eitaa logo
شهید شو 🌷
4.1هزار دنبال‌کننده
18.5هزار عکس
3.6هزار ویدیو
69 فایل
مطالبی کمتر روایت شده از شهدا🌷 #به‌قلم‌ادمین✎ وقت شما بااهمیته فلذا👈پست محدود👉 اونقدراینجاازشهدامیگیم تاخریدنےبشیم اصل‌مطالب،سنجاق‌شدھ😉 کپی بلامانعه!فقط بدون تغییر درعکسها☝ تبادل: @the_commander73 📱 @Shahiidsho_pv زیلینک https://zil.ink/Shahiidsho
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 لَب‌تَرنَڪُنۍنیز‌فَدایۍتۅهَستیم ؏ـُشـٰآق‌نَدارَندنیـٰآزۍبِہ‌اِشـٰآرِه سلامتیشون ... 💞 @aah3noghte💞
💔 حالا ما معمولیا برای نماز صبح آلارم میذاریم، ولی اونایی که نور بالا میزنن با فرشته ها هماهنگ میکنن! ... 💕 @aah3noghte💕
هدایت شده از شهید شو 🌷
شهید شو 🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت پنجاه و دو» هادی بلند شد که
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت پنجاه و سوم» هادی با شنیدن این کلمه، سرشو یهو بلند کرد. حاجی لبخندی زد و ادامه داد: دیدم اینقدر غیر حرفه ای عمل کردی، دلم برات سوخت. اونا نمردن. ما بهشون رسیدیم و فورا تحت مراقبت قرار گرفتند. اگه باور نمیکنی، اینم فیلمش. حاجی گوشیشو داد به هادی. هادی هم فیلم کوتاهی از اون سر نفر دید و مطمئن شد که زنده هستند و حالشون خوبه و الان هم دارن آب خنک میخورن. حاجی گفت: پخش شدن خبرِ مرگ این سه تا کار بچه های ما بود. طبق پیشبینی ما شماها هول شدین و تیم شما از هم پاشید و هر کدومتون یه طرف آواره شدید. هادی یادش اومد که چه اوضاع و استرس و مصیبتی در اون سه چهار روز که در حال فرار بود تحمل کرد. حاجی یه استکان چایی واسه خودش ریخت و ادامه داد: و مسئول پرونده شما ... که از بهترین بچه های خودم هست، سایه به سایه دنبالت کرد. اگه بگم کار ما بود که بیایی این طرف، نه ... دروغ گفتم ... خداوکیلی اینجاش دیگه کار ما نبود ... برنامه یکی دیگه بود که گوشِتو بگیره و بکشونه به طرف مرز مهران... وقتی حاج حسین واسم زنگ زد و گفت هادی فرز تو موکب بچه های خودمون خوابیده، گفتم بذار بخوابه. بذار ببینیم کدوم وریه؟ هادی گفت: ینی اونجا موکب نیرو انتظامی بود؟ حاجی خنده ای کرد و سرشو به نشان تایید تکون داد. هادی دیگه حرفش نیومد. حاجی گفت: تا اینکه حاج حسین تصمیم گرفت بیدارت کنه و بهت نذری بده و سیگارت روشن کنه و دلتو گرم بکنه که بتونی از مرز رد بشی. البته ... اینم بگم ... چون قتل گردنت نبود ... و چون تحت نظر بودی ... و چون دیدیم دستِ امام حسین تو کار هست و داره میکشونتت به این طرف، تصمیم گرفتیم خودمون از مرز ردت کنیم وگرنه نه قانونا و نه شرعا اجازه چنین کاری نداریم. هر کی هر کی که نیست. تو جرم قابل ملاحظه و خطرناکی مرتکب نشده بودی. بی تقصیر هم نیستی. اما میشه گذشت کرد و با قاضی حرف زد تا تخفیف بده. هادی گفت: اون بنده خدا که بهم پول داد و از مرز ردم کرد، مسئول پروندم بود؟ حاجی گفت: آره ... حاج حسین ... مرد خداست. از جوونیش نیرو خودم بوده. هادی گفت: اگه فرار میکردم چی؟ حاجی گفت: جایی نمیتونستی بری. امتحانش ضرر نداره. همین الان پولا رو که بهت دادم، بردار برو. برو ببینم کجا میخای بری؟ هادی سکوت کرد و فقط به حاجی زل زد. حاجی گفت: تیم روانشناسا و بچه های امور اجتماعی پیشبینی کردند که تو میایی پیش خودم. از رفتارت پیشِ حاج حسین مشخص بود. از اینکه قیافه ات غلط اندازه اما بچه جون! ما این موها رو تو آسیاب سفید نکردیم. منتظرت بودم. دیدم دقیقا همون روزی که اونا گفته بودند، اومدی و خودتو معرفی کردی. هادی گفت: بابامو و آبجیم ... حاجی سرشو تکون داد و بازم لبخند زد و گفت: وقتی حاج حسین رفت خونتون و با بابات و آبجیت دیدارکرد، نقاشی رو دیوار خونتون دید که آبجیت کشیده بود. همون که یکی داره یه ویلچیر میبره و اینا ... فهمید که آبجی مرضیه ات داشته پول جمع میکرده واسه ویلچر که باباتو ببره کربلا. هادی تا اینو شنید سرشو انداخت پایین. از خجالت آب شد که چرا همیشه پولِ قلک آبجیشو بلند میکرده. حاجی گفت: حاج حسین هم هماهنگ کرد و رفت دنبال کارای زیارت بابا و آبجیت. هر دوشون مهمون سفره امام حسین، اومدن کربلا و فردا صبح هم برمیگردن شیراز. شونه های هادی از شدت اشک میلرزید. حاجی گفت: الان هم برو. برو هر جا دوس داری. فرار کن. ولی بدون قتل گردنت نیست. یه راه دیگه هم داری. میتونی برگردی و بعد از اینکه اینجا رو جمع و جور کردیم، با خودمون برگردی ایران و بری خودتو معرفی کنی تا در مجازاتت تخفیف بدن. حدس میزنم بیشتر از سه چهار سال برات حبس نَبُرند. جریمه نقدی هم داری. خیلی سنگین نیست. شاید حداکثر چهل پنجاه میلیون تومن. اینم میتونیم یه وام بهت بدیم و کم کم کار کنی و برگردونی. هادی با گوشه آستینش صورتشو تمیز میکرد. دید فایده نداره. دستشو آورد بالا و صورتشو تو آستینش مخفی کرد و میلرزید. ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour
بسم الله الرحمن الرحیم 🔸🔸 هادی فِرز 🔸🔸 ✍️ محمد رضا حدادپور جهرمی «قسمت پنجاه و چهار» حاجی پاشد اومد نشست کنار هادی. سر هادی رو گرفت تو بغلش. گفت: آروم باش. مرد که گریه نمیکنه. توکلت به خدا باشه. الان هم میخوام استراحت کنم. پاشو برو تصمیمت بگیر. یا پولا رو بردار و بسلامت. من اینجا ماموریتی برای دستگیری تو ندارم. یا بمون و با خودم برگرد تا ببینم چیکار میتونم برات بکنم. خودتم ماشالله جنم داری. پسر مشتی هستی. میتونی گلیم خودتو از آب دربیاری ... فقط حواست به دلِ بابای پیر و پدر شهیدت باشه لامصب. حواست به آبجیت باشه. اینا لنگه ندارن. یکی از خانمایی که مسئول آوردن خانواده ها به کربلا بود، خیلی از مهر و محبت مرضیه خانم تعریف میکنه. پاشو برو سرِ زندگیت. برو حبست بکش و بعدش برو غلامی اون پیرمردو بکن. تا آزادیت به یکی از بچه ها میسپارم که حواسش به بابات باشه. به همون خانمه هم میگم کاری کنه که آب تو دلِ آبجیت تکون نخوره. هادی تو بغل حاجی یه کم آراومتر شد. که حاجی با لحن مهربونش گفت: بسه دیگه ... ولم کن ... هوا کم گرمه که تو هم چسبیدی به من! پاشو ببینم. پاشو خودتو جمع و جور کن. هادی بلند شد. از پیش حاجی رفت. رفت صورتشو شست و یه جایی دراز کشید. خوابش نمیبرد. با اینکه جنازه بود. تا اینکه دید اوس رحیم اومد به طرفش و یه ملافه کشید روش و رفت. هادی اون شب وسطای فکر و خیالش بود که دلش به شدت هوای آبجیش کرد. وسطای فکر و خیالش، لبخندی از تصور صورت معصوم مرضیه به لباش نقش بست. و همونطوری آرومِ آرومِ آروم خوابید. تصمیم گرفت فرار نکنه. دیگه دلیلی برای فرار نداشت. وایساد. تا لحظه آخری که حاج اصغر اونجا بود، هادی هم موند. بعدش حاج اصغر، بچه هایی که باهاش مونده بودند رو نجف و کربلا برد. فرصت کاظمین و سامرا نداشتند. برگشتند مهران. حاج اصغر، دست هادی فرزو گذاشت تو دستِ حاج حسین. حاج حسین و هادی بعد از اینکه همدیگه رو در آغوش گرفتند و ساعتی گذشت، قرار شد هادی خودش برگرده شیراز پیش خانواده اش. تنها دو روز بعد از اینکه برگشت به شیراز، هادی با مراجعه به حاج حسین، خودشو رسما معرفی کرد و مراحل قانونی کارش سپری شد. 