 🍃اللهم صل علی محمد و ال محمد وعجل فرجهم🍃 🌷🍃 أَلَا بِذِڪْرِ اللَّهِ تَطْمَئِـنُّ الْقُلُــوبُ ‌... 💕 @aah3noghte💕 وَقَالَ الرَّسُولُ: يَا رَبِّ إِنَّ قَوْمِي اتَّخَذُوا هَٰذَا الْقُرْآنَ مَهْجُورًا ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ [ ﺩﺭﻗﻴﺎﻣﺖ ] ﻣﻰﮔﻮﻳﺪ: ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺍ! ﻫﻤﺎﻧﺎ ﻗﻮم ﻣﻦ ﺍﻳﻦ ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺮﻭﻙ ﮔﺬﺍﺷﺘﻨﺪ!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 📺 میان برنامه ( ) ❌حواسمون باشه تو فضای مجازی چیو میخونیم و چیو بازنشر میکنیم! 📍ارسال خبر جعلی 📍بازنشر پستی که آبروی کسی رو توش بردن یا تمسخرش کردن 📍کپی کارهای بقیه بدون اجازه ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 سیدمرتضی رضاقدیری، بی‌سیم‌چی گردان کمیل پس از ۳۹سال برگشت. همان که لحظات آخر مقاومت در کانال فکه، در جواب التماس‌های حاج همت برای حرف زدن، پشت بی‌سیم گفته بود: بعثیا وارد کانال شدند دارند به‌ بچه‌ها تیرخلاص میزنند سلام ما را به امام برسان بگو حسین‌وار جنگیدیم و حسین‌وار شهید شدیم. بگو حسین‌وار جنگیدیم و حسین‌وار شهید شدیم. ✍آنها حسین وار زندگی کردند،حسین وار جنگیدن و حسین وار شهید شدند؛ خوشا به سعادتشان😭 ما چه کردیم، چقدر سعی کردیم شبیه آنها شویم وقتی شهید گونه زندگی کنی ،شهید میشوی. به خودمان به حرفهایمان به کارهایمان نگاهی بندازیم، حداقل کمی شبیه شعارهایمان هم نیستیم، فاصله با آنها در یک نیت خالص است و تمام. ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت105 ناگاه سو
💔

  
📕 رمان امنیتی  ⛔️

✍️ به قلم:  



صدای گفت و گوی سعد با مرد دوم بالا گرفته است. مرد اولی برمی‌گردد و به مرد و سعد نگاه می‌کند.

دستانش از دور گردنم شل می‌شود؛ بعد هم من را رها می‌کند و می‌رود به سمت سعد و دوستش.

ناخودآگاه با ولع تمام هوا را به سینه می‌کشم.
همه‌جا را تار می‌بینم. گلویم می‌سوزد و سرفه امانم را می‌برد.

خم می‌شوم روی سینه‌ام و سرفه می‌کنم.

حالا سعد و دو مرد دیگر دارند واقعاً با هم دعوا می‌کنند.

نگاهشان می‌کنم. انقدر بلند داد می‌زنند که متوجه نمی‌شوم چه می‌گویند.

سرم سنگین است و هنوز سرفه‌ام بند نیامده. نامرد چقدر محکم فشار داد، معلوم نیست چه مرگش بود! 

کمیل می‌گوید:
می‌خواست فقط یه زهر چشم ازت بگیره تا حساب کار دستت بیاد!

بعد کنارم می‌نشیند و بازویم را می‌گیرد:
نفس بکش داداش. چیزی نیست.

می‌خواهم نفس بکشم؛ اما گلو و سینه‌ام می‌سوزد و هوا را پس می‌زند.

کمیل سرم را در آغوش می‌گیرد و می‌بوسد. سردردم بهتر می‌شود. ته دلم به این فکر می‌کنم که اگر کمیل را نداشتم چکار می‌کردم؟

کمیل در گوشم زمزمه می‌کند:
من و تو به هم قول دادیم تا تهش با هم باشیم مگه نه داداش؟

لبخند می‌زنم. کم‌کم نفسم برمی‌گردد سرجایش. دستانم درد می‌کنند؛ انگار خون در رگ‌های دستم ایستاده است و خواب رفته‌اند.

دعوای سعد و آن دو مرد هنوز به نتیجه نرسیده است. نشنیده می‌توانم حدس بزنم سر پول دعواست.

ناگاه مرد دوم سلاح کمری‌اش را درمی‌آورد و قبل از این که سعد بخواهد حتی فکر کند، گلوله‌ای میان ابروهای سعد می‌نشاند.

پیشانی سعد از هم می‌پاشد و دراز به دراز می‌افتد روی زمین. لبم را می‌گزم. کاش عاقبتش این نمی‌شد. 

