eitaa logo
شهید شو 🌷
4.3هزار دنبال‌کننده
19.3هزار عکس
3.7هزار ویدیو
71 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید شو 🌷
💔 #سفرنامه سلام آقای من! یک اربعین، به نیــزه ســر یـار دیده ام یک اربعین، چو شمع به پایش چکیده ا
💔 گفتم "حسین" ... قفل دلم ناگهان شکست بغض گلوی مأذنه وقت اذان شکست در راه ِعشق اَنگ ِهوس خورد و خُرد شد پیش ِهمه غرور زلیخا چنان شکست قُرب ِخدا بدون ِتوسل نمی شود بالا نرفت آن که زد و نردبان شکست آه از دوری ... کربلا 💔 ... 💞 @aah3noghte💞
4_5836817545461501274.mp3
14.35M
💔 توسرم صدات میپیچه با اهلا وسهلا هلابیکم یا زائر 😭😭 خونه زندگیتو با زائرها قسمت میکنی😭😭 . ... 💞 @aah3noghte💞
202030_169339333.mp3
2.19M
💔 🎙 این ۷ دقیقه سخنان پدر را بشنوید صوت بیانات رهبر انقلاب اسلامی در مراسم اربعین حضرت اباعبدالله الحسین (علیه‌السلام). ۱۴۰۱/۰۶/۲۶ 🏷 | ... 💞 @aah3noghte💞
14.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 *🏴 زنی که جانش را فدای عفتش کرد* * چرا برای "شلیر رسولی" یقه پاره نکردن؟!* *شلیر و مهسا هر دو کُرد بودند* *♨️ شلیر رسولی بانوی مریوانی چند روز قبل به دلیل گریختن از دست مردی شیطان‌صفت که قصد تجاوز به او را داشت، به شدت مصدوم و بستری شد و روز پنج‌شنبه‌ی گذشته آسمانی شد.* شامگاە روز شنبه ۱۲ شهریورماه ۱۴۰۱، مرد همسایه به بهانه مریضی همسرش از شیلر تقاضای کمک می‌کند و او را به خانه خودش دعوت می‌کند این مرد متجاوز قصد تعرض به این بانوی جوان ۳۶ ساله به نام «شلیر رسولی» و اهل روستای «چشمیدر» از توابع سروآباد ساکن شهرستان مریوان واقع در استان کردستان، را داشتە و *این زن عفیفه برای نجات خودش از دست مرد، خود را از پنجره‌ی منزل به پایین پرتاب کردە است.* *✅ حالا برای این زن، که به نماد عفاف کردستان تبدیل شده است، کسی فراخوان تجمع نمی‌دهد، کسی دنبال مجازات قاتلش نیست، کسی برای شلیر فیلم نمیسازد و با پیکرش وداع نمیکند. به راستی چرا؟!* بجای پررنگ کردن مهسا امینی با پررنگ کردن این خانم عفیفه ، نقشه دشمن را برآب کنید👌 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 '📖⏳' عیب‌تو‌تا آنگاه‌که‌روزگارباتو هماهنگ‌باشد‌،پنهان‌است. |حکمت‌۵۱‌نهج‌البلاغه| :) ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَللهُ اَکبَرُ مِن آلامِنا و خدا بسیار بسیار بزرگتر از درد های ماست... ... 💕 @aah3noghte💕
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 خطاب شهیدحاج قاسم سلیمانی به زائران اربعین حسینی: با مژه‌ی چشم،خاک راه تو را پاک می‌کنم ... 💞 @aah3noghte💞
30.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 این کلیپ رو همه ببینید تا متوجه بشید در قضایای پیش آمده پای من و تو هم گیره دختران ما لایق این بی احترامی نیستن، اسلام با مهربانی و هم دلی انتقال پیدا می کنه نه با تنش ما با گشت ارشاد موافقیم اما گشت ارشادی که از کادر دولت شروع بشه از مسئولینی که بودجه دارن ولی خرج آموزش نمیشه، گشت ارشاد سلبریتی ها و بوتیک های لباس و… گاهی فکر می کنم نکنه کسی یا کسانی عمدا این سناریو ها رو طراحی می کنند واسه خراب کردن دین !!! در کل وظیفه من مطالبه بود شد ، شد نشد ، خودمون دست بکار میشیم … ... 💞 @aah3noghte💞
