eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
01-bandegi_eheyat-4.mp3
1.4M
💔 ✍آزاده یا بنده ؟ علیه السلام 💠تلنگر امام کاظم علیه السلام ✍ تلنگر امام کاظم علیه السلام بر شخصی که اهل موسیقی حرام و عیاشی بود 🔻توبه بشر حافی به دست امام کاظم علیه السلام علیه السلام ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت155 آرام و ترس
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  



به حامد می‌گویم: چیزی برای خوردن داری؟ این بنده خدا الان غش می‌کنه!

حامد با چشم به داشبورد اشاره می‌کند: ببین اون تو چیزی هست یا نه.

از داخل داشبورد، یک بسته بیسکوییت پیدا می‌کنم و نفس راحتی می‌کشم.

یک بیسکوییت از آن بیرون می‌آورم و به عقب می‌چرخم.
بیسکوییت را توی دستان پیرمرد می‌گذارم و می‌گویم: اتفضل... بسکویت! (بفرمایید، بیسکوییته!)

پیرمرد با دستان بسته و لرزانش بیسکوییت را لمس می‌کند و بعد آن را از دستم می‌قاپد.
تمام حواسش معطوف می‌شود به خوردن بیسکوییت؛ انگار تمام دنیا را به او داده‌اند.

با ولع بیسکوییت را در دهانش می‌گذارد و سعی دارد آن را با دندان‌های کرم‌خورده‌اش بجود.

می‌گویم: معلوم نیست بنده خدا چقدر گرسنگی کشیده!

- ببینم، با این وضعش بازم طرفدار داعش بود؟

آه می‌کشم: آره... کاش ما هم به اندازه‌ای که اینا به حرف باطل خودشون ایمان داشتن، به حرف حقمون ایمان داشتیم.

و دوباره برمی‌گردم به سمت پیرمرد.

بیسکوییت را خورده است و قبل از این که بعدی را بخواهد، بیسکوییت دیگری در دستش می‌گذارم.

بدون هیچ حرفی شروع به خوردن می‌کند.

اگر کمی برای کمک کردن به پیرمرد شک داشتم، الان دیگر مطمئن شدم کارم درست بوده.

من اگر دشمنم را در حال مرگ رها می‌کردم تا بمیرد، چه فرقی داشتم با همان داعشی‌ها؟

حامد روی نقشه جی‌پی‌اسش زوم می‌کند و زیر لب می‌گوید: دیگه رسیدیم... حالا می‌خوای با این بنده خدا چکار کنی؟

شانه بالا می‌اندازم: تحویلش می‌دم به بچه‌های سوری. باید بره اردوگاه آواره‌ها. اون‌جا بهش می‌رسن.

به اردوگاه که می‌رسیم، کسی بیدار نیست جز بشیر و رستم و کمیل که منتظر ما بوده‌اند.

کمیل جلوتر از همه می‌دود و با چشمانی که از بی‌خوابی و نگرانی دودو می‌زند، می‌پرسد: آقا... کجا بودین؟ فکر کردم...

لبخندی می‌زنم و طوری که توجه کسی را جلب نکنم، دست به کمر می‌گیرم: می‌بینی که اینجام، چیزیم هم نشده.

و دستم را روی شانه‌اش می‌زنم: ما اگه اینجاییم بخاطر اینه که سرمون درد می‌کنه برای دردسر!

چشمکی می‌زنم و به سمت چادرها می‌روم؛ اما صدای پیرمرد را از پشت سرم می‌شنوم: حیدر! وین حیدر؟(حیدر! حیدر کجاست؟)

بشیر و رستم که داشتند تلاش می‌کردند پیرمرد را پیاده کنند هم من را صدا می‌زنند.