👈 این داستان بر اساس پرونده ها و زندگی واقعی کسانی نوشته شد که بسیار با صفا و مهربونند. راه زندگیشون رو چند صباحی گم کردند اما چون ذات درستی داشتند، خدا به دلشون نگاه کرد و راهو بهشون نشون داد. الان که اینا رو برای شما نوشتم، تقریبا هشت نه ماه هست که هادی از زندان مرخص شده و پیش خانوادش زندگی میکنه. ضمنا باباش دیگه بهش نمیگه تخم سگ و آبجیش هم دنبال یه دختر خوب و شیرین زبون میگرده تا دا خادی گلشو دوماد کنه و براش عروس بیاره. فقط مشکل اینجاست که خواهرشوهرِ خاصی هست و هر کسی به دلش نمیشینه. «و العاقبه للمتقین» ادامه دارد... 💕 @aah3noghte💕 @Mohamadrezahadadpour ✍🏻بزرگواران زیادی پرسیده بودن که آقای جهرمی از انتشار این داستان راضی هستند یا نه؟ بنده پیامی در کانالشون دیدم که نوشته بودن برای این رمان تبلیغی انجام نمیدن و یهویی منتشر میکنن، دیگه اینکه اجازه داده بودن با ثبت نام نویسنده و لینک کانال منتشر بشه
156901122_-1863649338.mp3
18.81M
💔 🎙 بشنوید | بیانات رهبر انقلاب در مراسم مشترک دانش‌آموختگی دانشجویان دانشگاه‌های افسری نیروهای مسلح. ۱۴۰۱/۰۷/۱۱ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 ♥️ خدای مهربونم شکرت که مورد احترام اطرافیانم هستم🙂
60K
💔 میگفتن تا وقتی صدای اذان از ماذنه میاد یعنی ناامیدی حرامه! دلمون سرمست عطر ارباب و شور اربعین بود که عده ای بازیچه شدند و شدند بازیچه دشمن دلمونو خون کردند ولی ما خدایی داریم که فرمود: ان تنصرالله ینصرکم این مملکت داره، و الحمدلله نائب بصیر امام زمان در بین ما هستند تا وقتی چشممون به دهان و فرمان باشه و در ، رهبر باشیم حرامه!!!!
💔 📸 ۱۰ مهر ۱۴۰۱ بلوار کشاورز تهران تصویری که هیچگاه هیچ سلبریتی به آن نخواهد پرداخت...! ... 💞 @aah3noghte💞
💔 این حادثه‌ای که پیش آمد، دختر جوانی درگذشت. حادثه تلخی بود. دل ما هم سوخت. ولی واکنش به این حادثه بدون اینکه تحقیقی شده باشد، این نبود که یک عده‌ای خیابان را ناامن کنند، مسجد و حسینیه و بانک رابه آتش بکشند، ماشینهای مردم را‌ آتش بزنند. این حرکات طبیعی نبود. این اغتشاش برنامه‌ریزی شده بود. 🔻رهبر انقلاب ۱۴۰۱/۰۷/۱۱ ... 💞 @aah3noghte💞
💔 بله ملت ایران، مظلوم است، اما قوی است، مثل امیرالمؤمنین، مثل مولای متقیان سرور خودش علی علیه‌السلام، که هم قوی بود، قویترین بود و هم مظلومترین. 🔻رهبر انقلاب ۱۴۰۱/۰۷/۱۱ ... 💞 @aah3noghte💞
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جامعه‌ ورزشی و هنری ما جامعه‌ سالمی است 🔻رهبر انقلاب: برخی چهره‌های ورزشی و هنری هم موضع‌گیری‌هایی کردند؛ به نظر بنده هیچ اهمّیّت ندارد؛ روی این نباید حسّاسیّت به خرج داد. حالا چهار نفر هم یک حرفی میزنند؛ حرف آنها ارزشی ندارد. ... 💞 @aah3noghte💞
💔 توی جامعه‌ی ما مشکل و خلاء وجود داره و ما‌ منکر این نیستیم! ولی ما به عنوان نسِل جوان و انقلابی وظیفه داریم که برای رفعِ مشکلات تلاش کنیم! من و شما به عنوان نسلِ جوان باید کشورمون رو بسازیم و زمینه‌ساز ظهورِ حجتِ حق باشیم..! ... 💕 @aah3noghte💕
💔 میگفت که: سخـت‌ ترین واجـبِ خدا، نماز و روزه نیست، زنده نگه داشتن امید توی قلبه ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ⭕️ چه کسی فکرش را می‌کند که 👆"این" یک‌زمانی بگوید: "من خدا را قبول ندارم؟!" ... 💕 @aah3noghte💕
💔 ای‌شھدا . . در‌این‌شلوغےدنیافراموشتان‌نکردیم؛ در‌شلوغےقیامت‌فراموشمان‌نکنید . .🌿!' دستمان‌رابگیرید((:♥️ 📿 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 اَفسُـردگۍنآشۍاَزگنـٰاھ، یِڪۍاَزدستـٰاویزهآۍخُداۍِمھـرَبون بَرـآۍبَرگردونـدنِ بَـندھ‌هـٰا بہ‌سَـمت‌خودِشـه . .( : ☕️! -استـٰادپَـناهیـٰان🌱 ... 💞 @aah3noghte💞
💔 همه دلخوشی ما این است، لااقل یک حسن حرم دارد... ... 💞 @aah3noghte💞