هدایت شده از شهید شو 🌷
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت بیست و دوم» سربازه گفت: مسا
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت بیست و سوم» فقط هادی دعا میکرد به شیراز و اطراف شیراز نره. دیگه هر جا میخواست بره، مهم نبود. چند ساعتی استراحت کرد. زیر تن و بدنش خیلی سفت و غیرهموار بود. خیلی اذیت شد. تصمیم گرفت از اون ماشین پیاده بشه. وقتی راننده وسط راه ایستاده بود، هادی آروم پیاده شد و سوار یه ماشین دیگه شد. در طول سه روزی که داشت فرار میکرد، چهار پنج تا ماشین عوض کرد و به نوعی آواره بیابون و جاده ها بود. خودشم نمیدونست داره چیکار م یکنه و کجا باید بره؟ تا اینکه نشست و با خودش فکر کرد. دید فاصله اش تا شمال که خیلیه. شرق هم که نمیشه رفت و موتی گفته بود اصلا اون ور نرو. جنوب و بندر هم که فایده نداشت و حتی ممکنه اونجا زودتر گیر بیفته. فقط مونده بود مسیر غرب. ولی پولی در جیب نداشت که حتی یه ساندویچ ساده بخوره. به خاطر همین میدونست که روی بلدچی و قاچاقچی و این مدل آدما نمیتونه حساب کنه. شب روز چهارم فرارش بود. نیمه های شب. ساعت حدودا سه و نیم صبح. با سیل جمعیت حرکت کرده بود تا اینکه با این ماشین و اون ماشین کردن، خودشو رسوند به مرز. رفت به طرف خروجی مرز. فکر میکرد همینجوری میتونه رد بشه. با خودش میگفت وسط این همه آدم، منم خودمو گم و گور میکنم و میزنم به چاک. دید تو محوطه خارجی مرز، کلی آدم خوابیده. خودشم خوابش میومد. چشماش داشت میسوخت از بس نخوابیده بود. تن و بدنش هم از دو روز قبلش که روی آجرا خوابیده بود درد میکرد. به طرف سالن رفت. دید درش بسته اند و میگن بعد از اذون صبح بیایید. سرگردون شده بود. اومد محوطه خارجیش. جمعیت زیادی اونجا بود. همه منتظر اذون صبح بودند. ولی هنوز خیلی مونده بود. هادی نتونست حریفِ خواب و خستگیش بشه. دید کلی چادرهای بزرگ زدند و کلی آدم خوابیده اونجا. اولیش رفت دید پر شده. دومی پر شده ... سومی پر بود ... همین جوری رفت تا دهمی یا دوازدهمی ... دید کسی دمِ چادر نیست و یه کارتن آب معدنی هم اونجاست. یکیشو برداشت و رفت داخل. وسط جمعیت، ساکشو گذاشت زیر سرش. همونجوری که چشماش نیمه باز و نیمه بسته بود آب معدنی رو باز کرد و تا تهش خورد. و دیگه بعدش نفهمید چی شد. از خستگی غش کرد. ولی ... ای داد ... میگن مار از پونه بدش میمومد اما درِ خونه اش سبز میشد! هادی بیچاره خبر نداشت پا گذاشته کجا و کجا خوابیده؟ وگرنه سکته مغزی و قلبی با هم میزد. جایی خوابیده بود که بالاش نوشته بود: «السلام علیک یا ابا عبدالله. مرز مهران. موکب شهدای ناجا» ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour