شهید شو 🌷
💔 یاحسیــــن عشق'' #حسین' 'در دل ذرات عالم است دنیاے بۍحسین شبیه جهنم است:))🤍 #لبیکیاحسی
💔
#حسین_جان
کربلایت را ندیدم...
صحن را....
شش گوشه را
لااقل قدری میان خواب ... آقا مےشود ؟ 😔
#لبیکیاحسین علیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله {وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ} لشکر غم را از بَرَش تاراندیم! #با_من_بخوان. #یک_حبه
💔
#بسم_الله
{وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ}
به خاطر حبّ حسین و نعمت اشک خدا رو شکرگزاری کنین :)
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
بخشی از وصیتنامه #شهید_داوود_عابدی:
بدانید که نه تنها من بلکه تمام شهدا از کسانی که به هر نحوی و در هر لباسی با این انقلاب و امام مخالفت کنند و یا بی تفاوت باشند و امام امت را در این گرفتاری ها و مشکلات تنها بگذارند، نخواهیم گذشت
عزیزان و عاشقان روح اللّه امام و جمهوری اسلامی امانتی است در دست ما قدر این تحفه الهی را بدانید تا به عذاب الهی دچار نشویم این انقلاب و این پیروزی ها با حرف بدست نیامده
برای لحظه لحظه آن جوانان غیورمان خون داده اند و جان داده اند تا به اینجا رسیده ایم
پا روی این خون ها نگذارید
اُمت حزب اللّه دلخوش باشید که این دلقک هایی که در گوشه و کنار مملکت دست به خرابی ها می زنند، نمی توانند این خون ها را پایمال کنند و نمی توانند مقابل چرخ عظیم انقلاب بایستند
زیرا که این مملکت به فرموده امام:
مملکت امام زمان {عج} است💪
و هر صاحبخانه ای، خود از خانه اش محافظت می کند
و ان شاءاللّه به زودی همگی آنها از بین خواهند رفت. از کرم مولا
در خط #رهبر قدم بردارید و به پدر و مادرتان احترام فراوانی قائل شوید
با کسانی که در خط رهبر قدم بر نمی دارند و #ولایت_فقیه را قبول ندارند، قطع رابطه کنید❌
اگر می خواهید که راه ما را ادامه دهید
#درس هایتان را بخوانید که مملکت اسلامی شدیداً احتیاج به افراد با سواد دارد
از همگی شما حلالیت می طلبم و عاجزانه تقاضای حلالیت می کنم
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته
داوود عابدی
مزار شهید
در گلزار شهدای بهشت زهرای{س} تهران
قطعه ۲۷، ردیف ۱۱۷، شماره ۹
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
🔻 آیتالله العظمی بهجت رحمه الله علیه
🔹 اگر می خواهید از ناحیه دعا به جایی برسید، زبان حالتان این باشد: تسلیم خدا هستیم، هر چه بخواهد بکند، بنا داریم عمل به وظیفه بندگی کنیم. آگاه باشیم! هم جنسی و هم شکلی و اختلاط با کفار، تسلط و حکومت آنها را بر مسلمانان آسانتر می سازد.
💔
🌺شهید آسید مرتضی آوینی🌺
مجاهدان راه خدا با یاری او و جلوداری حُجتش امام زمان(عج) پیش میروند.
دشمن در پناه آهن و آتش است،
غافل از اینكه ما در پناه حیدر و حسینیم.🍃
#شهید_سیدمرتضی_آوینی
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت هشتم» مرضیه هم جواب داد: ها
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت نهم»
هادی نگاه خاصی از روی چندش به اوس مصطفی کرد. ادامه کاغذو نخوند و رفت. رفت یه ملافه برداشت و انداخت روی آبجی مرضیه اش.
اون شب آبجی مرضیه اش کنار دفتر نقاشیش خوابش برده بود. هادی نشست کنارِ مرضیه و نگاهی به دفتر نقاشی مرضیه انداخت. دید یه دختر تپل کشیده که دورش مثلث هست (مثلا چادر سرش کرده) و داره یه نفرو که سوارِ چیزی مثل صندلی شده هُل میده. هادی لبخندی زد و سری تکان داد و رفت.