پیرمرد مانند بچه‌ها بهانه من را می‌گیرد. انگار از بقیه می‌ترسد.
هنوز روی صندلی عقب ماشین نشسته است. مقابلش می‌ایستم و شانه‌هایش را می‌گیرم: شو مشکلۀ؟(مشکل چیه؟)

پیرمرد گریه می‌کند و سعی دارد با دستانش صورتم را لمس کند.
دست می‌کشد روی محاسنم و می‌نالد: لیش ساعدتنی؟ (چرا کمکم کردی؟)

موهای بهم ریخته و پیشانیِ آفتاب‌سوخته‌اش را نوازش می‌کنم:
- لأنو مسلم. لأنو شيعي علي بن أبي طالب.(چون مسلمانم. چون شیعه علی بن ابی‌طالبم.)

- ابنی هوی عدوک، انا عدوک...(پسر من دشمن توئه، من دشمنتم...)

- کنت بحاجۀ المساعده. (شما به کمک نیاز داشتید.)

پیرمرد حرفی نمی‌زند و فقط گریه می‌کند. بعد از چند دقیقه می‌گوید:
- بدی أكون معك. لا تتركني. انا خائف.(می‌خوام همره تو باشم. تنهام نذار. می‌ترسم.)

مانند بچه‌ها شده است؛ آسیب‌پذیر و وابسته و البته ترحم‌برانگیز.

من اما نمی‌توانم بیشتر از این کاری برایش بکنم.