راستش با این که من را به دردسر انداخت، دلم برایش می‌سوزد.

بوی خون سعد می‌زند زیر بینی‌ام و دلم در هم می‌پیچد. صورتش کلا بهم ریخته.

مرد دوم اسلحه‌اش را غلاف می‌کند. نگاهم را از جنازه سعد می‌گیرم.

مرد دوم می‌آید بالای سرم و کمی براندازم می‌کند، بعد می‌نشیند و چانه‌ام را میان دستانش می‌گیرد:
سمعت عندک معلومات مفيدة. يجب نتحدث عن ذلك. (شنیدم اطلاعات خوبی داری. باید روش صحبت کنیم.)

هم لحن حرف زدنش و هم چهره‌اش آرام‌تر از دیگری به نظر می‌رسد.

احتمالاً مافوق مرد اولی ست و از او حرفه‌ای‌تر. فقط نگاه می‌کنم؛ با همان نیشخند معروف کمیل. می‌گوید:
أتفهم؟(می‌فهمی؟)


مرد اولی می‌گوید:
قال سعد يعرف العربية. (سعد گفت عربی بلده.)

مرد دوم سرش را تکان می‌دهد:
زین! إذن جاوبنی! (خوبه! پس جوابمو بده!)

باز هم نگاهش می‌کنم. کمیل می‌خندد:
اینا خیلی عجولن. تو هم به جای لال‌بازی، چهارتا حرف حماسی بزن مثل توی فیلما!

از حرف کمیل خنده‌ام می‌گیرد و ناگاه می‌زنم زیر خنده؛ بلند و از ته دل.

مرد اول سرنیزه‌اش را می‌گذارد زیر گلویم. چقدر تیز است! کمی گلویم را می‌خراشد.

خشم از چشمان قرمز و دندان‌های به هم قفل‌شده‌اش بیرون می‌ریزد:
لا نملك وقتا! تحدث! (وقت نداریم! حرف بزن!)

خنده‌ام بند نمی‌آید؛ حتی با این که می‌دانم اگر دستش کمی تکان بخورد، این سرنیزه شاهرگ گردنم را می‌بُرد. 

اصلا درستش همین است؛ این که وقتی تیغ روی گردنت است، به چشمان قاتلت نگاه کنی و بخندی.

کمیل می‌خندد:
اصلاً نمی‌دونه چی می‌خواد! همین‌طوری می‌گه حرف بزن!

خنده‌ام بیشتر هم می‌شود. از دست این کمیل.

مرد می‌خواهد فریاد بکشد؛ اما مرد دوم دستش را می‌گذارد زیر لوله اسلحه مرد اول و آن را کنار می‌زند:
اهدء. إحنه نتحدث. أليس كذلك؟ (آروم باش. ما داریم با هم حرف می‌زنیم؛ مگه نه؟)

مرد اولی آرام می‌شود. نیشخند می‌زنم به این سیاست هویج و چماق؛ پلیس خوب و پلیس بد.

مرد دوم همچنان چانه‌ام را گرفته است:
أ سیدحیدر اسمک؟(اسمت سیدحیدر بود؟)

فقط پلک بر هم می‌گذارم که یعنی بله.

ادامه می‌دهد:
ما هو دورك بين القوات؟ (وظیفه‌ت بین نیروها چی بود؟)

کمیل می‌گوید:
کار خاصی نمی‌کرد، همین‌طوری برای خودش می‌پِلِکید!

باز هم آن لبخند از روی لبم محو نمی‌شود. به چشمان مرد نگاه می‌کنم.

بر خلاف مرد اولی هنوز عصبانی نشده. چند ثانیه در سکوت می‌گذرد و مرد دوم می‌گوید:
انا أکره الخشونۀ. جاوبنی!(من از خشونت متنفرم. جوابم رو بده!)

باز هم نگاهش می‌کنم. باز هم سکوت.

از گوشه چشم حواسم به مرد اولی هست که دارد غیظ می‌خورد. 

ناگهان فریاد می‌کشد و سرنیزه‌اش را بالا می‌آورد. این‌بار مرد دوم هم جلویش را نمی‌گیرد.

چشمانم را نمی‌بندم؛ باز هم خیره می‌شوم به چشمان مرد.



در ثانیه‌ای، سوزش وحشتناکی در بازوی چپم احساس می‌کنم که دردش در تمام بدنم می‌پیچد.

لبم را گاز می‌گیرم و ناله‌ام را قورت می‌دهم. صورتم در هم جمع می‌شود و نفسم می‌گیرد.

...
...



💞 @aah3noghte💞