عصر جمعه شد. هادی در دخمه، وسط لات و لوتا، تقسیم کار میکرد.
هادی گفت: نظر تو با بچه هات وارد فاز اول بشین. من و این دو تا وارد فاز دو میشیم.
کسی جوگیر نمیشه ...
حرکت اضافه نمیکنه ...
دو ماه تمرین کردین ...
اگه کسی بخواد گند بزنه به نقشه، گردنش خرد میکنم.
اگه تفنگ اومد تو دستت، کسی حق نداره برداره ...
اگه برداشت، شلیک نمیکنه ...
اگه به طرف کسی شلیک کرد، گلوله بعدی بزنه به خودش وگرنه خودم میزنمش ...
بد دهنی ممنوع ... کلا حرف زدن ممنوع ...
تو کار همدیگه دخالت کردن ممنوع ...
همدیگه رو به اسم صدا کردن ممنوع ...
لال میرین داخل و لال برمیگردین ... دیگه نخوام تکرار کنم ...
ضمنا ... هر کس دستگیر شد ... یا زمینگیر شد ... حتی اگه من دستگیر یا زمینگیر شدم، کسی دلش نمیسوزه ... کسی برنمیگرده ...
کسی فازِ رفیق و رفیق بازی برنمیداره ...
لحظه ای سکوت کرد. نگاهی به چهره همه انداخت. گفت: به کارتون برسین.
وقتی همه متفرق شدند، هادی به موتی گفت: موتی بیا اینجا!
موتی به طرف هادی رفت. نظر زیر چشمی حواسش به هادی و موتی بود. هادی به موتی گفت: آدرس دقیق اون دختره رو میخوام.
رنگ از صورت موتی پرید. گفت: جاش امنه هادی خان!
هادی با جدیت گفت: میدونم. دمت گرم. اما میخوام برم الان ببینمش. آدرس دقیقش!
موتی به وحشت و لکنت افتاد. گفت: چه کارش داری هادی خان؟
هادی یک قدم به موتی نزدیک تر شد. موتی هم ترسید و یک قدم عقب رفت. هادی گفت: موتی تو آدرس این صرافی رو به ما دادی. تو کَکِ این کارو انداختی تو تُمبون بچه ها. تو نقشه دوربیناشو برداشتی آوردی. ظرف دو سه روز، آمار آدماش و رفت و آمدشون به نظر دادی.
دیشب هم گفتی با دختره ریختی رو هم و بابای پسره تو مُشتته. اوکی. حله. دم شما گرم. اما من اگه الان آدرس دقیق دختره رو ندونم و باهاش خودم حرف نزنم و تو این دقیقه صِفر، خیالم از بابت حرفات راحت نباشه، نه خانی رفته و نه خانی اومده. ارواح خاک مادرم، همین جا دفنت میکنم. حالا مثل بچه آدم جواب منو بده ... آدرس دقیق دختره!
موتی داشت سکته میکرد. فکر نمیکرد هادی دقیقه صفرِ عملیات، ازش آدرس دختره رو بخواد. همین طوری که نفس نفس میزد، نگاهی از سر بیچارگی به دور و برش انداخت.
دید همه دارن نگاش میکنن ... یه مشت غول بی شاخ و دم ... مخصوصا نظر ... که دل پری ازش داشت ...
دقایق حساسی برای موتی بود. دید بقیه دارن کم کم دورِ اون و هادی جمع میشن و همه دارن بهش نگاه میکنند. عرق سرد کرده بود. مثل وقتی آدم میبینه دقیقه آخر عمرش هست و دیگه نه راه پیش داره و نه راه پس. با لرزش به هادی گفت: هادی خان باید تنها صحبت کنیم. خواهش میکنم.
هادی اشاره ای به بقیه کرد. نظر رو به بقیه گفت: متفرق شین.