... 
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 قرار شد برای #نامزدی برویم حلقه بخریم، #آقاجواد گفته بود من به دست زن #نامحرم نگاه نمیکنم ببینم
💔 بعد از نماز، آقاجواد سجده شُکر کرد و بلند شد و گفت: من به آن چیزی که میخواستم رسیدم کاش شما هم رسیده باشید.... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 تحلیل حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره مجاهدت امام‌کاظـم «عليه‌السلام» ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 🎥امام خامنه ای : درجنگ نرم هیچ وقت عکس العملی عمل نکنید* *درجنگ نرم مثل یک شطرنج باز ماهر عمل کنید* ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بھ بھ... خوشا قنبر، برای خود چه «اعلیٰ حضرتی» دارد...❤️ السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي
💔 زهرا شدی که نام علی را علم کنی پنهان شدی که هر دوجهان را حرم کنی شافع شدی که بر گنه ما قلم زنی مادر شدی که بر همه عالم کرم کنی السَّلامُ عَليکَ يا اَميرالمؤمنين علي ابن ابى طالِب عليه السلام. السَّلامُ عَلیَکِ یا فاطِمَةَ الزَّهرا سلام اللّه عَليها. ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ‍ ‍ ❤علمدار جبهه ها❤ اگر که خسته دلی با خودت نمیسازی شکسته بال و پری و به فکر پروازی وضو بگیر و دو رکعت نمازِ با حاجت بخوان به عشق برادر حسینِ خرازی سالروزشهادت ... 💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 سلام همسنگری ها #روز_چهارم_چله_زیارت_عاشورا و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت #جانباز_شهید_حس
💔 سلام همسنگری ها و هر روز به نیت یک شهید🥀 امروز به نیت حاج حسین خرازی این طریق خواندن زیارت عاشورا بسیار مجرب هست برای رسیدن به حاجت و گفته شده تا یک سال مداومت شود ان شالله بعد از چله هم ادامه بدیم تا یک سال طریقه خواندن: ابتدا دعای امین الله را می خوانیم (چون به خاطر گناهانی که از ما سر زده نعوذ بالله دچار ظلم در حق معصومین شده باشیم، شامل لعن زیارت عاشورا نشویم) زیارت عاشورا را با ۱۰ لعن و ۱۰ سلام میخوانیم نماز زیارت دعای علقمه اگر دوست داشتید نام کاربریتونو بفرستید تا بدونیم چند نفریم.... و اینکه میتونید نام ارسال کنید تا به نیت ایشون هم خوانده شود @Emadodin123 💕 @aah3noghte💕
rasoli-6.mp3
4.03M
💔 غریبونه تنهای تنها... شهادت امام موسی کاظم (علیه السلام) 📢 حـاج مـــهدی رســولی جهت تعجیل در فرج آقا و شادی روح شهدا 🥀 صلوات +وعجل فرجهم✌️ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🌺امام علی علیه السلام می فرمایند: ⚠️منافق فردی مکار و حیله‌گر، زیان‌رسان و شرور است. 📚فهرست غرر ص۳۹۴ •┈••✾🍃🍂🍃✾••┈• ... 💞 @aah3noghte💞
💔 🔴 امام زمان از چه کسانی می پذیرد ؟ 🔵 ماجرای عجیب امام کاظم علیه السلام و شطیطۀ نیشابوری 🌕 آیت الله حائری شیرازی (ره) : 🔹 شطیطه یک خانم نیشابوری است. اهالی نیشابور برای موسی بن جعفر علیه السلام وجوهات‌شان که شامل سکه‌های طلا می‌شد را فرستادند. شطیطه چهار سکه درهم سیاه فرستاد با یک کلاف نخ. فردی که به نمایندگی از اهل نیشابور به مدینه رفته بود، وجوهات را تحویل امام داد. حضرت نگاه به سکه‌ها کرد، کیسه، کیسه، کیسه طلا. حضرت فرمود: من قبول نمی‌کنم، ما نیازی نداریم، اینها را به صاحب‌شان برگردانید. حضرت فرمود: دیگر چیزی نیست؟ مرد نیشابوری گفت نه. بار دیگر امام فرمود: خوب فکر کن. مرد نیشابوری گفت بله، یک زنی وقتی من می‌خواستم بیایم یک کلافی داد و چند تا درهم سیاه، چون قابل شما را نداشت؛ من رویم نشد بیاورم. امام فرمود: همان را بیاور. حضرت سکه سیاه و کلاف را برداشت. بعد به او فرمود: بلند شو؛ رفتند یک مقداری پارچه آوردند، یک مقدار پول، گفت این را بده به آن خانم؛ بگو این پارچه از پنبه‌ای بود که ملک اجدادی ماست و خواهرم حکیمه به دست خودش این پنبه را رشته و این پارچه را بافته. این را دادم برای کفنت. از وقتی که این پارچه به تو می‌رسد تا وقتی این پول را مصرف کنی در حیات هستی. مقداری می‌ماند برای خرج بقیه مقدمات کفن و دفن. به او سلام برسان و بگو روز رفتن تو ما می‌آییم، و من بر تو نماز می‌خوانم. این فرد می‌گوید من برگشتم نیشابور. وقتی برگشتم همین‌هایی که پول طلا داده بودند، از امام موسی بن جعفر علیه السلام برگشته بودند و به عبدالله افطح رجوع کرده بودند. طبیعی بود که احساس می‌کردند پول شان هدر رفته اگر حضرت قبول کرده باشد. وقتی پول را به ایشان دادم خوشحال شدند که پول شان به ایشان برگشته. رفتم سراغ شطیطه، پارچه و سکه‌ها را به او دادم، سلام آقا را رساندم. [گفتم] درهم‌ها را تحویل گرفتند و آقا دعا کرد. من روزشماری می‌کردم ببینم این زن کی فوت می‌کند. روز نوزدهم شطیطه فوت کرد و من به علما گفتم حضرت مال هیچکس را قبول نکرد الا این زن. تجلیل عجیب و تشییع پرشکوهی از او شد و من می‌خواستم بدانم چه کسی بر او نماز می‌خواند. علما به صف ایستاده بودند، همه به صف ایستاده بودند، یک دفعه دیدم موسی بن جعفر علیه السلام آنجا حاضر شد؛ تکبیر را گفت و نماز را خواند و اینها هم گفتند شاید یکی از علما برای یک شهر دیگر بوده، آمدند جلو به احترام او. هیچکس نفهمید کی بود. حضرت نماز را بر او خواند. وقتی نمازش تمام شد، به من یک نگاهی کرد یعنی یادت آمد من وعده دادم؟ عملی کردم. زبانم بند آمده بود که حرفی بزنم. این دستگاه امام زمان است. سکۀ طلای آنها را نمی‌پذیرد اما کلاف آن زن را می‌پذیرد و شما می‌خواهید پذیرفته شوید. دستگاه پذیرش او دستگاه دقیقی است. ممکن است یک سرباز صفر شما را قبول کند، اما یک فرماندۀ بزرگتان را قبول نکند. ممکن است یک بی‌اسم و بی‌شهرت و بی‌عنوان و کفش بردار و آب بده و جاروکش و فرد بی‌قابلیتی را بپذیرد و خدمات او را قبول کند، اما یک معروفِ مشهورِ پر سابقۀ همه چیز تمام را قبول نکند. «عجل‌الله‌تعالےفرجه‌الشریف» «علیه‌السلام» ... ... ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برڪات‌صلواٺ_۲۰۲۲_۰۱_۱۵_۰۹_۰۲_۵۷_۱۰۲(1).mp3
4.21M
💔 ❣حمالی که امام زمان عج را ملاقات میکرد... 🎤استاد پناهیان ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت156 به حامد می
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم:  


