eitaa logo
شهید شو 🌷
4.5هزار دنبال‌کننده
20.6هزار عکس
4.1هزار ویدیو
72 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ پست های برجسته به قلم ادمینِ اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱@Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 آه ای شعورِ شعرِ ناب من، سلام ای
3.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 کلیپ 🎬 استاد_شجاعی ❗ برای عاقبت‌بخیری، تنها یه راه وجود داره! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 آچار فرانسه‌ی گردان کی بود؟ نیرویی که به درد همه کار می‌خورد و بدون اینکه مسئول مستقیم کاری باشد، وقت و بی‌وقت و در همه‌ی شرایط وجودش مشکل‌گشا و سمبل کارآیی و توانایی و هنر بود. باشیم💪 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‏الهــی! إِنَّ مَنْ تَعَـرَّفَ بِکَ غَیْـرُ مَجهـول... خـدایا! کاری کن من رو با تـو بشناسـن هرکسـی با رفیقـش شناختـه میشـه :)
💔 قال امام صادق ؏لیه السلام دیدن روی مؤمن عین عبادت است.... پ. ن : و من خالق را شاڪرم برای چشم هایـے ك لیاقت دیدار مومٔنی چون تو رو دارد! رھبرم مقتدای من!!! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ‍ ... در طلاييه سه شهيد پيدا كرديم پاهايشان با سيم تلفن كلاف شده بود و دستهايشان از پشت بسته شده بود خاك ها را كنار زدند متوجه شدند استخوانهاي سينه و جمجمه اين بچه ها روي زمين كتاب شده است بعد معلوم شد كه دست و پاي اين شهداي عزيز را قبل از شهادت بستند كنار هم خواباندند 🥀 با شني تانك از روي سينه و جمجمه بچه ها رد شدند... ❓اين نوع جان كندن آسان است ؟ ❓كه انسان تقاضاي بازگشت كند؟ ✅ اينجا سِرّي در كار است كه چنين جان كندن بسيار سخت و دشوار دوباره طلب مي شود.... راوی: مطالب ناب شهدایی را اینجا بخوانید ... 💞 @aah3noghte💞
💔 ای بلاگردان ایران! سینه زخمی به پیش  تیر باران بلا باز از تو مےجوید نشان یادتون از قلبمون پاک نمیشه تصویر که در حادثه تروریستی مجلس در ۱۷ خرداد ۱۳۹۶ به فیض شهادت نایل شد. شهید شورای اسلامی ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله_قاصم_الجبارین 📕 رمان امنیتی #خط_قرمز ⛔️ ✍️ به قلم: #فاطمه_شکیبا #قسمت250 معجزه... ام
💔

 
📕 رمان امنیتی  ⛔️
✍️ به قلم: 


چشمان سرخش گرد می‌شوند:
- این وقت شب؟
- بله این وقت شب.

- اینا رو به زور مسکن خوابوندیم. بذار دو روز آخر عمرشون راحت بگذره.

- نمی‌شه. شاید اینطوری بفهمم چطور مسموم شدن.

- بفهمی هم فایده‌ای براشون نداره.
و می‌خواهد برگردد داخل پاویون. بازویش را می‌گیرم و برش می‌گردانم:
- به اینا امیدی نیست نه؟
- نه.

- خب پس، بذارید ببرمشون از بیمارستان بیرون.

صورتش سرخ می‌شود؛ جوش می‌آورد انگار:
- تو می‌فهمی چی می‌گی؟

- با مسئولیت خودم.
شاید فکر کنید این کلمه از دهانم پریده برای قانع کردن دکتر؛ اما وقتی گفتم «با مسئولیت خودم»، دقیقا می‌دانستم چه می‌گویم.

در واقع ترجمه این حرفم می‌شود . حتی در این شهر جایی را سراغ ندارم که بدون اطلاع بقیه ببرمشان؛ اما حتی اگر شده ببرمشان هتل هم نمی‌گذارم بیمارستان بمانند. 

دکتر می‌گوید:
- اینا نیاز به مراقبت پزشکی دارن.
- خب شما میاید مراقبت می‌کنید، اگه لازمه یکی دونفر از پرستارها رو هم بیارید.

نمی‌دانم چرا انقدر راحت دارم به این پزشک اعتماد می‌کنم؛ چاره‌ای ندارم.
 اینجا پزشک دیگری نمی‌شناسم و فعلا، رفتن سراغ پایگاه‌های داده و سوابق افراد هم ممکن است شاخک آن نفوذی را که نمی‌دانم کجاست، حساس کند.

قیافه پزشک طوری ست که احساس می‌کنم الان از گوش‌هایش دود بیرون می‌زند.
 دست می‌گذارم روی ریش‌هایم و گردن کج می‌کنم:
- خواهش می‌کنم دکتر. باور کنید نمی‌خوام اذیتتون کنم؛ ولی واقعا لازمه.

باز هم تغییری در چهره‌اش نمی‌بینم:
- من بعد این شیفت مرخصی گرفتم، می‌خواستم آخر هفته با خانواده بریم مسافرت...

- شما می‌دونید من چند ماهه خانواده‌م رو ندیدم؟

خشکش می‌زند. ادامه می‌دهم:
- تازه من کاری نکردم، فقط خونه نرفتم؛ ولی رفیقی داشتم که برای امنیت این کشور، توی ماشین کامل سوخت.
 رفقایی دارم که غریب شهید شدن بدون این که کسی بفهمه. 
منت نیست دکتر، هم من هم رفقام خودمون انتخاب کردیم. حرفم اینه که امنیت مملکت‌مون هزینه داره؛ و همه باید با هم حفظش کنیم.

می‌خواستم بگویم پسر بزرگ خانواده‌ام، پدرم جانباز است، مادرم و خواهر و برادرهایم به من نیاز دارند و نرفته‌ام خانه؛ اما هیچ‌کدام را نگفتم.

راستش در آن چند ثانیه‌ی قبل از گفتن، به سختی کلنجار رفتم با خودم سرِ گفتن یا نگفتنش. در چند صدمِ ثانیه‌ی آخر، به این نتیجه رسیدم که اگر قرار باشد دلش نرم شود، شرح  کافیست.🥀

سرش را می‌اندازد پایین و دست می‌کشد روی چانه بدون ریشش. می‌گوید:
- کجا می‌خوای ببریشون؟

هم خوشحال می‌شوم و هم غافلگیر. جایی سراغ ندارم! خب خدایا؛ به خودت توکل کرده‌ام دیگر... خودت یک راهی نشان بده...

- عباس، چرا کسی مواظب متهم‌ها نیست؟😶
صدای مسعود است که از بیسم داخل گوشم بلند شده.

سر جایم خشک می‌شوم. 😯
مسعود اینجا چکار می‌کند؟
مگر من نگفتم همه بروند؟
 بی‌توجه به دکتر، می‌دوم به سمت آی‌سی‌یو و می‌گویم:
- مسعود تو اینجا چکار می‌کنی؟😒


... 
...



💕 @aah3noghte💕
 @istadegi
قسمت اول