همه کنار رفتند. هادی راه افتاد و موتی هم دنبالش. آخر همون دخمه، یه در کوچیک بود که به یه دخمه دیگه راه داشت. هادی و موتی اونجا تنها شدند. هادی گفت: میشنوم!
موتی که دیگه داشت اشک از گوشه چشماش میومد گفت: هادی خان من به شما دروغ نگفتم. همه آمارها درسته و ...
هادی با جدیت هر چه تمامتر گفت: جواب منو بده! وگرنه من میرم و میگم نظر بیاد داخل. خودت میدونی نظر چه دل پری ازت داره.
موتی با استرس زیاد گفت: چشم ... چشم هادی خان ... راستش ... راستش ... الهه نه خرابه و نه نامزد اون پسره است ... الهه ...
هادی یه شیشه نوشابه برداشت و محکم زد به دیوار و یه طرفش را خرد کرد و به طرف موتی حرکت کرد ..
موتی تا میخواست خودشو بکشه کنار، پاش پیچید و خورد زمین! هادی رفت بالا سرش ... قسمتِ خرد شده شیشه نوشابه رو گرفت به طرف چشم موتی ... همون چشمی که خال درشت داشت ... گفت: درست حرف بزن وگرنه خالِ گوشه چشمتو با همین شیشه درمیارم!
موتی که داشت نفسش بالا میومد با فریاد گفت: باشه ... باشه هادی خان ... گه خوردم ... میگم ... میگم ... خواهرمه ... به قرآن مجید قسم الهه خواهرمه!
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour
💔
#بدحجابی ربطی به چادر نداره #حیاومتانت که نباشه زیرچادر هم هوسبازی.....
⛔️ آرایش، عطر، لباس تنگ پوشیدن، ناخن بلند، لاک، و با موبایلت تو خیابون بلند خندیدن، ....
⛔️ایناحرامِ👆چادر حرمت داره با عمل حرام حرمت چادر را نشکنیم...
✅حجاب=حیا و وقار و پوشیدن لباسهایی که حجم بدن را نشان نده و موهای سر کاملا پوشیده باشه و صورت و دستها بدون آرایش .... تمام.
✅اخلاقتم خداپسند و خوب باشه .... اونوقت میشی مروارید توی صدف.....
#تلنگرانه
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
دیوونه منم عاشقی که دلخونه منم
آقا تویی و اونی که پریشونه منم
🏴#محرم
🏴#استوری
#شب_جمعه
#شب_جمعه_ست_هوایت_نکنم_میمیرم....
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
خاطره همسر #شهید_سیدعلی_اندرزگو از پیشگویی شهید درباره به ثمر نشستن انقلاب و رهبر معظم انقلاب*
*ما شاه را بیرون خواهیم کرد. بعد همه مردم ایران مورد امتحان قرار خواهند گرفت!*✌️
*سید علی نامی خواهد آمدو بعد امام زمان ظهور خواهد کرد.*
دوم شهریور سالروز شهادت شهید اندرزگو
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
🎥 #استوری
🏴 من دلتنگم برا نیمه شبای حرم
🎤 حسین طاهری
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #حسین_جان کربلایت را ندیدم... صحن را.... شش گوشه را لااقل قدری میان خواب ... آقا مےشود ؟ 😔 #ل
💔
حسین جان
خیر یعنی در جوانی رفته باشی کربلا
رحم کن بر من برات کربلا گم کرده ام
من از #کودکی عاشقت بوده ام
قبولم نما گرچه #آلوده ام
#لبیکیاحسین علیهالسلام
#صلےاللهعلیڪیااباعبدالله
#ڪربلالازممدلمتنگاست
#السلامعلیڪدلتنگم💔
#ما_ملت_امام_حسینیم
#آھ_ڪربلا
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
💔 #بسم_الله {وَلَهُمْ فِيهَا مَنَافِعُ وَمَشَارِبُ أَفَلَا يَشْكُرُونَ} به خاطر حبّ حسین و نعمت
💔
#بسم_الله
اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا يُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ
خدا از تاریکی به نور میبردت... اگه دستت رو تو دستش بذاری!
#با_من_بخوان.
#یک_حبه_نور✨
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
💔
#حاجقاسم:
این انقلاب، آنقدر تلاطم و سختی دارد ڪہ یڪ روزے #شهدا آرزو میڪنند زندہ شوند و برای دفاع از انقلاب دوبارہ شهید شوند...!
#شهید_قاسم_سلیمانی
#حاجی
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
محرم و صفر امسال رو جدی بگیرید
استادپناهیان
#اربعین
#ظهور
#امتحان
#آخرالزمان
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔
انا لله و انا الیه راجعون
«إذا ماتَ المؤمنُ الفَقیهُ ثُلِمَ فی الإسلامِ ثُلمَةٌ لا یَسُدُّها شیءٌ»
⚫️ روح ملکوتی حضرت آیتالله ناصری به لقاءالله پیوست.
◼️ آیتالله ناصری از اساتید برجسته اخلاق کشور و مدرس حوزه علمیه اصفهان به دیدار محبوب شتافت ، امید که حضرت حق سایه لطف و رحمت واسعه خود را بر سر مردم ایران بویژه مردم اصفهان و بویژه خانواده و دوستان و شاگردان ایشان بیش از پیش گسترده نماید.
◾️ برای شادی روح ایشان و سایر علمای ربانی و درگذشتگان با یک سلام به سیدالشهداء فاتحه و صلواتی نثار نمائید.
#استوری
#وضعیت
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت نهم» هادی نگاه خاصی از روی
بسم الله الرحمن الرحیم
🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸
✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت دهم»
موتی که داشت نفسش بالا میومد با فریاد گفت: باشه ... باشه هادی خان ... گه خوردم ... میگم ... میگم ... خواهرمه ... به قرآن مجید قسم الهه خواهرمه!
هادی به چشمای وحشت زده موتی زل زد. لحظاتی بعد، گردن و یقیه موتی رو رها کرد. شیشه خرد شده رو از کنار صورت و چشم موتی کشید کنار.
نشست کنارش. موتی هم که دراز کشیده بود رو زمین، به هق هق افتاد. هادی گفت: پاشو بشین و همه چیو از اول برام بگو!
موتی نشست کنار هادی. صورتش پاک کرد. یه کم آرومتر که شد گفت: این پسره کاره ای نیست. ینی هستا. تمام اون دم و دستگاه مال پسره است. اما من بخاطر کینه ای که از باباش دارم، میخوام یه شبه همه دودمانشو بفرستم هوا.
من به شما دروغ نگفتم هادی خان. حساباشون پُره. علاوه به صرافی مرکزی، حتی دسترسی به بانک مرکزیش هم فعاله. اما ...
هادی گفت: زود باش! اما چی؟
موتی گفت: پارسال بابای این پسره به زور، خواهرمو میکشونه به باغش و یه جمله عربی میخونه که خواهرم معنیشو نمیدونست. بعدش به خواهرم میگه بگو قبلتُ! خواهرمم از همه جا بی خبر، میگه.
بعدش این باباهه میگه دیگه بخوای یا نخوای تو زنم شدی و هیچ جوره نمیتونی ازم جدا بشی الا اینکه خودم بخوام. خواهرمم شروع میکنه و خودشو میزنه و زمین و آسمون میره اما بهش میگه دیگه فایده نداره. گولش میزنه و بی آبروش میکنه. بعدشم بخاطر اینکه دهنشو ببنده، استخدامش میکنه تو صرافی!
هادی نفس عمیقی کشید و گفت: میخواسته همیشه در دسترسش باشه.
موتی دوباره زد زیر گریه و گفت: منم همین فکرو میکنم. ولی الهه از وقتی رفته اونجا و یه قرون دو زار گیرش میاد، عذاب وجدانش بیشتر شده. هر شب گریه میکنه. دیگه نمیخنده.