مانند بچه‌ها شده است؛ آسیب‌پذیر و وابسته و البته ترحم‌برانگیز.
من اما نمی‌توانم بیشتر از این کاری برایش بکنم.

دستان چروکیده‌اش که روی صورتم مانده است را می‌گیرم و نوازش می‌کنم:
- لایمکن. لازم اروح. لاتخف، لا أحد يزعجك. هدول اصدقائی، يساعدونك.(نمی‌شه. باید برم. نترسید، کسی اذیتتون نمی‌کنه. اینا دوستای منن، بهتون کمک می‌کنن.)

پیرمرد با صدایی پر از لرزش و تردید می‌پرسد:
- أ یمکننی رویه ابنی؟(می‌تونم پسرم رو ببینم؟)

- نحنا مو بعرف وینو. ترینو ان‌شاءالله. اطلب من الله ان یهدیه.(ما نمی‌دونیم اون کجاست. ان‌شاءالله می‌بینیش. از خدا بخواه هدایتش کنه.)

وقتی چشمم به صورت اندوهگین و درهم شکسته پیرمرد می‌افتد، ناخودآگاه سرش را در آغوش می‌گیرم و به سینه می‌چسبانم.

میان گریه‌هایش، کلمات منقطعی را می‌شنوم:
- انتو... علی... حق... أشهد الله... انتو علی حق...(شما بر حقید... خدا رو شاهد می‌گیرم شما بر حقید...)

نور امیدی در دلم روشن می‌شود که شاید پیرمرد بالاخره از داعش دست بکشد و با اعتقاد غلط از دنیا نرود.

آرام سرش را از سینه جدا می‌کنم و می‌گویم:
- فی امان الله.(به امان خدا.)

و اجازه می‌دهم پیرمرد را ببرند. خدا چقدر این پیرمرد را دوست داشته که نخواسته گمراه از دنیا برود...

***

جنگیدن کلا کار سختی ست؛ فرقی نمی‌کند کجا باشی.

کوه، بیابان، جنگل، دریا و هرجایی باشد فرقی نمی‌کند، سختی‌های خودش را دارد؛ اما جنگ شهری شاید از همه بدتر و سخت‌تر باشد.

حتی عبارت "جنگ شهری" هم عبارت نحس و تلخی ست؛ ترکیب دو واژه ناهمگون.

شهری که قرار است محل زندگی و آرامش و جنب و جوش باشد، می‌شود میدان جنگ و فهمیدنش هم سخت نیست که این میان، مردم عادی بیشتر قربانی می‌شوند تا نظامیان آموزش‌دیده.

گاه سنگرت می‌شود اتاق خوابِ نیمه‌ویرانی که دیوارهای زخمی‌اش کاغذدیواری صورتی رنگ دارد و عروسک‌هایش زیر پوتین‌های نظامی‌ات می‌افتند؛

و گاه باید از پشت پنجره یک آشپزخانه، به سمت دشمنت آرپی‌جی شلیک کنی؛ از داخل آشپزخانه‌ای که حتما تا قبل از این به دست یک کدبانو اداره می‌شده و حالا بجای عطر غذاهای سنتی و محلی، بوی باروت می‌دهد. 

برای همین است که می‌گویم جنگ شهری بدتر از همه است؛ چون جنگ را وارد حریم امن انسان‌ها می‌کند.

یادتان هست می‌گفتم در بیابان، باید بدون جان‌پناه و زیر تیررس مستقیم گلوله جنگید؟

در جنگ شهری، جان‌پناه هست اما نمی‌توان به آن اعتماد کرد؛ چون نمی‌دانی دقیقاً دشمنت کیست و کجاست.

هرجایی می‌تواند باشد؛ در اتاق‌ها و سالن پذیرایی یک خانه یا پشت قفسه‌های یک فروشگاه.

شاید اصلا دو قدمی‌ات، پشت همان دیواری باشد که تو به آن تکیه داده‌ای.

و هزاران شاید و اما و اگر دیگر که جنگ شهری را تبدیل می‌کند به یکی از سخت‌ترین و طاقت‌فرساترین شیوه‌های جنگ.

داعش به راحتی حاضر نبود دیرالزور را از دست بدهد؛ اما بالاخره مجبور به فرار شد.

حالا تقریباً می‌توان گفت دیرالزور آزاد است؛ اما هنوز تک‌تیراندازهای انتحاری و باقی‌مانده‌های داعش در شهر مانده‌اند و باید شهر را پاکسازی کنیم.

از سویی در درگیری‌ها و آتش‌باران توپخانه دوطرف، خانه‌ها آسیب دیده و ممکن است مردم هم زخمی شده باشند.

من و حامد همراه بچه‌های تخریب جلوتر از همه وارد دیرالزور شده‌ایم؛ شهری که من نیمه‌شب‌هایش را بارها قدم زده‌ام و حالا باید بقیه را راهنمایی کنم.

آفتاب ابتدای پاییز هنوز هم تندی و حرارت آفتاب تابستانی را دارد.

اثر درگیری‌های شدید چند ساعت پیش هنوز در شهر پیداست و دود سیاه و غلیظی از گوشه کنار خیابان به آسمان می‌رود.

آسفالت خیابان شخم خورده است و ما بخاطر خطر تک‌تیراندازها، مجبوریم در پناه دیوارهای نیمه‌ویران پیش برویم و خطر ریزش دیوار را هم به جان بخریم.

از دور هنوز صدای انفجار و درگیری می‌آید؛ اما اطراف ما به طرز مرگ‌آوری ساکت است. هیچ‌کس حرفی نمی‌زند.

همه به این سکوت گوش سپرده‌ایم؛ به انتظار سر و صدایی که حاکی از حضور نیروهای داعش یا خانواده‌های آسیب‌دیده باشد.

یکی از بچه‌های تخریب فاطمیون، هم‌قدم با من جلو می‌آید و هرچیز مشکوکی که به تله انفجاری شباهت داشته باشد را بررسی می‌کند.


... 
...



💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 بعد از نماز، آقاجواد سجده شُکر کرد و بلند شد و گفت: من به آن چیزی که میخواستم رسیدم کاش شما هم ر
💔 برای خرید عقد برا آقا جواد ساعت خریدم. بعد از چند روز دیدم ساعت دستشون نیست. گفتم: ساعتت کو؟🤔 گفت: "ببین! وقتی ساعت می‌بندم، موقع قنوت نماز، نگاهم به ساعت می افتد و یاد شما می افتم. حواسم از پرت میشود. قرارمان هم از اول این بود که باشد بعد خودمان." راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر ... 💞 @aah3noghte💞