هادی گفت: چون فکر میکنه داره حق السکوت میگیره. چون حس میکنه شده فاحشه و قیمت پاکدامنیش میره تو جیبش.
موتی گفت: خاک بر سر من که اینقدر ازش دور بودم که بعد از هفت هشت ده ماه فهمیدم.
هادی گفت: چطوری فهمیدی؟
موتی گفت: یه بار زنگ زدند. از بیمارستان. رفتم و دیدم الهه رو تخته. فهمیدم خودکشی کرده. وقتی به هوش اومد و دو سه روز گذشت، بردمش شاه چراغ و قسمش دادم به آقا و گفتم به من بگو چرا اون همه قرص خوردی. الهه هم برام همه چیو تعریف کرد.
هادی گفت: پس چرا دیشب گفتی دختره رو بیاری اینجا؟
موتی گفت: میخواستم شک نکنی ... وگرنه میدونم سرِ ناموس مردم چقدر حساسی.
هادی گفت: چطور مطئن بشم که حرفای الانت راسته؟
موتی گفت: گوشیم ... اگه گوشیم بیاری، اسکرین همه پیامای اون عوضی به خواهرمو دارم.
هادی به عبدی گفت گوشی موتی را آورد. وقتی موتی گوشیش را روشن کرد و رفت تو گالری و همه اسکرین ها رو به هادی نشون داد. هادی متقاعد شد. هادی گفت: برای بار آخر میپرسم. همه اطلاعات مربوط به صرافی و اون پسره و دوربینا و اینا درسته؟ موتی میخوام کمکت کنم.
موتی گفت: به شرفم قسم همه اش درسته. خاطر جمع باش. نظر هم اومد و با بچه هاش چک کردند. از نظر بپرس اگه حرف منو قبول نداری.
هادی گفت: آبجیت هر وقت به باباهه بگه، میاد؟
موتی گفت: با کله میاد حروم زاده!
هادی لحظه ای سکوت کرد. فکر کرد. بعدش گفت: برو به نظر بگو بیا.
نظر اومد داخل. نظر گفت: جونم آقا!
هادی گفت: خوب گوش کن ببین چی میگم. تا نیم ساعت دیگه جمع کنین برین. همه برن. فقط عبدی بمونه. من و موتی یه کاری داریم. میریم و میاییم.
نظر: آقا کجا بریم؟ چرا تا صبح نمونیم اینجا؟
هادی: گوشی موتی روشن شد. امکان داره تحت تعقیب باشه و با روشن شدن خطش، ردمون بزنن.
نظر: آهان. از اون لحاظ. چشم. میریم. کجا بریم آقا؟
هادی گفت: هر کسی یه جا بره. متفرق شین. سر ساعت هفت و نیم صبح، سه راه معدل باشین. کنار باجه قدیمی.
نظر: رو چِشَم. خودم بمونم پیش شما؟
هادی: نه ... تو هم برو ... نزدیکم نباش.
عبدی گفت: منم برم؟
هادی گفت: نه ... تو به کارِت برس.
اینو گفت و رو کرد به موتی و گفت: بریم؟
موتی گفت: نوکرم آقا ... بریم ...
در مدت دو دقیقه دخمه و گاراژ تخلیه شد و عبدی موند و گربه اش.
ادامه دارد...
💕 @aah3noghte💕
@Mohamadrezahadadpour
شهید شو 🌷
💔 #قرار_عاشقی دارالشفاست کوی تو و خود تویی طبیب درد من و دواے تو یا ثامن الحجج…💚 #اللهم_صل_علی
💔
#قرار_عاشقی
خوشا به حال هر آنکس که مبتلای رضاست
تمام دار و ندار من از دعای رضاست
قسم به نغمهٔ نقاره و صدای اذان
دلم مجاور آن گنبدِ طلای رضاست...
#اللهم_صل_علی_علی_بن_موسی_الرضا_المرتضی
#امام_رضآی_دلم
#دلتنگ_حرم
#آھ_اے_شھادت...
#نسئل_الله_منازل_الشھداء
💞 @aah3noghte💞